علت تعطیل بودن سایت

تاریخ درج خبر -1398:02:11
مختصات توابین دهه شصت زندانهای خمینی
مقدمه
نوشتار پیش رو به یکی‌ از شومترین و جنایت آمیز‌ترین پدیدهای خمینی ساخته می‌‌پردازد که در دهه شصت در زندانهای آخوندی متولد شد و از بدو تولد از خون و رنج و جان و زندگی‌ زندانیان مقاوم تغذیه کرد و در بعضی‌ موارد تا منتهای طاقت زندانیان پیش رفت و بسیاری را به قربانگاه برد . این پدیده علیرغم خیانت و جنایات دهشتناکی که مرتکب شده بنا بردلائلی نامعلوم , ناشناخته و مسکوت مانده است و جز در مواردی خاطره وار هیچگاه تحلیل جامعی از آن صورت نگرفته. به همین دلیل است که می‌‌بینیم بعضی‌ از عناصر خائن که روزگاری از رنج و خون زندانیان ارتزاق میکردند امروز سر براورده و طلبکار هم شده‌اند . شرم آور اینکه در بعضی‌ از محافل به بهانه ی دادخوهی از شهدای زندانی برای کسانیکه به همین شهدا تیر خلاص زده است اشک تمساح می‌‌ریزند و برای دلداری و بوسیدن او به صف می‌‌ایستد . آنچنان که گویی مقصر اصلی‌ کسانی بوده اند که مقاومت کرده اند وگر نه تیر خالص زدن قابل ستایش هم است . اینچنین است که آنها می‌‌کو شند با مو جه نشان دادن بریدگی ،و مظلوم نشان دادن شکنجه گر و تواب و تیر خلاص زن نقش مقاومت را در زندان لوث کنند تا بتوانند اصل مقاومت را در بیرون از زندان به زیر سوال ببرند .
همه ی زندانیان مقاوم دهه ی ۶۰ اکنون دهه‌های ۵۰ و ۶۰ و بعضا هفتاد سالگی خود را می‌‌گزرنند اینها کسانی‌ هستند که روزگاری سوژه‌های اصلی‌ این جنایت کاران تواب بو ده اند . راه دشوار معرفی‌ جنایت و خیانت‌های توابین از درون سینه‌های آنها می‌‌گذرد با توجه به اینکه اکثر زندانیان مقاوم بسان سحوری‌های عاشق پر کشیده‌اند مسئولیت معدود بازماندگان صد چندان می‌‌شود . روشن است که کسانی می‌‌توانند در این مقوله اظهار نظر کنند که خود از هر گونه آلودگی به این اپیدمی منحوس بدور بوده باشند . وگرنه وقتی کسانی که خود همه‌ی این راه را رفته اند و همه مشخصات آن را دارا هستند راجع به این موضوع صحبت می‌‌کنند هیچ هدفی جز لوث کردن آن و پنهان کردن خود در پس آن جنایات ندارند .
مختصات و مشخصات "توابین " امری ساختگی و من درآوردی نیست هیچ کس نمی تواند یک ویژگی‌ یا صفتی به آن اضافه و یا کم کند آنها با کار کردهای مشخص و تعیین شده سالهای سال زندانیان " مقاوم " باقی‌ مانده از کشتار و شکنجه بازجو یان را دوباره به مسلخ می‌‌بردند و با شقاوت و بی‌ رحمی غیر قابل توصیفی عذاب زندان را برای زندانی صد چندان می‌‌کردند . . بنابر این آنچه که ما انجام می‌‌دهیم کلاسه کردن همین مشخصات و مختصات و توضیح همان کار کردهایی است که خود شاهد و در بسیاری از موارد سوژه اصلی‌ آن بوده ایم بدون کم یا زیاد . قطعاً هر چه قدر بهتر و بیشتر این پدیده را معرفی‌ کنیم به میزان مقاومتی که در زندانها ی خمینی وجود داشت . بهتر پی‌ می‌‌بریم . پس چه بهتر که در پروسه این نوشتار که تلاش می‌‌کنم برای ثبت آن در دل‌ تاریخ آنرا به صورت کتاب در اختیار عموم قرار دهم هر زندانی مقاومی که فاکتی یا خاطره‌ای از این پدیده ی شوم دارد برایم ارسال کند تا با همان نام و مشخصات خود ش در این مجموعه ثبت شود و به غنای مطلب افزوده گردد . همه ی این افراد باید به این حقیقت مهم به باور برسند که محنت های سخت ما در دوره‌ای از تاریخ میهنمان نباید به فراموشی سپرده شود . در این زمینه ما به خصوص مسئولیت قهر ما نانی را بر دوش داریم . که اینک در میان ما نیستند . بسیاری از آنها با بدن‌های آش و لاش آنچنان به پیشباز مرگ می‌‌رفتند که گو ئیا به عروسی‌ می‌‌روند .و کیست که نقش خائنین و بریده مزدورها و توابین را در لو دادن ، در دستگیر کردن ،، در شناسایی و در اعترافات نا جوانمردانه در مورد آنها بتواند انکار کند . همان‌ها که در گشت زنی‌ با پاسدار‌ها سر آمد بودند . همانها که دستاوردی‌های با زجویان را از دیگر بریده‌ها نقد می‌‌کردند همانها که اعترافات دیگران را در خارج از زندان به ماده تبدیل می‌‌کردند ، همانها که در صحنه عملیاتی تعیین می‌‌کردند چه کسی‌ باید دستگیر شود و چه کسی‌ نباید دستگیر شود . تا این خیانتها شکافته و بازشناسی نشود فهم "مقاومت" جانانه‌ای که در مقابل‌ا این دژخیمان جریان داشت میسر نمی شود .
نگاهی‌ به سابقه ی تاریخی‌ جریان توابین ، سؤ استفاده رذیلانه رژیم خمینی از واژه تواب علت به وجود آمدن جریان توابین در زندانهای خمینی ، کار کرد‌ها ، مختصات و مشخصات این جریان ،از جمله مسائلی‌ هستند که در بخش نخست به آن به تفصیل پرداخته می‌‌شود .
در بخش میانی میکوشیم با معرفی‌ دکترین و پدید آورندگان و اداره کنندگان جریان توابین بپردازیم و با فاکت‌های مشخص کارکردهای آنها را به قضاوت عمومی بگذاریم

