انتقال یکی از زندانیان اعتصابی زندان بیجار به بخش آی سی یو |
||
تاریخ درج خبر -1393:06:02
|
||
یادواره‌ای از علیرضا Øأج صمدی سردار سربدار تابستان Û¶Û·
از گوهردشت Ú©Ù‡ بر می‌‌گشتم اوین دومرتبه Ùرستادنم اتاق Û²Û¶ سالن Û± - آموزشگاه . آخر خرداد Û±Û³Û¶Û¶ بود Û±Û¶ ماه قبل از همین اتاق بردنم گوهردشت ØŒ از بچه‌های قدیمی‌ Ùقط Û² - Ù†Ùر باقی‌ مانده بودند مجید ملکان Ùˆ علیرضا Øیدرزاده . وارد اتاق Ú©Ù‡ شدم مجید آمد استقبالم بغلم کرد در گوشم Ú¯Ùت : Ùکر میکردم زدنت بقیه بچه‌ها همه برام غریبه بودند . با مجید Ùˆ علیرضا کمی‌ Ú¯Ù¾ زادیم . قبل از اینکه بیام تو بند برادرم علی‌ را تو بازجویی دیده بودم با هم رÙتیم توالت من Ú©Ù‡ با هاش Øر٠میزدم ‌همش می‌‌گÙت : Øر٠نزن تواب زیاده ولی‌ من زیاد توجه نمی کردم . Øالا تو اتاق ‌همش یاد Øر٠او بودم به مجید Ùˆ علیرضا Ú¯Ùتم زندان همدان بودم چون می‌‌دانستم توابها روی کسی‌ Ú©Ù‡ تو انÙرادی گوهر دشت بوده باشه زیاد Øساس میشن . در تمامی‌ مدتی‌ Ú©Ù‡ در انÙرادی بودم Ùقط Û² - خبر از دنیای بیرون به گوشم خورد . یکبار برای تنبیه بردنم به تاریکخانه ØŒ ( تاریکخانه اتاقی‌ بود به اندازه نص٠یک کمد لباس تمام Ù…Øوطه داخل به اندازه همان دربش بود پهنای این اتاق کمی‌ بیشتر از پهنای شانه‌هایم بود Ùˆ هیچ چراغی نداشت به همین خاطر به تاریک خانه معرو٠بود Ùˆ برای تنبیه خلاÙهای داخل بند در نظر گرÙته شده بود ) . وقتی‌ بردنم تاریکخانه ظاهراً پر بود من را جلو اتاق نگهبانان نشاندند Ú©Ù‡ تلویزیون باز بود Ùˆ سخنران قبل از نماز جمعه Ùخرالدین Øجازی بود Ú©Ù‡ با همان عربده کشی‌‌های معروÙØ´ Ùریاد می‌‌زد به Øول قوه ÛŒ الهی Øزب توده را با Û´Û° - سال سابقه تشکیلاتی بدون خرج Øتی یک گلوله همه ÛŒ سران آن را دستگیر کردیم . خبر دوم هم یکبار Ú©Ù‡ برای معالجه به بهداری رÙته بودم پشت درب دکتر نشسته بودم ØŒ دکتری Ú©Ù‡ از بیرون آمده بود برای دکتر آنجا تعری٠می‌‌کرد Ú©Ù‡ صاØب کاباره مولن روژ را کشته اند Ùˆ دندانهای طلایش را هم به سرقت برده اند . این دو خبر تنها اخباری بودند Ú©Ù‡ از دنیای خارج داشتم . با آنکه Ú¯Ùته بودم در همدان بودم ولی Øال Ùˆ روزی Ú©Ù‡ داشتم نشان میداد Ú©Ù‡ مدت طولانی در انÙرادی بودم . مجید ملکان خیلی‌ با هوش بود او قبل از همه Ùهمید . از آنجا Ú©Ù‡ ØاÙظه بسیار قوی داشت