آخوند انصاریان: انقلاب ما به دست Ù†Ø§Ù…ØØ±Ù…ان Ø§ÙØªØ§Ø¯! |
||
تاریخ درج خبر -1396:06:05
|
||
![]() به گزارش آینده Û³ شهریور، آخوند انصاریان، در مراسم اØÛŒØ§ÛŒ ماه رمضان با اشاره به برخی مشکلات Ùˆ نابسامانی های موجود در ایران، از مردم عذرخواهی کرد. دراین مراسم Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªÙ‡ میشود جمعیت زیادی شرکت کرده بودند، آخوند انصاریان پس از از چند بار قسم خوردن Ú¯ÙØª: â€Ù…ایی Ú©Ù‡ شعار دادیم، منبر Ø±ÙØªÛŒÙ…ØŒ بیانیه دادیم، شما رو ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯ÛŒÙ… جلو Ú©Ù‡ انقلاب کنید، دنبال میز Ùˆ پست نبودیم Ùˆ نیستیم، ‫اما این وضعی Ú©Ù‡ پیش اومده رو نمی خواستیم.“
ÙˆÛŒ در برنامه قرآن به سر Ú¯Ø±ÙØªÙ†ØŒ با سوز Ùˆ گداز خطاب به مردم اظهار کرد: ‫مردم! ما رو ببخشید؛ ‫ما به شما وعده هایی دادیم Ú©Ù‡ نشد. نمی خواستیم شما تو ÙØ´Ø§Ø± باشید نمی خواستیم گرونی باشه Ùˆ ... ÙˆÛŒ ‫با بیان این Ú©Ù‡ در برخی موارد انقلاب دست Ù†Ø§Ù…ØØ±Ù…ان Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ØŒ ØØ¯ÙˆØ¯ دو سه دقیقه از برخی مشکلات تبری Ù…ÛŒ جست Ùˆ از مردم طلب بخشش Ù…ÛŒ کرد. انصاریان در جای دیگری از ØµØØ¨ØªØ´ هم Ú¯ÙØªØŒ غیر از امام زمان نباید به کس دیگری امید داشته باشیم. Yahoo Mail Profile imagetofan250 Home ali 2 Inbox Aftabkaran To:Aftabkaran Aug 10 at 4:44 PM دستگیری چهارم Ùˆ ÙØ±Ø§Ø± متهورانه . آبانماه سال Û±Û³Û¶Û° زنگ تلÙÙ† خانه‌ای Ú©Ù‡ در آن مخÙی‌ بودیم بصدا در آمد آن ور خط علی‌ بود با صدایی مضطرب Ùˆ کوتاه Ú¯ÙØª Ùلان جا هستم وضعیت خوبی‌ ندارم خیلی‌ اورژانس Ú©Ù…Ú© می‌خوام .نیم ساعت بعد جلو خانه‌ای بودم Ú©Ù‡ آدرس داده بود .وضعیت بسیار Ø§Ø´ÙØªÙ‡â€ŒØ§ÛŒ داشت .رنگی‌ به چهره نداشت کاملا معلوم بود Ú©Ù‡ شب را اصلا نخوابیده .لباسهاش نا مرتب Ùˆ ناهماهنگ بود زیر چشماش کبود Ùˆ بالای ابروش خراشیدگی خونینی دیده میشد .عجله داشت از آن خونه دور شویم. Ùقط Ú¯ÙØª از زندان ÙØ±Ø§Ø± کرده‌ام Ùˆ اینها ترسیده انددیشب از زندان ÙØ±Ø§Ø± کردم جایی نداشتم به ناچار آمدم اینجا .از همان اول Ùهمیدم ØµØ§ØØ¨ خانه خیلی‌ ترسیده تمام شب را نخوابیدم Ùˆ مواظب بودم. به خاطر وضعیت Ø´Ú© بر انگیزی Ú©Ù‡ داشت قرار شد روی صندلی عقب ماشین دراز بکشه .