بخش پایانی عمد‌تاً به انطباق این مختصات با

وقتی‌ دشمن با وقاحت و دریدگی می‌‌خواهد "زندانی بریده و تواب خیانت کار" را به عنوان زندانی "مقاوم " بخورد جامعه بدهد چرا باید ساکت ماند ؟ چه شده است که بقول امام علی‌ دشمن در موضع ناحقش از ما ، در موضع حقمان جسورتر شده است ؟

ما یعنی همه زنان و مردانی که برای خلاصی از شلاق حاضر نشدیم با "گشت دادستانی برای شکا ر مجاهدین و مبارزین به بیرون از زندان برویم ".

ما یعنی‌ همه ی کسانیکه برای خلاصی خود از بند کسی‌ یا کسانی را به بند نکشیدیم .

ما یعنی‌ همه ی کسانیکه با جسارت انقلابی حاضر نشدیم در بند لاجوردی ساخته توابین برای رذالت پیشگان حاکم بر زندان بیگاری بدهیم .

ما یعنی‌ همه ی کسانیکه وقتی از بند به انفرادی منتقل می‌‌شدیم تحت هیچ شرایطی حاضر نمی شدیم اسامی افراد سر موضع بند را به بازجو بدهیم .

ما یعنی همه ی کسانیکه در تمامی‌ پروسه زندانمان حتی یک روز هم در اوین با چشم باز نبودیم و در ساخت هیچ زندانی به دژخیمان کمک نکرده ایم .

ما یعنی همه ی کسانیکه در تمامی‌ سالهای زندان حتا یک نیم روز هم به مرخصی نرفتیم بدلیل اینکه نگاه رژیم به ما هیچ گاه نگاه کبریت بی‌ خطر نبود ه و ما هیچگاه در سر سودای فرار را با ‌مرخصی زبونانه تعویض نکردم .

و در نهایت ما یعنی همه ی کسانیکه برای نجات خود عزیزترین کسی خود را به مسلخ نبرده است و خبر شهادت او را از سلول انفرادی به بیرون از زندان منتقل نکردیم و بعد وقیحانه دم در نهادیم که به مادرم رو دست زدم و گرفت (۱) .

بله این من سر فراز امروز هم باید همچنان به بریدگان ، مزدوران و توابین بغرد همچنانکه در اسارت چهره به چهره پاسداران می‌‌غرید .این امر نیز شایان توجه ویژه است که همه ی قهرمانان زندان و اسطوره‌های شکنجه از میان ما پر کشیده اند . به شخصه اعتقاد قلبی دارم که یکی‌ از شانس‌هایی‌ که من داشتم این بود که همیشه شکنجه در محدوده ی طاقتم متوقف می‌‌شّد از طرفی‌ نیز بقول نلسون ماندلا ،" در راه مبارزه برای آزادی هیچ فداکاری چندان بزرگ نیست" . بنابراین آنچه که در ما هست یک احساس سر بلندیست از اینکه ارزش‌های انسانی‌ را پاس داشته ایم و به پلشتی رژیم آلوده نشده ایم همین بس . بیش از این هر چه باشد باطل است و ضایع کننده همه ی آن گذشته افتخار آمیز برای هر عنصر زندانی که از کوره گدازان آزمایش زندانهای خمینی سر فرازبیرون آمده .