هر روز مقداری از اتÙاقات مهم Û±Û¶ ماه قبل را برایم بازگو می‌‌کرد . من به Ù„Øاظ روØی‌ خیلی‌ داغون بودم انÙرادی تاثیر عجیبی‌ رویم گذشته بود بر عکس گذشته Ú©Ù‡ خیلی‌ شلوغ بودم Øالا بیشتر در خودم Ùرو می‌‌رÙتم هر روز زانو در بغل می‌‌نشستم Ùˆ از زیر چشم دیگران را نگاه می‌‌کردم بدون اینکه با کسی‌ رابطه‌ای بزنم یا با کسی‌ صØبتی‌ بکنم Ùقط با مجید Ùˆ علیرضا گاهی صØبت می‌‌کردم . همه اتاق Ùهمیده بودند Ú©Ù‡ روØیه مناسبی ندارم Ùˆ هر کسی‌ به نوعی مراعات Ù… را می‌‌کرد . زخمهای پاهام ØŒ بی‌ اشتهای ØŒ Ú©Ù… خوابی Ùˆ Ùکر روزهای انÙرادی به نوعی گوشه گیرکرده بود مجید گهگداری ضمن اخبار Ùˆ تØلیل هائی Ú©Ù‡ از وقایع می‌‌کرد به من هشدار میداد Ú©Ù‡ اگر همینطوری ادامه بدی هر روز بدتر از روزهای قبل میشوی . دو Ù‡Ùته‌ای بود Ú©Ù‡ از ورودم به این اتاق می‌‌گذشت یک روز سر نهار نشسته بودیم دیدم Ù†Ùر روبرویم یک تکه نان را بصورت کلت در آورده گذاشت جلو من . سرم را بالا گرÙتم دیدم علیرضا Øاج صمدی است باور نمی کردم با لبخند همیشگیش Ú¯Ùت : Ùاز نظامیه دیگه . سرم را انداختم پایین Ùˆ به Ùکر Ùرو رÙتم Ùکر کردم خواب می‌‌بینم برای اطمینان زدم به دست بغل دستیم Ú¯Ùتم امروز چند شنبه است Ú¯Ùت : دوشنبه برگشتم عقب دیدم سÙره ÛŒ پشت سر ما همه دارند Øر٠می‌‌زنند Ùˆ غذا می‌‌خورند . هنوز Ùکر می‌‌کردم خواب می‌‌بینم علیرضا دوتا دندان سمت پایین را نداشت . قبلا وقتی‌ می‌‌خواست سر به سر کسی‌ بذاره زبانشو از Ù…ØÙ„ آن دو تا دندان اÙتاده می‌‌آورد بیرون خیلی‌ خیلی‌ قیاÙÙ‡ ‌اش خنده دار می‌‌شد . سرم را گرÙتم بالا دیدم علیرضا زبانشو از لای دندوناش آورده بیرون نتونستم خودمو نگاه دارم بلند بلند زدم زیر خنده تمام اتاق سکوت کردند .اولین بار بود Ú©Ù‡ می‌دیدند می‌‌خندم ØŒ بلند شدم Ùˆ به طرز مسخره‌ای به هر چهار طر٠اتاق تعظیم کردم Ùˆ Ú¯Ùتم ببخشید دیگه ØŒ آنجا ننشستم رÙتم آن‌طر٠سÙره پیش مجید نشستم اصلا نتوانستم چیزی بخورم نهار Ú©Ù‡ تمام شّد مجید را صدا زدم یک گوشه اتاق ازش پرسیدم بعد از من Ú†Ù‡ کسی‌ وارد اتاق شده Ú¯Ùت : هچکس بیشتر شاکی‌ شدم برای اینکه مجید مشکوک نشود چند Ù†Ùر را نشان دادم Ùˆ پرسیدم آن کی‌ آمده از کی‌ آمده ØŸ آن یکی‌ کی‌ آمده Ùˆ .........