تا برسیم به خونه از روی بغض Ùˆ ترس ØØ±Ùی‌ باهاش نزدم . وقتی‌ رسیدیم خونه داستان را اینجور برام تعری٠کرد .Ú¯ÙØª دیروز عصر با یکی‌ از بچها Ú©Ù‡ ØªØØª مسئولم بود قرار داشتم نصÙÙ‡ قرار هر دو دستگیر شدیم ما را بردند کمیته عشرت آباد اول منو بردند برای باز جویی ،همه اطلاعات خودم را عوضی‌ دادم ولی سوال اصلی‌ این بود Ú©Ù‡ با این ÙØ±Ø¯ Ú†Ù‡ رابطه‌ای دارم.من Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØªÙ… او از من آدرسی پرسیده بود Ùˆ من داشتم راهنمأیش می‌کردم Ùˆ این ØØ±Ùها را بلند بلند Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØªÙ…Ù Ú©Ù‡ دوستم هم Ú©Ù‡ پشت در نشسته بودبشنود .اما بازجو‌ها Ú©Ù‡ Û³ Ù†ÙØ± بودند باور نمیکردن Ùˆ می‌زدند .سر انجام خسته شدند Ùˆ مرا Ú©Ù‡ به پشت روی تخت خوابانده بودند باز کردند Ùˆ ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯Ù†Ø¯ پشت در Ùˆ دوستم را آوردند.او تا اندازه‌ای مقاومت کرد اما سر انجام زیر شکنجه بریدو Ú¯ÙØª آین ÙØ±Ø¯ مسول من است .علی‌ Ú¯ÙØª به Ù…ØØ¶ این Ú©Ù‡ این اعترا٠را شنیدم Ùهمیدم Ú©Ù‡ باید ÙØ±Ø§Ø± کنم Ú©ÙØ´ هم نداشتم ساعت ØØ¯ÙˆØ¯ Û±Û² شب بود .چشمبندم را از رویً چشمم برداشتم Ùˆ شروع کردم به دویدن به سمت شرق کمیته . کمیته عشرت آباد در پادگانی به همین نام در ØÙˆØ§Ù„ÛŒ میدان Ùوزیه قرار دارد Ú©Ù‡ از سمت شمال به زندان قصر Ùˆ از سمت جنوب با یک خیابان کوتاه به خیابان انقلاب راه دارد .سمت شرقی‌ این پادگان یک خیابان یکطرÙÙ‡ است Ú©Ù‡ یک طر٠آن تماماً دیوار این پادگان است Ùˆ طر٠دیگر کوچه‌های بن بستی است Ú©Ù‡ در انتهای آن هم خانه است . علی‌ Ù…ÛŒÚ¯ÙØª در انتهای پادگان به دیواری برخورد کردم Ú©Ù‡ با نوراÙÚ©Ù† Ù…ØªØØ±Ú© Ùˆ برج دیدبانی ØÙاظت میشد صبر کردم نور , نوراÙÚ©Ù† Ú©Ù‡ ردّ شد در تاریکی‌ از دیوار کشیدم بالا Ùˆ از آن‌طر٠خودم را انداختم تو خیابان Ùˆ بسرعت وارد یکی‌ از Ú©ÙˆÚ†Ù‡ بست‌ شدم انتهای این Ú©ÙˆÚ†Ù‡ یک خانه بود از دیوار آن هم بالا Ø±ÙØªÙ… Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… تو خونه از دیوار شرقی‌ همین خونه Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù… تو یک خونه دیگه از خونه دومی‌ درب ØÛŒØ§Ø· را باز کردم وارد یک Ú©ÙˆÚ†Ù‡ شدم در انتهای این Ú©ÙˆÚ†Ù‡ وارد خیا بان اصلی‌ شدم. جلو یک تاکسی را Ú¯Ø±ÙØªÙ… وقتی‌ سوار شدم راننده پرسید از جایی ÙØ±Ø§Ø± کردی؟ Ú¯ÙØªÙ… اره مجاهد Ù… از کمیته عشرت آباد ÙØ±Ø§Ø± کردم .Ù…ÛŒÚ¯ÙØª راننده تا اینو شنید پیچید تو یک خیابان ÙØ±Ø¹ÛŒ ماشین را نگاه داشت Ú¯ÙØª بذار از صندوق عقب برات لباس بیارم .لباس‌ها همه یک سایز بزرگ بود ولی بهتر از هیچی‌ بود بعد راننده یک مقدار هم بهم پول داد Ùˆ Ú¯ÙØª کجا ببرمت . از علی‌ پرسیدم از دیوار کمیته Ú†Ù‡ جوری Ø±ÙØªÛŒâ€Œ بلب Ú¯ÙØª نمیدانم Ùقط می‌‌دانم Ú©Ù‡ آن موقع خیلی‌ قدرتمند شده بودم .آنجا Ùهمیدم Ùˆ بعد‌ها هم تجربه کردم Ú©Ù‡ قدرت پشت دیوار ترس قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ وهرکس دیوار ترس را خراب کنه به آن مجهز میشود . راننده Ú©ÙØ´Ù‡Ø£ ÛŒ خودش را هم به علی‌ داده بود Ùˆ پیشنهاد کرده بود Ú©Ù‡ اگر جایی نداری می‌تونم ببرمت خونه .ولی علی‌ قبول نکرده بود . ØØ¯ÙˆØ¯ دو Ù‡ÙØªÙ‡â€ŒØ§ÛŒ پیش ما بود هر روز میبردمش ØÙ…ام Ùˆ زخم‌هایش را مرØÙ… می‌گذاشتم . پنجمین Ùˆ آخرین بار در جریان یک Ø·Ø±Ø Ù†Ùوذی با هم دستگیر شدیم .مدت کوتاهی در زندان مشهد بودیم بعد منتقل شدیم به اوین. اول همه را انداختند تو Ø§Ù†ÙØ±Ø¯ÛŒâ€ŒÙ‡Ø§ÛŒ بالای Û³Û²Ûµ سلول‌های پایین من ØŒ علی‌ Ùˆ Û² برادر Ú©ÙˆÚ†Ú© مان بودیم سلول‌های بالا خواهرم ملیØÙ‡ با بقیه خانم‌های اقوام Ú©Ù‡ با هم دستگیر شده بودیم قرار داشتند . روز دوم بود کدیدم علی‌ می‌زنه به در Ùˆ نگهبان را صدا می‌کنه .نگهبان Ø±ÙØª درب سلو ØÙ„Ø´ Ú¯ÙØª چی‌ میخوای ØŒ علی‌ Ú¯ÙØª چیزی نمی‌خوام میخوای بیام کا٠سالن را تّی بکشم؟ نگهبان با عصبانیت Ú¯ÙØª نه تعجب کردم به خودم Ù…ÛŒâ€ŒÚ¯ÙØªÙ… این Ú†Ù‡ کاریه علی‌ می‌کنه ØŒÙØ±Ø¯Ø§ نگهبان عوض شد علی‌ باز همان کار را کرد. اینبار نگهبان قبول کرد Ùˆ علی‌ شروع کرد به تی‌ کشیدن سالن ،خیلی‌ از کارش نگذشته بود من دیدم دریچه سلول من را باز کرد Ùˆ به سرعت برق یک کاغذ مچاله شده را به داخل سلول من انداخت Ùˆ دریچه را بست. کاغذ را باز کردم نوشته بود در توالتی Ú©Ù‡ ما را میبرند یک دوش ØÙ…ام است Ú©Ù‡ کار نمی‌کند اگر شیر این دوش را باز کنی‌ یک Ù…ØÙظه ÛŒ خالی‌ است Ú©Ù‡ اونجا برات نامه میزارم تو هم جواب را همان‌جا بذار. Ø¨Ù„Ø§ÙØ§ØµÙ„Ù‡ نامه را داخل لباسم جاسازی کردم نگهبان