عقرب زرد |
||
ملیØÙ‡ رهبری | ||
mrahbari@hotmail.com
Ùتانه خیلی Ú©Ù… Øر٠می زد. شاید این امر به دلیل کار زیادی بود Ú©Ù‡ او درخانه داشت. آنروزها من از بیمارستان آمده بودم Ùˆ او چند روزی برای Ú©Ù…Ú© کردن به نزد ما آمد. جمعیت ما زیاد بود Ùˆ نزدیک به ده Ù†Ùر دریک آپارتمان بودیم Ùˆ Ùتانه Ùرصت سر خاراندن هم نداشت. ولی چند روز بعد ناگهان همه چیز تغییر کرد Ùˆ Ùقط من Ùˆ او Ùˆ سه بچه Ú©ÙˆÚ†Ú© درخانه باقی ماندیم. دوستان ما همه رÙته بودند؛ Øتی همسران ما. کمبودشان آپارتمان را سوت Ùˆ کور کرده بود اما خوشØال بودیم Ú©Ù‡ آنها به جای امن Ùˆ امانی رÙته اند Ùˆ Øدس Ù…ÛŒ زدیم Ú©Ù‡ به کردستان رÙته باشند Ùˆ Ù…ÛŒ دانستیم Ú©Ù‡ به این خانه دیگر باز نمی گردند Ùˆ آرزو Ù…ÛŒ کردیم Ú©Ù‡ جان سالم از تورهای بازرسی به در برده باشند. بعد از یک Ù‡Ùته Øال من بهتر شد Ùˆ توانستم ازتخت پایین بیایم Ùˆ سعی کردم به نوعی به Ùتانه در کارهای خانه Ú©Ù…Ú© کنم. به نظرم این موضوع باعث شد Ú©Ù‡ او Ùرصتی پیدا کند تا ما Ú©Ù…ÛŒ با یکدیگرØر٠بزنیم. در این چند روز او هیچ صØبتی با من نکرده بود، Ùقط نام مستعارش را Ù…ÛŒ دانستم Ùˆ دلیل آن هم برایم روشن بود. هردو ما از Øر٠زدن پرهیز Ù…ÛŒ کردیم. همه زندگی ما اطلاعات بود وهرکلمه Øر٠لو رÙتن این اطلاعات بود.آگاهانه دهان های خود را بسته بودیم. با دستگیری وشکنجه یک قدم Ùاصله داشتیم Ùˆ بهتربود Ú©Ù‡ هیچ اطلاعاتی نداشته باشیم Ùˆ به Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ù¾Ø§Ú© باشیم. اما درطول یازده ماه گذشته آنقدرØوادث Ùشرده Ùˆ به غایت دردناک برما گذشته بود Ú©Ù‡ مثل هرآدمیزادی نیاز به Øر٠زدن یا درد دل کردن با کسی در ما قوت Ù…ÛŒ گرÙت ومی خواستیم بار سینه های سنگین خود را Ú©Ù…ÛŒ سبک کنیم. شاید به همین دلیل بود Ú©Ù‡ بی اختیار به خود اجازه دادیم Ú©Ù‡ Øر٠کم ضرری برای Ú¯Ùتن پیدا کنیم. نخست Ùتانه بود Ú©Ù‡ جرأت کرد Ùˆ سرصØبت را باز کرد. نمی دانم چرا آنچه اوگÙت، چنان باعث Øیرتم شد Ú©Ù‡ در خاطرم باقی ماند. آنچه اوگÙت هیچ ربطی به موضوعات با اهمیتی نداشت Ú©Ù‡ درآن ایام Ùکر ما درگیرآن بود Ùˆ بالعکس ÙˆØتی به ظاهر یک موضوع کاملا بی ربط Ùˆ بی اهمیتی بود Ú©Ù‡ در بین ما کمترکسی درباره آن Øر٠می زد. اما Ùتانه به طورجدی Ùˆ Øتی با هیجان از یک خواب عجیب خود برای من صØبت کرد. من هیچوقت خواب نمی دیدم یا بهتر است بگویم Ú©Ù‡ هیچوقت خواب هایم درخاطرم نمی ماندند Ùˆ اگر هم کابوس یا رؤیایی Ù…ÛŒ دیدم، معنایی درعالم واقع نمی یاÙتند Ùˆ به همین دلیل اعتقادی به خواب نداشتم. دراطرا٠من هم کسی به خواب یا رؤیا یا تعبیر آن اهمیتی نمی داد. نسلی بودیم Ú©Ù‡ سعی Ù…ÛŒ کردیم روشنÙکریا انقلابی رÙتار کنیم Ùˆ خیلی متÙاوت از نسل های پیشین خود یا مردم عادی Ùکرکنیم واز