در بین اینها علیرضا را هم نشان دادم Ú¯Ùت : چندین ماه تو این اطاقه در تعریÙØ´ Ú¯Ùت : از آنهایی است Ú©Ù‡ اگر بره جانشین نداره . مطمئن شدم Ú©Ù‡ علیرضا اینجا بوده از دور نگاهش کردم نگاهم کرد Ùˆ خندید . آن شب برای اولین بار راØت خوابیدم اØساس می‌‌کردم Ú©Ù‡ Ùشار زندان از رویم برداشته شده است . این اولین دیدار ما در زندان بود . علیرضا را آخرین بار در یکی‌ از پایگاه‌ها Ú©Ù‡ برای بخش معلمین کار سیاسی می‌‌کرد همراه با Øسین مشار دیده بودم . اوایل سال Û¶Û° - بود بعد از اون دیگر خبری ازش نداشتم . علیرضا در تشکیلت توØیدی مجاهدین اندوخته‌های بسیاری کسب کرده بود . Ú©Ù‡ از همه ÛŒ Øرکات Ùˆ وجناتش مشخص میشد . او ماه پیشانی ØŒ خورشید رخسار Ùˆ سیاوش اندام بود . بی‌ Ú¯Ùتگو هر بیننده‌ای را جذب می‌‌کرد . خصلت مردمی Ùˆ روØیه ÛŒ ایثار ÛŒ Ú©Ù‡ در او موج میزد . تاثیر شگرÙÛŒ بر طر٠مقابل می‌‌گذشت . از Ùردای آن روز یک مشغله داشتم چگونه با علیرضا صØبت کنیم Ú©Ù‡ از چشم توابها دور باشیم . در اولین Ú¯Ùتگو توابی را نشانم داد بنام مهدی آذر ماسوله Ú¯Ùت : رژیم این Ùرد را برای زیر نظر داشتن من به این اتاق Ùرستاده . آذر ماسوله از توابهای تیر Ùˆ Ùˆ کثی٠لاجوردی بود . علیرضا برایم تعری٠می‌‌کرد Ú©Ù‡ وقتی‌ در بند Û²Û°Û¹ - بوده است قسم اثنی عشری ØŒ جعÙر Øسنی ØŒ اصغر Ùقیهی این هر سه مدت‌ها روی او Ùشار می‌‌آوردند Ú©Ù‡ به اون مصاØبه کذایی بکشندش می‌‌گÙت : اینها بدون چشم بند توی Û²Û°Û¹ - تردد می‌‌کردند . Ùˆ هر روز مرا از سلول بیرون می‌‌برند گاه تکی‌ ØŒ گاه Û² - Ù†Ùره Ùˆ گاه Û³ - Ù†Ùره با من بØØ« می‌‌کردند . روی من کار می‌‌کردند Ú©Ù‡ مرا راضی‌ کنند . می‌‌گÙت : وقتی به ØرÙهایشان گوش می‌‌کردم هم به آنهابا من بØØ« میکردند روی من کار می‌‌کردند Ú©Ù‡ مرا راضی‌ کنند . می‌‌گÙتند : وقتی‌ به ØرÙهایشان گوش می‌کردم هم به آنها می‌‌خندیدم Ùˆ هم برایشان متاثر می‌‌شدم Ú©Ù‡ چگونه چون کودکی خردسال Ùریب تطمیع رژیمی‌ را خرده اند Ú©Ù‡ خود هر روز با چشم می‌‌بینند بسیاری از کسانی را Ú©Ù‡ Øتی گونهی‌ مرتکب نشده اند را شرØÙ‡ شرØÙ‡ می‌‌کنند . علیرضا می‌‌گÙت : اینها مرا Øاجی صدا می‌‌کردند . میگÙت : هر سه‌شان بعد از اولین جلسه ÛŒ مصاØبه پیش من آمدند Ùˆ Ú¯Ùتند : Øاجی تو بردی ما بختیم . مدت‌ها طول کشید تا من معنی Øر٠آخر اینها را Ùهمیدم . علیرضا با: هوشیاری همه چیز را زیر نظر داشت او با هنرمندی توانسته