موضوع بعدی این است که ما همانطور که حق طلبکاری از کسی را نداریم حق حسابرسی از هیچ زندانی را هم نداریم . هیچکس در راه ما مقاومت نکرد و هیچکس بخاطر ما تواب نشد . هر زندانی با هر عقیده و مرامی‌ یک صاحب عله دارد که باید حساب و کتابش را آنجا صفر صفر کند ما می‌‌توانیم شهادت بدهیم ، میتوانیم با اسم و مشخصات بگوییم فلانی در زندان چکاره بوده . اما حق قضاوت و حسابرسی نداریم در عوض در ایستادن در مقابل کسانی‌ که با دجلیت قصد دارند خود را غیر از آنچه بده اند جا بزنند .ذیحق‌ترین کسانی‌ که باید به اعتراض بر خیزند و افشاگری کنند همین زندانیانی هستند که حالا بر امانت شهدا هم بر دوششن سنگینی‌ می‌‌کند . این حق همه ی شلاق خوردگان است که وقتی‌ می‌‌بینند کسی‌ به اردوی دشمن پیوسته علیه او افشاگری می‌‌کنند ، و وای بحال ما اگر در همین مورد را از جاده انصاف و عدالت خارج شویم در بحث پیش رو خواهیم دید که جنایتی که توابین علیه زندانیان انجام می‌‌دادند کمتر از جنایات پاسدار‌ها و بازجوها نبود . بنابر این وقتی‌ به کسی‌ اتهام تواب بودن را می‌‌زنیم باید بفهمیم که این اتهام ناموسی‌ترین و بد خیم‌ترین اتهامی است که می‌توان به یک زندانی زد و اگر چنین نباشد و اتهام ما بر اساس بغض و کینه ی شخصی‌ باشد در واقع همه ی مفاهیم را لوث کرده ایم و همه ی خائنین را از زیر تیغ بدر برده ایم باید برای هر اتهام ادله و شواهد کافی‌ داشته باشیم تا کسی‌ نتواند خیانت خود را حا شا کند . دروغ گفتن نیز به همین اندازه زیان آور است ، این اضافات که دروغ هر نوشته‌ای را بی‌ ارزش ، هر سندی را بی‌ اعتبار می‌‌کند و در نهایت دروغگو را رسوا ی خاص و عام میکند . بنابر این وقتی‌ چشمانم به کفّ پام می‌‌افتاد از آن متنفر می‌‌شدم . باید یا به نماز خواندن آن فرد یا به شکنجه شدنش و یا به هر دو شّک کرد . باید از دروغ گفتن ایرج مصداقی در مورد سر دار موسی خیابانی عبرت بگیرند به نظرم یکی‌ از عوامل رسوایی این پادو اطلاعات همان دروغ بزرگ و بی‌ شرمانه‌ای بود که در مورد سر دار شهید سر هم کرده بود .اما فاکتها ی رسوایی دروغ گویان بسی بیشتر از این مورد است . در سال ۱۳۶۷ بعد از قتل عام زندانیان سیاسی همراه با عده‌‌ای از بچه‌های زندانی راهی‌ اروپا شدیم تا با انجام مصاحبه و میز گرد ، افکار عمومی‌ را نسبت به آنچه در زندانها ی ایران اتفاق افتاده آگاه کنیم اولین جلسه این افشاگری‌ها در لندن بر گذار شّد در آن مصاحبه ۵ نفر در پنل نشسته بودیم . ۴ برادر و خانم آذر معزز . مسئولیت جلسه با "شهید حقوق بشر دکتر کاظم رجوی بود ". که در واقع سر پرستی‌ ما را در همه کنفرانس ها به عهده داشت .مترجم ما برادر مجاهد علیرضا جعفر زاده بود . از آنجا ایکه در همان زمان گالیندپل نماینده ی ویژه ی حقوق بشر سازمان ملل در تهران بسر می‌‌برد . تقریبا همه خبر گذاری‌های معتبر دنیا حضور داشتند . ترکیب نشستن ما در پنل طوری بود که آذر معزز بعد از من شروع به صحبت کرد . او در صحبتهایش ادعا کرد که رژیم در اوین کوره ی آدم سوزی راه انداخته و او به چشم خود دیده که کسانی‌ را در این کوره انداخته اند .من با شنیدن این حرف سر جایم خشکم زده بود خیلی‌ به خودم فشار آوردم تا توانستم تا آخر آن کنفرانس خودم را آروم نگاه دارم . بعد از کنفرانس , آسوشیتد پرس از آذر معزز ، و صدای آمریکا از من در خواست مصاحبه اختصاصی کردند . در پایان این مصاحبه از دکتر کاظم شهید تقاضا کردم چند دقیقه‌ای با ایشان صحبت کنم . باهم به گوشه‌ای رفتیم . صحبتم را اینطور شروع کردم : آقای رجوی من زندانی چشم و گوش بسته‌ای نبوده‌ام در طول پروسه زندانم جزو کسانی‌ هستم که بیشترین جا به جایی‌ را داشته‌ام و تقریبا هم مورد اعتماد زندانیان بوده‌ام با این مقدمه می‌‌خواهم بگویم که حرفی‌ که خانم معزز زده اند به هیچ وجه حقیقت ندارد و محال است اگر چنین چیزی در اوین اتفاق افتاده باشد ما از آن بی‌ خبر مانده باشیم . ضمن اینکه من بیشتر ایام زندانم را در اوین گذرانیده‌ام . بعد هم اشاره کردم که شما می‌‌توانید از همه ی بچه‌ها ی زندان این سوال را بپرسید اگر حتی یک زندانی دیگر این ادعا را تایید کند من اعتراض خودم را پس می‌‌گیرم . او با حوصله به حرفهای من گوش کرد در پایان از من سوال کرد آیا قبل از اینکه به خارج اعزام شوید کسی‌ به شما گفت چه بگویید و چه نگویید ؟ گفتم نه‌ . گفت : سوالم را طوری دیگر مطرح می‌کنم . آیا شما به مسئولی‌ و یا به فردی گفته‌ای که در مصاحبه چه موضوعاتی را مطرح خواهی کرد ؟ گفتم نه‌ . گفت : وقتی‌ فردی ناگهانی موضوعی را مطرح می‌‌کند واکنش ما باید چه باشد .? من جوابی‌ نداشتم بدهم . اما فهمیدم که بعد از آن با خانم معزز برخورد شده چون در مصاحبه‌های بعدی ایشان را شرکت ندادند . همان زمان مصاحبه‌ها و فعالیت‌های ما در بولتن روزانه ارتش آزادیبخش منعکس می‌‌شّد . بعد‌ها شنیدم که بسیاری از بچه‌های زندان بعد از خواندن مصاحبه آذر معزز ، پیش مسئول خود رفته و به این دروغ بزرگ اعتراض کرده بودند از جمله این افراد خواهر مجاهد فروزان سعید پور و برادرش سیامک سعید پور بوده اند که اکنون بعنوان شاهدان زنده ی این جریان هستند . آذر معزز بعد‌ها اخراج شّد . ۲۶ سال بعد از این ایرج مصداقی به نیابت از رژیم آخوندی طلب این دروغ را از سازمان باز خوانی می‌‌کند . خوب است همین جا به این موضوع نیز اشاره کنم که طبق شنیده‌ها آذر معزز بعد از اخراج از ارتش آزادیبخش به سوئد می‌‌رود و از طرف دولت سوئد به او آپارتمانی برای سکونت داده می‌‌شود . ایرج مصداقی در یک مقطع برای کلاه گذاشتن سر دولت سوئد ادعا می‌‌کند که از همسرش جدا شده تا بدینوسیله ۲ تا حقوق از دولت سوئد بگیرند . طبق قانون سوئد به چنین افرادی یک خانه ی جدا می‌‌دهند . گفته می‌‌شود آن خانه‌ای که به مصداقی داده بودند در همان آپارتمانی بوده است که آذر معزز در آن سکونت داشته . البته تواب تشنه به خون آن آپارتمان را اجاره داده بود . و بعد از این‌همه کثافت کاری ادعای شفاف سازی در دنیای مجازی میکرد .

ع2
آنها در بستر دیکتاتور ستیز دانشگاه برای همیشه جاودان خواهند ماند و همچون منادیان فریاد در گلو بر هر نسلی از دانشجویان هشدار می‌‌دهند که هیهات از تسلیم و تنها راه ؛ عصیان بر علیه هر نوع ظلم و تعدی است . از همین رو است که دیکتاتوری شاه سعی‌ در سرکوب این پیام داشت و دیکتاتوری آخوندی تلاش برای مصادره این رویداد را در دستور کار خود قرار داد.