این قبیل صØبت ها Ùاصله جدی بگیریم. اما نمیدانم چرا به خود اجازه دادیم درباره خواب Øر٠بزنیم! شاید چون امیدهای بسیاری... در قلب ما پرپر شده بودند Ùˆ شاید از دنیای واقعیت ها وقانونمندی های تلخ آن ناامید شده بودیم، شاید نیاز به معجزه داشتیم Ùˆ از اینرو به دنیای خواب یا رؤیا ÙˆÚ†Ù‡ بسا پیشگویی های آن علاقه یا توجه نشان دادیم. به هرØال Ùتانه ازیک خواب عجیب خود برای من صØبت کرد. جالب این بود Ú©Ù‡ خودش تعبیر خوابش را کش٠کرده بود Ùˆ Ù…ÛŒ Ú¯Ùت Ú©Ù‡ بعد از سه سال امروز به روشنی پیام خوابم را Ù…ÛŒ Ùهمم. کاش همان شبی Ú©Ù‡ این خواب را دیدم، معنی آن را هم Ù…ÛŒ Ùهمیدم Ùˆ آنوقت Ù…ÛŒ توانستم کاری یا ممانعتی بکنم تا امروز پیش نیاید Ùˆ اینهمه عزیزان ما کشته نشوند. من ازصØبت های او کنجکاو وعلاقمند به Ùهمیدن خواب او شده بودم اما سؤالی نکردم Ùˆ Ùتانه را راØت گذاشته بودم تا داستان را مطابق میل خودش تعری٠کند. چون اگر این موضوع صØبت زود تمام Ù…ÛŒ شد ما مجبور Ù…ÛŒ شدیم، سکوت کنیم. قبل ازآنکه او داستان خواب خود را بگوید، Ù„Øظه ای Ù…Ú©Ø« کرد. عجیب بود Ú©Ù‡ دریک Ù„Øظه هر دو با هم آه بلندی کشیدیم. نگاهی به یکدیگر کردیم اما چیزی Ù†Ú¯Ùتیم. Ùتانه Ú¯Ùت:« روزهای آخرانقلاب(57) بود Ùˆ Ùرشید(برادرش) هنوز زندان بود. من کار Ùˆ درسم هر دو را ول کرده بودم Ùˆ با نامزد Ùرشید، هر روز جلوی در زندان اوین بودیم Ùˆ بعضی روزها هم برای تماس با وکلای زندانیای سیاسی به کانون وکلا Ù…ÛŒ رÙیتم. Ùرشید در دوران دانشجویی با دختری همÙکرخودش نامزد شد اما یک ماه بعد دستگیر Ùˆ بعد هم به Øبس ابد Ù…Øکوم شد اما نامزدش به دلیل همÙکری با Ùرشید ÙˆÙادار به او باقی ماند Ùˆ Øالا هر روز برای نجات او تلاش Ù…ÛŒ کرد. ما باور نمی کردیم Ú©Ù‡ زندانیان سیاسی آزاد شوند اما آزاد شدن چندتایی باعث امیدمان شده بود. هر روز یک خبرتازه یا شایعه ای بر سرزبان ها بود Ùˆ هیچ کس نمی دانست Ú©Ù‡ آیا انقلاب پیروز خواهد شد یا نه؟ آیا همه زندانیان سیاسی آزاد خواهند شد یا نه؟ همیشه دلم Ù…ÛŒ خواست از Ùردا خبر داشته باشم. ته دلم هیچ اعتمادی به خمینی نداشتم Ùˆ انقلاب را ØÙ‚ کسانی Ù…ÛŒ دانستم Ú©Ù‡ مبارزه کرده بودند Ùˆ مثل Ùرشید در زندان بودند Ùˆ Ù…ÛŒ خواستند دیکتاتوری شاه را سرنگون کنند. اصلا به این شیوه سرنگونی شاه با راهپیمایی خیلی Ø´Ú© داشتم اما هر روز تظاهرات بود Ùˆ هر روز کشته Ùˆ Ù…Ø¬Ø±ÙˆØ Ùˆ هر روز دستگیری! مردم در صØنه بودند Ùˆ ما هم به دنبال توده ها راه اÙتاده بودیم Ùˆ نمی Ùهمیدیم Ú†Ù‡ کار Ù…ÛŒ کنیم وچرا Ù…ÛŒ گوییم خمینی رهبر! درØالیکه اساسا رهبری مبارزات در قرن بیستم به نیروهای پیشتاز انقلابی تعلق داشت Ùˆ باور Ùˆ امید ما هم برای یک آینده روشن به مبارزان پاک واز جان گذشته Ùˆ به زندانیان سیاسی مان