بود در یک اتاق در بسته Û² - Ù‡Ùته خود را از چشمان من پنهان نگاه دارد . میگÙت : بیشتر با روزنامه خودم را قائم می‌‌کردم Ùˆ تمام Øواسم به تو بود . سنگینی‌ اطلاعاتی‌ Ú©Ù‡ او داشت . برایش مسئولیت خطیری ایجاد کرده بود Ú©Ù‡ همواره آرزوی مرگ می‌‌کرد Ùˆ این را چندین بار به من Ú¯Ùت ØŒ میگÙت مرگ در مقایسه با بعضی‌ از مسائل پدیده ÛŒ زیبایی است . وقتی‌ می‌‌گÙتم : مثلا جواب میداد : خیانت . Ù†Ùوذ کلام او آنچنان بود Ú©Ù‡ طر٠مقابل را Ø´ÛŒÙته ÛŒ خود می‌‌کرد . به خاطر همین خصلتش بود Ú©Ù‡ در Ùاز نظامی مسئول تهیه خانه برای اعضای رده بالای مجاهدین بود . علیرضا اگر لب باز می‌‌کرد خیلی‌ از مسائل در اون سالها به هم می‌‌ریخت اما او هرگز سینه ÛŒ راز دارش را نگشود . بارها شاهد رÙتن او به بازجویی بودم وقتی‌ بر می‌گشت می‌‌گÙت این بار هم نشد . می‌‌گÙتم چی‌ شد می‌‌گÙت : از من نااا امید بشوند Ùˆ اعدامم کنن . بوق اØساس میکردی Ú©Ù‡ روØØ´ در بدنش سر کشی‌ می‌کند . او سردار بی‌ آرامی بود Ú©Ù‡ در تمام مدت زندانش Ù…Ø³Ù„Ø Ø²ÛŒØ³Øª Ùˆ هر روز با روØیه Ùˆ انرژی Ú©Ù‡ به دیگران میدان میداد در مقابل رژیم خشاب گذاری میکرد . هر وقت از بازجویی بر می‌گشت با آنکه مشخص بود Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ Ùشار عظیمی‌ به او آورده اند با صورت به بازسازی وضع خودش می‌‌پرداخت تا در روØیه ÛŒ دیگران تأثیر منÙی‌ باقی‌ نگذارد ØŒ هیچ چیز از چشمان تیز بینش مخÙی‌ نمی ماند در عین Øال می‌کوشید با بذله گویی Ùˆ شوخی‌ جو عاطÙÛŒ اتاق را همیشه بالا نگاه دارد . میگÙت امروز هر کاری Ú©Ù‡ انجام بدهیم ثبت می‌‌شود Ùˆ Ùردا کسی‌ قدرت پاک کردن آنرا ندارد . میگÙت اینجا Ù…ØÙ„ آزمایش ماست ØŒ همه سختیهایش Ùˆ با همه شقاوت هائی Ú©Ù‡ می‌‌بینیم .اولین بار Ú©Ù‡ از ملاقات با همسرش مریم گلزاده غÙوری برگشت شادی در صورتش موج میزد . اولین چیزی Ú©Ù‡ Ú¯Ùت این بود Ú©Ù‡ مریم از من جلو تر است . درهمین یک جمله دریایی از شهامت Ùˆ صلابت را به شنونده ابقأ میکرد . با بچه‌‌های مارکسیس اتاق برخورد اØترام آمیز داشت هیچکدامشان روی Øر٠علیرضا ØرÙی‌ نمی زد . شب‌ها موقع خواب وقتی‌ جا می‌‌انداختیم برای خوابیدن ØŒ قبل از خواب با من کشتی‌ میگرÙت همه می‌‌ایستادند تماشا . قبل از بچه‌های مارکسیس می‌‌پرسید موزهم Ú©Ù‡ نیستم با خنده می‌‌گÙتند بÙرمائید