اتحاد زندانیان سیاسی ضمن بزرگداشت این واقع ی شورانگیز و انگیزاننده به همه ی دانشجویان داخل کشور در سراسر ایران هشدار می‌‌دهد که زنهار مگر بگذارید که سایه ی شوم آخوندی بخواهد چنین روزی را به حیله و نیرنگ خود مصادره کند .

باید که در راستای دادخوهی مردم ایران دانشجویان سراسر کشور از خون آن سه آذرخش جاودانه الهام گرفته و به پا خیزند.

ما بر آنیم که با همه توش و توان خود رژیم فرسوده آخوندی را که اقبال جهانی‌ از آن روی بر تفت را به پای میز محاکمه‌ بکشانیم و بر این عقیده هستیم که انتقام همه خونهای به ناحق ریخته از مردم ایران را باید از حکومت جبر آخوندی باز پس گرفت .

ب با چنین رویکردی ۱۶ آذر را گرامی‌ میداریم و همگان را به فریاد و اعتراض علیه ولایت جور و ستم فرا می‌‌خوانیم .
1. مولوی
2. مثنوی معنوی
3. دفتر چهارم
4. بخش ۷۹ - قصهٔ سبحانی ما اعظم شانی گفتن ابویزید قدس الله سره و اعتراض مریدان و جواب این مر ایشان را نه به طریق گفت زبان بلک از راه عیان


با مریدان آن فقیر محتشم
بایزید آمد که نک یزدان منم
گفت مستانه عیان آن ذوفنون
لا اله الا انا ها فاعبدون
چون گذشت آن حال گفتندش صباح
تو چنین گفتی و این نبود صلاح
گفت این بار ار کنم من مشغله
کاردها بر من زنید آن دم هله
حق منزه از تن و من با تنم
چون چنین گویم بباید کشتنم
چون وصیت کرد آن آزادمرد
هر مریدی کاردی آماده کرد
مست گشت او باز از آن سغراق زفت
آن وصیتهاش از خاطر برفت
نقل آمد عقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بیچاره شد
عقل چون شحنهست چون سلطان رسید
شحنهٔ بیچاره در کنجی خزید
عقل سایهٔ حق بود حق آفتاب
سایه را با آفتاب او چه تاب
چون پری غالب شود بر آدمی
گم شود از مرد وصف مردمی
هر چه گوید آن پری گفته بود
زین سری زان آن سری گفته بود
چون پری را این دم و قانون بود
کردگار آن پری خود چون بود
اوی او رفته پری خود او شده
ترک بیالهام تازیگو شده
چون به خود آید نداند یک لغت
چون پری را هست این ذات و صفت
پس خداوند پری و آدمی
از پری کی باشدش آخر کمی
شیرگیر ار خون نره شیر خورد
تو بگویی او نکرد آن باده کرد
ور سخن پردازد از زر کهن
تو بگویی باده گفتست آن سخن
بادهای را میبود این شر و شور
نور حق را نیست آن فرهنگ و زور
که ترا از تو به کل خالی کند
تو شوی پست او سخن عالی کند
گر چه قرآن از لب پیغامبرست
هر که گوید حق نگفت او کافرست
چون همای بیخودی پرواز کرد
آن سخن را بایزید آغاز کرد
عقل را سیل تحیر در ربود
زان قویتر گفت که اول گفته بود
نیست اندر جبهام الا خدا
چند جویی بر زمین و بر سما
آن مریدان جمله دیوانه شدند
کاردها در جسم پاکش میزدند
هر یکی چون ملحدان گرده کوه
کارد میزد پیر خود را بی ستوه
هر که اندر شیخ تیغی میخلید
بازگونه از تن خود میدرید
یک اثر نه بر تن آن ذوفنون
وان مریدان خسته و غرقاب خون
هر که او سویی گلویش زخم برد
حلق خود ببریده دید و زار مرد
وآنک او را زخم اندر سینه زدa
سینه‌اش بشکافت و شد مردهٔ ابد
وآنک آگه بود از آن صاحبقران
دل ندادش که زند زخم گران
نیمدانش دست او را بسته کرد
جان ببرد الا که خود را خسته کرد
روز گشت و آن مریدان کاسته
نوحهها از خانهشان برخاسته
پیش او آمد هزاران مرد و زن
کای دو عالم درج در یک پیرهن
این تن تو گر تن مردم بدی
چون تن مردم ز خنجر گم شدی
با خودی با بیخودی دوچار زد
با خود اندر دیدهٔ خود خار زد
ای زده بر بیخودان تو ذوالفقار
بر تن خود میزنی آن هوش دار
زانک بیخود فانی است و آمنست
تا ابد در آمنی او ساکنست
نقش او فانی و او شد آینه
غیر نقش روی غیر آن جای نه
گر کنی تف سوی روی خود کنی
ور زنی بر آینه بر خود زنی
ور ببینی روی زشت آن هم توی
ور ببینی عیسی و مریم توی
او نه اینست و نه آن او ساده است
نقش تو در پیش تو بنهاده است
چون رسید اینجا سخن لب در ببست
چون رسید اینجا قلم درهم شکست
لب ببند ار چه فصاحت دست داد
دم مزن والله اعلم بالرشاد
برکنار بامی ای مست مدام
پست بنشین یا فرود آ والسلام
هر زمانی که شدی تو کامران
آن دم خوش را کنار بام دان
بر زمان خوش هراسان باش تو
همچو گنجش خفیه کن نه فاش تو
تا نیاید بر ولا ناگه بلا
ترس ترسان رو در آن مکمن هلا
ترس جان در وقت شادی از زوال
زان کنار بام غیبست ارتحال
گر نمیبینی کنار بام راز
روح میبیند که هستش اهتزاز
هر نکالی ناگهان کان آمدست
بر کنار کنگرهٔ شادی بدست
جز کنار بام خود نبود سقوط
اعتبار از قوم نوح و قوم لوط

23. februar 17:46
31. mars 17:11
http://www.hdmovieswatch.eu/fecha-estreno/2015/
6. april 01:06
29. juli 20:29
http://www.aasoo.org/fa/documents/863
Chatsamtalen er avsluttet
Skriv en melding ...