را صدا کردم Ú¯ÙØªÙ… Ø§ØØªÛŒØ§Ø¬ به دستشوئی دارم . نگهبان به دستشوئی بردم . علی‌ درست Ú¯ÙØªÙ‡ بود. دوش مدتها بود Ú©Ù‡ کار نکرده بود . شیر را Ú©Ù‡ باز کردم همان Ù…ØÙظه خالی‌ بود Ú©Ù‡ علی‌ Ú¯ÙØª بود، اما من خودکار نداشتم ÙØ±Ø¯Ø§ÛŒ آن روز علی‌ خودکار هم برایم با همان شیوه‌ای Ú©Ù‡ نامه را پرت کرده بود برام ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯. روز بعد شنیدم Ú©Ù‡ با نگهبان راجع به تمیز کردن درب سلول‌ها ØµØØ¨Øª میکرد. بعد‌ها از خواهرم شنیدم Ú©Ù‡ به بهانه ÛŒ تمیز کردن درب سلول دریچه سلول خواهرم را باز میکرده Ùˆ با او سلام Ùˆ علیک میکرده. کار‌های متهورانه ÛŒ او جرئت من را آنقدر بالا برده بود Ú©Ù‡ یکبار وقتی‌ هنگام دوش Ú¯Ø±ÙØªÙ† Ùهمیدم Ú©Ù‡ در دوش کناریم هم برادر کوچکترم هست بدون هیچ ترسی‌ Ø±ÙØªÙ… داخل دوش او سر Ùˆ تنش را شستم بوسیدمش Ùˆ مقداری دلداریش دادم. در تمام مدتی‌ Ú©Ù‡ آنجا بودیم با هم مکاتبه داشتیم . یکبار برام نوشت تعجب می‌کنم چرا ما را نمی‌‌زنن نکند پسر‌های خوبی‌ شدیم . یادت باشد اینجا پسر خوب بودن یعنی خیانت به همه چیز . آخرین مطلبی Ú©Ù‡ من برایش نوشتم ØŒ این بود نوشتم یادت باشد ØØ±Ùهای بازجو یا جنبه ÛŒ اطلأعاتی دارد یا جنبه ÛŒ ÙØ±ÛŒØ¨ تشخیص غیر درست در این دو مورد میتواند ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ به بار بیاورد. خیلی‌ طول نکشید Ú©Ù‡ نگرانی علی‌ بر طر٠شد.یک روز هر دومان را بردند شعبه همان‌جا ما را با طناب به هم بستند Ùˆ چند Ù†ÙØ± با شلاق Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù†Ø¯ به جانمان ÙˆØØ´ÛŒØ§Ù†Ù‡ شروع به زدن کردند.بازجو ما مرتضی‌ ØÙ‚انی ضمن ÙØØ§Ø´ÛŒ Ú¯ÙØª این ÙØ¹Ù„ا ÙØ¹Ù„ا شده‌ها را از هر کس پرسیدیم چطورند ØŒÚ¯ÙØªÙ†Ø¯ ØÛŒÙ Ú©Ù‡ مناÙÙ‚ شدند .آنجا بود Ú©Ù‡ Ùهمیدیم باز جوو خودش Ø±ÙØªÙ‡ بوده همدان Ú©Ù‡ راجع به ما تØÙ‚یق کنه .Û²Û° ماه بعد از این تاریخ وقتی‌ Ú©Ù‡ با هم ØÚ©Ù… Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بودیم Ùˆ به سمت Ù‚Ø²Ù„ØØµØ§Ø± Ù…ÛŒØ±ÙØªÛŒÙ… علی‌ برام ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯ Ú©Ù‡ در باز جویی در مقابل سوال بازجو در رابطه با دستگیری قبلی‌ |
||
ارسال به فیس بوک | ||
![]() |
Aftabkaran. All rights reserved |