از آن اتاق به قزلØصار منتقل شدم Û² - سال بعد دوباره در سالن Û¶ - آموزشگاه Ú©Ù‡ عمومی بود برای دومین بار با علیرضا هم اتاق شدم این سعادتی بود Ú©Ù… نظیر اØساس می‌کردم با او بودن زندان Ù…Øسوب نمی شود Ùˆ واقعاً هم همینطور بود . از او می‌‌آموختم Ùˆ انگیزه می‌‌گرÙتم . یک روز توی اتاق نشسته بودیم پسر بسیار جوانی Ú©Ù‡ تازه به اتاق ما آمده بود جلو ما داشت نماز می‌‌خواند کمتر از Û²Û° سال داشت علیرضا زد به دستم Ú¯Ùت نگاه Ú©Ù† آن پسر جوان به سجده رÙته بود Ùˆ Ú©ÙÙ‘ پاهای بسیار Ú©Ú†Ú©Ø´ اثر شکنجه هویدا بود . با دیدن صØنه خیلی‌ منقلب شدم با آنکه قبلا هزار برابر از آن بدترش را دیده بودم با علیرضا از اتاق رÙتیم بیرون ØŒ ازش سوال کردم چرا رژیم اینچنین ÙˆØشیانه برخورد می‌‌کند . Ú¯Ùت : Ùقط به یک دلیل Ùˆ آن اینکه در بیرون مقاومت وجود دارد . میگÙت : تا هر وقت Ú©Ù‡ مقاومت در بیرون جریان دارد رژیم دار Ùˆ درÙØ´ Ùˆ شلاق Ùˆ اعدام را ترک نخواهد کرد . Û²Û¸ - سال بعد همان پسر Ú©ÙˆÚ†Ú© شکنجه شده باز هم در جهت اهدا٠همان سازمانی Ú©Ù‡ به خطرش زندان Ùˆ شکنجه را تØمل کرده بود خروشید Ùˆ در امضا شماره ........ Ùریاد خود را علیه تواب تشنه بخون نشان داد . آنروز‌ها در زندان هر Ú†Ù‡ بود مقاومت بود Ùˆ زیبایی انسانها در سخت‌ترین شرایط ممکن برای زندگی‌ به یکدیگر عشق می‌‌ورزیدند Ùˆ با همین عشق جمعی‌ مقاومت را ارتقا می‌دادند .البته بودند اندک کسانیکه Ú©Ù… می‌‌آوردند Ùˆ به سمت رژیم می‌‌رÙتند . اما اصالت بر مقاومت بود Ùˆ آنچه Ú©Ù‡ همه گیر بود همین مقاومت Ùˆ ایستادگی بود در عوض سیمای رژیم Ùˆ مدیی تØت Ù†Ùوذ آخوندها در تمامی‌ دهه ÛŒ خونین Û¶Û° - آنچه را از زندان به بیرون نمایش میداد بریدگی Ùˆ وددگی بود هیچوقت Øتی برای یک مورد هم از مقاومت زندانیان نه ØرÙی‌ زد Ùˆ نه Ùیلمی نشان داد همان کاری Ú©Ù‡ امروز ایران اینتلینک Ùˆ پژواک ایران انجام میدهند . هر Ú†Ù‡ در این Û² - سایت رژیم نشان می‌‌بینی‌ بریدگی Ùˆ وادادگی Ùˆ ØرÙهای آخوند پسند Ùˆ پاسدار نشان است Ùˆ بس . مقاومتی Ú©Ù‡ رژیم در آن زمان تلاش در کتمان آن می‌‌کرد خود را در کشتار Û¶Û· - به عیان به همه ÛŒ جهانیان نشان داد همچنانکه مقاومت سر اÙراز مجاهدین در لیبرتی امروز خاری در چشم رژیم Ùˆ قله سر بلندی Ùˆ ایستادگی برای تمامی‌ کسانی‌ است Ú©Ù‡ هنوز به آزادی