Chat (28)
Flere hendelser har blitt lastet inn.
Aftabkaran
To:tofan250@yahoo.com
Jul 28, 2013 at 12:07 AM
دهه ی پنجاه دورن سیاسی .............. قسمت ۲۱ ---- دهه ی پنجاه دهه ی تحوّلات بزرگ سیاسی بود که در آن بازتابهای بزرگ اجتماعی ، ادبی‌ و هنری را نیز متحول می‌‌کرد و بر آن تأثیر می‌‌گذاشت . دو سازمان بزرگ سیاسی یعنی‌ سازمان چریکهای فدائی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران متولدین این دوره هستند . تمامی رخدادهای ادبی‌ و هنری متاثر از فضایی بود که این دو سازمان در سطح جامعه ایجاد کرده بودند .خارج از این فضا هر اثری به زودی دستخوش فراموشی می‌‌شد . فضایی که جنبش مبارزه ی مسلحانه در جامعه ایجاد کرده بود همه را تحت تأثیر خود قرار میداد . تا قبل از این دوران انتقاد به دستگاه حاکمه ادبیات ، هنر و شعر را به سکون و یکنواختی کشانده بود . فضای جدید رخوت و سکون ادبی‌ را به پشت جبهه‌ ی قوا ی انقلابیون مبدل کرد . مبارزه ی مسلحانه ، هنر و ادبیات را بطور شگفت انگیزی در خدمت خود در آورد . شاملو از جمله شاعرانی است که در این فضا ی جدید تمام قد به حمایت از مبارزین و مجاهدین بر خا ‌ست .او در این راه چنان پیش رفت که نقل است که امیر پرویز پویان یکی‌ از رهبران بر جسته ی سازمان چریکهای فدائی خلق ایران به منوچهر هزار خانی گفته بود گیرنده‌های حساس شاملو فضا را چنان خوب گرفته اند که انگار کسی‌ بحث‌های درونی محافل چپ را با او در میا‌ن گذاشته است .

صمد بهرنگی ، فروغ فرخزاد ، شفیعی کدکنی ، اسمأعیل خوئی ، غلامحسین ساعدی دکتر علی‌ شریعتی‌ ، علی‌ رضا اسپهبد ، محسن یلفانی ، خسرو گلسرخی ، سعید سلطانپور و بسیاری دیگر از شاعران و نویسندگان این دوره هستند . اسفند یار منفردزاده آهنگ جمعه ی خونین را می‌‌سازد که با صدای فرهاد خوانده می‌‌شود . فیلم گوزنها ساخته ی مسعود کیمیایی قهرمان چریک مسلحی است که امیر پرویز پویان را تداعی می‌‌کند . فیلم قیصر داستان برادر کوچکی است که بر برادر بزرگ و دائی خود که اعتراض را به کناری گذاشته اند بر می‌‌شورد و مسلحانه برای احقاق حق خود اقدام می‌کند هر چند که فیلم در قالب سکانس‌ها ی ناموسی ساخته شده اما پیامش کاملا مشخص است .

بهار سال ۵۰ برای امتحانات شب‌ها بعد از شم با علی‌ برای درس خواندن به بیرون می‌‌رفتیم و تا ساعت ۳ - یا ۴ - صبح درس می‌‌خواندیم . یکی‌ از محل‌های درس خواندن مان میدان بزرگ شهر بود که به میدان پهلوی مشهور بود . این میدان ۶ خیابان را بطور هندسی جالبی‌ در اطراف خود دارد از میدنهی کم نزیر به لحاظ مهندسی‌ در ایران می‌‌باشد . میدانی بزرگ با درخت‌های شاه توت و توت شرابی که خود حکم یک پارک را داشت در وسعت این میدان حوض آبی بود و در وسعت آن حوض آب ، مجسمه ی رضاشاه سوار بر اسبی بر روی یک پایه مستطیل شکلی‌ از سنگ مرمر ساخته شده بود قرار داشت . آن زمان فیلمهای کبیی آمریکایی‌ که عموما تم اصلی‌‌شان جایزه گرفتن برای تحویل مجرمین بود . فیلم‌های داغ محسوب می‌‌شدند . در یکی‌ از شب‌هایی‌ که برای درس خواندن به میدان رفتیم . دیدم که به دیوار ی مرمری زیر مجسمه ی شاه چند تا عکس چسبنده اند و با خط درشت اسامی آنها را در زیر نوشته اند و از مردم خواسته اند که هر کس که یکی‌ از اینها را شناسایی و تحویل پلیس بدهد ۱۰۰۰۰۰ تومن که آن موقع پول هنگفتی بود دریافت می‌‌کند . داشتم به عکسها نگاه می‌‌کردم که چند نفری هم پشت سرم جمع شدند و نگاه می‌‌کردند . ناگهان یک‌نفر از توی جمعیت ۷ - ۸ - نفرهٔ گفت : خدا کنه من یکی‌‌شان را گیر بیاورم . عکسها مربوط به چریک‌های فدائی خلق ایران بود که از دست مأمورن رژیم شاه گریخته بودند . من برگشتم و نگاه غضب آلودی به آن فرد کردم بهش گفتم اینها دزد و جانی نیستند . بعد هم از توی جمعیت خارج شدم .

میدان آن شب شلوغ بود و امکان درس خواندن نبود . با علی‌ رفتیم به طرف خیابان عباس آبا د نرسیده به محلی به نام آخر آسفالت مکانی بود که از نور کافی‌ برخوردار بود و یکی‌ از محلهای درس خواندن ما بود کمی‌ پایین تر از بیمارستان که بعد‌ها ساخته شد . آنجا پتو‌هایمان را تخت کردیم و شروع کردیم به درس خواندن . من قدم می‌‌زدم و درس می‌‌خواندم . یک جوانی که حدوداً ۶ -ی ۷ - سالی‌ از من بزرگتر بود نزدیکم آمد و پرسید کبریت داری . کبریتی روشن کردم و سیگارش را آتش زد با اصرار سیگاری هم به من داد بعد از من سوال کرد وقت داری نیم ساعتی‌ با هم صحبت کنیم ، قبول کردم . از درس و مشق و خانواده و کسب و کار شروع کرد تا رسید به آن عکسهای توی میدان . فهمیدم منو تعقیب کرده و کبریت و سیگار بهانه بوده چون در بین حرف‌هاش دوبار سیگار در آورد و خودش کبریت داشت و روشن کرد . به این نام نشان ۶ - ماهی‌ روی من کار کرد از بحث کردنش خوشم می‌‌آمد و از استدلال‌های اجتماعی و اقتصادیش می‌‌آموختم اما به نظر گاههای فلسفی‌ که می‌‌رسیدیم در مقابلش موضع داشتم . انسان افتاده حال خوش برخورد و مسئولی بود . همیشه بعد از پایان صحبتمان یک قرار برای دیدار بعدی و یک قرار زاپاس هم می‌‌گذاشت بعد‌ها فهمیدم از بچه‌های فدائی بود که کارش جذب نیرو بود . خودش جاذبه ی خاصی‌ داشت و به حرفهایی که می‌‌زد آنچنان ایمان داشت که جرعت مخالفت را از مخاطبش می‌‌گرفت . در پایان هر بحثی‌ بطور استادانه‌ای به جمع بندی صحبت هایش می‌‌پرداخت . کوه نورد ماهر و خستگی‌ ناپذیری بود هر وقت کوه می‌‌رفتیم غذای او از همه ساده تر بود انسان دوستداشتنی و قابل احترامی بود من خیلی‌ صریح با او برخورد می‌‌کردم . یکبار به صراحت به او گفتم با آنکه در خیلی‌ از زمینه‌ها قبولت دارم اما اگر فکر می‌‌کنی‌ که من روزی از دین دست بر خواهم داشت اشتباه می‌‌کنی‌ . بعد‌ها که با سازمان مجاهدین آشنا شدم رابطه‌ام را با او کم کردم تا به جدایی کامل رسید . اما از او راجع به اهداف و نظر گاهای مارکسیست و جنبش چپ و واقعه ی سیاهکل بسیار آموختم . همیشه و تا همین الان هم برای مارکسیستها ی واقعی احترام خاصی‌ قائل هستم . به اعتقاد من یک مارکسیست واقعی از یک مسلمان واقعی یک گام جلوتر است چرا که او بی‌ چشمداشت تر از یک مسلمان است . مسلمان در هر حال به آخرتی و اجر ی معتقد است او اما به این هم اعتقادی ندارد . بنابراین خالصانه تر جانش را فدا می‌‌کند . آنها کسانی‌ هستند که برای عدالت اجتماعی جانشان را فدا می‌‌کنند . واژه ی قرآنی عدالت اجتماعی قسط است . در قرآن در سوره ال عمران آیه‌ ۲۰ چنین می‌‌خوانیم . کسانیکه کفر می‌ورزند به نشان‌های خدا ( قانونمندی‌های هستی‌ ) و پیغمبران را به ناحق می‌‌کشتد و امر کنندگان به قسط ( مبارزان راه عدالت اجتماعی ) را می‌‌کشند . بشارت بده به عذابی بزرگ . پس اگر قاتلین مبارزان راه آزادی با قاتلین پیامبران در یک سطح از عقوبت هستند آیا پاداش مجاهدین با پاداش مبارزین برای قسط متفاوت است ؟ اگر چه که آنها ایمانی‌ به آن ندارند . اما مگر قانونمندی‌های هستی‌ با باور یا عدم باور ما تغییر پذیرند ؟ هرگز .

حماسه سیاهکل آغاز جنبش مسلحانه‌ای بود که از آخرین ماههای سال ۱۳۴۹ شروع شد و ظرف ۷ سال در جریان تکامل و بسط اجتماعی خود بساط دیکتاتوری ۵۰ - ساله ی پهلوی را بر چید . داستان‌ها اشعار حماسی و حمایت‌هایی‌ که از این جریان شد فضای عمومی‌ بخش دانشجویی و روشنفکری جامعه را دگرگون کرد . هنوز بعد از ۴۲ سال شعری را که در رثای۱۳ - چریک فدائی که به شهادت رسیدن را که در آن زمان یاد گرفته بودم را در حافظه‌ام دارم . مویه کن بهر خزر ...... گریه کن جنگل سبز گیلان ....قالب خود را بدر‌ای قله ی البرز ....... ۱۳ گرد دلیر .... ۱۳ مشت بهم بیخته ی خلق اسیر ...... خونشان رنگ شفق ....... ریخت بر روی زمین ..... اگر بخواهم همه ی آنچه را که بعدها راجع به این جریان خواندم و شنیدم کلاسه و خلاصه کنم دستانش چنین بود : ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ / ۱۳ - نفر از چریک‌ها اعدام شدند - علی‌ اکبر صفایی فراهانی - غفور حسن پور - هادی بنده خدا لنگرودی - احمد فرهودی - هوشنگ نیری - اسکندر رحیمی - جلیل انفرادی - عباس دانش بهزادی - محمد هادی فاضلی - اسماعیل معینی عراقی‌ - شعاع الدین مشیدی - ناصر سیف دلیل صفایی و محمد علی‌ محنت قند چی‌ -