مردممان از زیر یوغ رژیم آخوندی ایمان دارند . در سالن Û¶ - رژیم خیلی‌ زود به رابطه ÛŒ من Ùˆ علیرضا پی‌ بردند Ùˆ من را به سالن۵ - منتقل کردند . یکی سال Ùˆ اندی بعد آخرین بار در راهرو دادسرا دیدمش داستان عجیبی‌ بود . او آمده بود برای گرÙتن ØÚ©Ù… بعد از Ûµ - سال Ùˆ من آماده بودم برای آزادی . کار دمون تمام شده بود منتظر رÙتن به بند بودیم آمد نشست پشتم Ú¯Ùت : Øسین چطوری ØŸ Ú¯Ùتم : Ùردا آزاد میشوم اتاق آزادی بودم . Ú¯Ùت : بلند شو برویم بیرون رÙتیم یک جایی نشستیم Ú©Ù‡ سرم را کمی‌ بالا آوردم از زیر چشم بند تهران را می‌‌دیدم تا Øالا این قسمت نیامده بودم علیرضا دوتا از بوهه‌ها را بطور ایستاده Ùˆ به Ùاصله برای نگهبانی گذشت . آنجا بود Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ از اسرار Ú©Ù‡ در سینه ‌اش ØÙظ کرده بود به من منتقل کرد تا به سازمان برسانم علیرضا به من Ú¯Ùت : Ùردا در بند به خاطر آزادیت جشن می‌‌گیریم . از ساعت Ù…Ú†ÛŒ من خوشش می‌‌آمد چند بار بهش داده بودم قبول نکرده بود آنروز قبول کرد . Ùˆ ساعتش را با من عوض کرد . Ùردای آن روز من به جای آزادی در انÙرادی آسایشگاه بودم تمام آنروز را به جشنی Ú©Ù‡ علیرضا در بند به خاطر آزادی من گرÙته بود می‌‌اندیشم . تواب تشنه به کهن در راستای خنجر زدن به شهدای مجاهد خلق از این شهید بزرگوار هم نگذشته است او بدون اینکه Øتی یکروز هم با علیرضا بده Ùˆ یا کوچکترین شناختی‌ از او داشته باشد Ùˆ در Øالیکه در زمان اعدامها علیرضا در اوین Ùˆ این تواب تشنه به خون در گوهر داشت بدون ذکر هیچ منبعی در صÙØÙ‡ Û±Û¶Û´ - جلد Û³ -در باره ÛŒ علیرضا می‌‌نویسد او انزجار نامه نوشته Ùˆ به دست پاسدار داده Ùˆ سپس چون Ùهمیده بچه‌ها را اعدام می‌‌کنند پاسدار را صدا زده Ùˆ انزجار نامه را گرÙته Ùˆ پاره کرده است . زهی بی‌ شرمی او هیچ شناختی‌ از علیرضا Øاج صمدی نداشته . هر کس Ú©Ù‡ چند صباØÛŒ با این سردار خصم ستیز بوده باشد می‌‌تواند به راØتی‌ Øدس بزند Ú©Ù‡ علیرضا با هیبت مرغ Ú†Ù‡ برخوردی کرده است . آری او ماه پیشانی ØŒ خورشید Ùˆ سیاوش قامت بود Ùˆ تا زمانی‌ باقی‌ است با سیمای مهربانش در سپهر مبارزات مردممان باقی‌ خواهد ماند . Ù…Øمد Øسین توتونچیان عضو اتØاد زندانیان سیاسی متعهد به سر نگونی |
||
ارسال به فیس بوک | ||
Aftabkaran. All rights reserved |