اینها اعضای اولیه گروهی بودند که فقط چند ماه پس از تیر باران شدن ایشان از طریق ادغام دو گروه معتقد به مشی چریکی در اواخر فروردین ۱۳۵۰ به ویجد آمد و نم سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران را بر خود برگزید آنها با اعتقاد به مکتب مارکسیسم لنینیسم چند عملیات مسلحانه را علیه شاه سازماندهی و اجرا کردند . گروه اول ( بیژن جزنی - حسن ضیائ ظریفی‌ ) به طور مشخص از افرادی تشکیل شده بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد و از طریق سمپاتی به جبهه‌ ی ملی‌ دوم به فعالیت سیاسی پرداخته بودند و با حزب توده مرز بندی داشتند و به مبانی نظری مارکسیسم مسلط بودند . بیژن جزنی لیدر این گروه به همراه ۵ نفر دیگر به نم‌های عباس سرکی - علی‌ اکبر صفایی فراهانی - محمد سفری آشتیانی - ضرر زاهدیان - و حمید اشرف از سال ۱۳۴۵ به بعد محفلی را تشکیل دادند که بر محور بر رسی‌ امکان مبارزه ی مسلحانه ی ضدّ رژیم سرما‌یه داری متمرکز شده بود . در سال ۱۳۴۶ - اعضای این جمع از طریق یکی‌ از عناصر نفوذی ساواک شناسایی و دست گیر شدند . در این میان فقط صفایی فراهانی و صفاری آشتیانی از مرز گریختند و خود را به اردوگاه‌های آموزشی سازمان آزادیبخش فلسطین ( سا ف‌‌‌ ) در لبنان رساندند . آنان دو سال بعد و متعاقب فراگیری فنون جنگ پارتیزانی از مسیر مرز عراق به ایران بر گشتند و به حمید اشرف غفور حسن پور - اسکندر صادقی نژاد که آنان نیز از مهلکه ی ساواک گریخته بودند پیوستند . در آن زمان بیژن جزنی به حبس طولانی‌ محکوم شده و در زندانهای تهران زندانی بود اما از نظر گروه موقعیت رهبری خود را کرده بود . گروه دوم ( مسعود احمدزاده - امیر پرویز پویان ) در مقایسه با گروه اول اگر چه از تجربه ی مبارزاتی و عملیاتی کم کاری برخوردار بود اما به شدت به تجربه ی انقلاب کوبا و کپیه برداری از آن علاقه مند بود . مسعود احمدزاده در سال ۱۳۴۶ در دانشگاه تهران با امیر پرویز پویان اشنا شده بود و حاصل این آشنایی‌ مطالعات مشترکی بود که در جزوه‌های متاثر از جنبش‌های چریکی آمریکا ی لاتین به اصطلاح تئوریزه شده بود . مسعود احمدزاده جزو مبارزه ی مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک و امیر پرویز پویان جزوه ضرورت مبارزه ی مسلحانه و راد تئوری باغا را نوشته بودند .

گروه جزنی که در غیاب لیدر خود توسط صفایی فراهانی هدایت می‌‌شد . و گروه احمدزاده اوائل سال ۱۳۴۹ - ضمن آشنایی با هم استراتژی دو گانه ی فعالیت هم زمان در شهر و روستا را بر گزیدند . آن چه که اعضای این دو گروه را زیر لوای یک پرچم واحد گرد آورده بود در چند اصل خلاصه می‌‌شد . ۱ - اعتقاد به اندیشه ی مارکسیسم . ۲ - پذیرش مبارزه ی مسلحانه هم در تاکتیک و هم در استراتژی . ۳ - اعتقاد به اضمحلال مبنسبت طبقاتی فئودالیسم در ایران و چیره گی‌‌ طبقه ی بورژوازی وابسته به امپریالیسم . ۴ - تلاش برای گسترش جنبش انقلابی وظیفه ی ملی‌ و انترنا سیونالیستی . ۵ - ارزیابی از انقلاب ایران به مثابه انقلابی دموکراتیک و توده‌‌ای که با هژمونی طبقه ی کارگر و حمایت همه جانبه ی دهقانان و زحمتکشان تحقق‌ پذیرد . ۶ - نفی ضرورت فوری مبارزه برای تشکیل حزب کمونیست .

این دو گروه پس از حمله به ژاندارمری سیاهکل در ۱۹ - بهمن ۱۳۴۹ و اعدام ۱۳ ت

خون از پیش تازان فدائی به هم ملحق شدند و سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران را تشکیل دادند . در روز ۱۵ فروردین ۱۳۵۰ - پرویز ثابتی سنگسری ( رئیس اداره ی سوم ساواک و مسول امنیت داخلی‌ کشور ، فرد دوم ساواک پس از ارتشبد نصیری ) در یک مصاحبه ی تلویزیونی از موضوعی امنیتی‌ و پلیسی‌ سخن گفت که حاکی‌ از در گیری شدید و جنگ و گریز مأمورن امنیتی‌ و ژاندارمری با گروهی خرابکار مسلح در جنگل‌های سیاهکل بود . این اولین موضع گیری رژیم شاه پیرامون حادثه‌ای بود که در روز ۱۹ - بهمن ۱۳۴۹ - روی داده بود و در جریان آن افراد مسلح به یک پاسگاه ژاندارمری حمله کرده و ۹ - قبضه تفنگ و یک قبضه مسلسل را به غنیمت گرفته بودند .

این حمله ی مسلحانه که بعد‌ها به حماسه سیاهکل مشهور شد نه فقط راه را برای ادامه و گسترش مبارزه ی مسلحانه توسط گروه دیگری ( مجاهدین ) مهیا کرد بلکه به رژیم شاه نیز فهمند که چند سرقت مسلحانه از بانک‌ها توسط افراد تبه کار و دزد صورت نگرفته و آن سلسله عملیات مسلحانه به منظور تامین نیازهای اولیه همین حمله و سایر تعرضات مسلحانه بوده است . بدین ترتیب حمله به سیاهکل اولین عملیات چریکی اعلام شده از سوی چریک‌ها در ایران بود .

حمله به پاسگاه سیاهکل که متاثر از انقلاب کوبا و توسط طیف متمایل به فعالیت در روستا گرفته بود ابتدا با مطالعاتی در زمینه ی شناسایی منطق جنگلی‌ شمال آغاز شد . گروهی ۶ نفرهٔ از چریک‌ها به فرمنهی صفا فراهانی اواسط شهریور ۱۳۴۹ از داره ی مکار در نزدیکی‌ چالوس برای شناسایی منطقه حرکت کرد . آنان مصمم بودند حمله ی فوری به یک پاسگاه و خاله سلاح آن از محل عملیات خارج شوند . چریک اه امیدوار بودند کشاورزان شمال با سنت رادیکالی خود هم چنان که در ده ی اول ۱۳۰۰ شمسی‌ از جنبش میرزا کوچک خان پشتیبانی‌ کرده بودند به جنبش آنان روی خوش نشان دهند . اما یکی‌ از اعضای گروه شناسایی در اوایل بهمن ۱۳۴۹ دست گیر شد و پس ازتهمل چند روز شکنجه که به مرگ او انجامید ( در مورد این واقعهٔ و عنصری که اطلاعات را زیر شکنجه افشا می‌‌کند بین بخش‌های مختلف فدائی اختلاف وجود دارد ) اطلاعاتی‌ به ساواک داد . عملیات ر د یابی ماموران امنیتی‌ روز ۱۳ بهمن کلید خورد . و ظرف مدت کوتاهی سه‌ نفر در گیلان و هفت نفر در تهران به تور پلیس افتادند . گروه ۹ نفری جنگل که در ارتفاعات سیاهکل مستقر شده بود روز ۱۶ - بهمن از موضوع دستگیری‌ها مطلع شد . گروه بعد کوشید یکی‌ از رابطان محلی را از خطری که در کمین عزا ی تیم حمله بود آگاه کند . اما فرستاده ی گروه در مسیر این مأموریت به تل نیروهای امنیتی‌ افتاد و پس از آغاز ساعاتی مقاومت مسلحانه دستگیر شد . ظاهراً اعضای تیم عملیاتی که صدای تیر اندازها را شنید و عملیات را لوس رفته پنداشته بودند از کوه‌های جنگلی‌ آمدند پایین و ناگزیر به پاسگاه سیاهکل حمله کردند . روز بعد منطقه ی وسیعی از اطراف سیاهکل به محاصره ی توام ماموران ساواک و نیرو‌های ژاندارمری در آمد و چریک‌ها در شرایط دشوار فقدان پوشش تدارکاتی به روستا یی در حوالی پاسگاه پناه بردند . روستا این که از حدش با خبر شده بودند خانه‌ای را که چریک‌ها در حوالی پاسگاه مستقر شده بودند احاطه کردند . در آن گیر و در صفایی فراهانی با مردم از آرمانهای رهایی بخش گروه و از اهداف مردی خود و دستانش سخن گفت اما مردم از ترس نیروهای حکومتی از هر گونه هم کاری و هم راهی‌ با چریک‌ها امتناع ورزیدند . و حتی اجازه ی خروج به آنان ندادند در نهایت چریک‌ها بدون کم‌ترین مقاومت مسلحانه تسلیم روستیین شدند . ساواک توانست از میان متورین دو نفر را در جریان در گیری مسلحانه به قتل برسند و ش نفر دیگر را دست گیر کند . در مجموعه ۱۷ - تان از اعضای دو گروه دست گیر و ۱۳ نفر شان بلافاصله در دادگاه نظامی محاکمه و تیر باران شدند .

پس از واقعه ی سیاهکل تیم عملیات شهری به فرماندهی مسعود احمدزاده در تاریخ ۱۴ فروردین ۱۳۵۰ به کلانتری قلهک حمله کرد و یک قبضه مسلسل به غنیمت گرفت . بازماندگان گروه جنگل روز ۱۹ فروردین ۱۳۵۰ سر لشکر ضیائ فرسیو ( رئیس اداره ی دادرسی ارتش ) را کشتد . در اواخر همین ماه دو گروه یاد شده به هم پیوستند و طعی اطلاعیه‌ای ضمن اعلام وجود ، با مردم سخن گفتند و دو عملیات مسلحانه ی حمله به سیاهکل و به هلاکت رساندن فرسیو را به عهده گرفتند . مضمون آن اطلاعیه چنین بود

هر جا ظلم هست مقاومت و مبارزه هم هست . مبارزه ی چریکی شروع شده است . یورش قهرمانانه ی چریک‌های از جان گذشته به پاسگاه سیاهکل در گیلان بر دیگر به روشنی تمام نشن میدهد که مبارزه ی مسلحانه تنها راه آزادی مردم ایران است . ما چریکهای فدائی خلق با حمله به کلانتری قلهک و اعدام فرسیو ی جنایتکار نشان دادیم که راه قهرمانانه ی سیاهکل را ادامه خواهیم داد .

قهرمانان حماسی شاملو در این دره بچه‌های اعماق اند که خونشان فریاد است و چنگ در عثمان می‌‌افکنند . قهرمانانی که خواب اقاقیا‌ها را در آخرین فرصت گًل میمیرند . حتی اگر زنبیق کبود کرد بر سینه ی آنان گًل دهد .

شیر آهن کوه مردانی از این گونه عشق که میدان خونین سرنوشت را به پاشنه آشیل در می‌‌نویسند . عاشقانی که خنجی بر چهره ی ناباور آبی هستند . و کنار شب خیمه بر می‌‌افرزند اما شمشیر از نیام بر آماده را در کنار خود دارند چرا که بدان روزگار هر سپیده نه‌‌ بر آمدن خورشید که به صدای هم عوض دوازده گلوله " سرخ میشوند " و باز هم بچه‌های اعماق که چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد ، آنکه مرگش میلاد پر هیاهو ی هزار شاهزاده بود .

شاملو همچنان در بزرگداشت شهدای جنبش مسلحانه مجموعه کاشفان فروتن شوکران را مجموعه شری به نم مرگ چنین می‌‌سراید : هرگز از مرگ نهرسیدم ---اگر چه دستانش از ابتذال شکسته تر بود هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است - که مزد گورکن از آزادی آدمی‌ افزونتر باشد . - جستن - یافتن - و آنگاه به اختیار بر گزیدن - و از خویشتن خویش - با رویی پی‌ افکندن اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد - حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم

www.aftabkaran.com
ارسال به فیس بوک
  Aftabkaran. All rights reserved