بود. آنها علم Ùˆ تجربه مبارزات معاصر را داشتند Ùˆ Ù…ÛŒ توانستند انقلاب را بعد از سرنگونی به سمت ساختاری نو رهبری کنند اما خبری از آزادی زندانیان سیاسی نبود. برخی از دستگیرشدگان در تظاهرات آزاد Ù…ÛŒ شدند. شایعات زیاد بود Ùˆ Øتی وکلای زندانیان سیاسی Ù…ÛŒ ترسیدند Ú©Ù‡ با بØرانی تر شدن اوضاع ØŒ ساواک دست به کشتار زندانیان سیاسی بزند. همه نگران بودیم واکثرا بعد از پایان تظاهرات، عده زیادی جلوی زندان اوین Ù…ÛŒ رÙتیم Ùˆ خواستار آزادی زندانیان Ù…ÛŒ شدیم. روزهای پٌرتب Ùˆ تابی بودند. Øوادث مثل سیلی بودند Ú©Ù‡ به راه اÙتاده بود Ùˆ کسی قادر نبود جلوی آن را بگیرد. هرشب به این موضوع Ùکر Ù…ÛŒ کردم Ú©Ù‡ Ùردا Ú†Ù‡ خواهد شد؟ دلم Ù…ÛŒ خواست از Ùردا با خبر بودم! دلم Ù…ÛŒ خواست Ú©Ù‡ از سرنوشت انقلاب با خبر باشم. هر روز یک اتÙاق تازه ای Ù…ÛŒ اÙتاد. Ùشار مردم وخواسته آنان برای آزادی زندانیان چنان بالا بود Ú©Ù‡ بالآخره Ùرشید هم از زندان آزاد شد. درآن Ù„Øظه من اØساس عجیبی داشتم؛چنان خوشØال Ùˆ سبک شده بودم Ú©Ù‡ اØساس Ù…ÛŒ کردم، یک کوه سنگین از روی دوشم برداشته شده است. دیر وقت بود Ùˆ Ùرشید را به سرعت به خانه آوردیم. Ú†Ù‡ شبی بود! غیرممکن؛ ممکن شده بود. شادی ما سقÙÛŒ نداشت. دست Ù…ÛŒ زدیم. سرود انقلابی Ù…ÛŒ خواندیم وهرکس یک کاری Ù…ÛŒ کرد Ùˆ این وسط مامان بر سر Ùرشید Ùˆ نامزدش نقل Ùˆ سکه Ù…ÛŒ ریخت.آزادی Ùرشید یک جشن پیروزی بود Ú©Ù‡ امید ما را به پیروزی انقلاب صد چندان کرده بود. تمام سلول های من سرشار از شادی بودند. گریه خوشØالی مامان قطع نمی شد. Ùرشید از زندان آزاد شده بود. آنشب با وجود Øکومت نظامی اما خیلی ها خودشان را به خانه ما رساندند وتا ØµØ¨Ø Ø¬Ø´Ù† داشتیم. به نظرم Ú©Ù‡ آنشب Øتی ستاره های آسمون در بالای Øیاط خانه ما از خوشØالی Ù…ÛŒ رقصیدند. مجموعه اتÙاقات مربوط به انقلاب تا آزادی Ùرشید چنان برق آسا بود Ú©Ù‡ من نمی توانستم اینهمه سعادت را باور کنم. آنشب اØساس میکردم آرزوی رسیدن به آن Ùردایی را Ú©Ù‡ دلم Ù…ÛŒ خواست، Ù…Øقق شده است. Ùردا رسیده بود! شاید تا پیروزی نهایی هم چند قدم بیشترÙاصله نبود. اما دلشوره Ùˆ اضطراب عجیبی به خاطر Ùرشید داشتم. ØÚ©Ù… زندان Ùرشید Øبس ابد بود به همین دلیل آزادیش را باورنمی کردم Ùˆ Ù…ÛŒ ترسیدم Ú©Ù‡ این آزادی چند روز یا چند شب بیشتر نباشد Ùˆ دوباره شاه وساواک براوضاع مسلط شوند Ùˆ دیر یا زود بیایند Ùˆ Ùرشید را دستگیر کنند Ùˆ با خودشان ببرند. خاطره بار اولی Ú©Ù‡ ریختند Ùˆ کتکش زدند Ùˆ به دستانش دستبند زدند، به طور ÙˆØشتناکی در خاطرم هنوز زنده بود. انگار Ú©Ù‡ دلم Ù…ÛŒ خواست یکجوری ازخطرها با خبر باشم Ùˆ بتوانم جلوی آن را بگیرم. دلم Ù…ÛŒ خواست از Ùردا با خبر باشم. دلم Ù…ÛŒ خواست Øتی بدانم Ú©Ù‡ سرنوشت انقلاب Ú†Ù‡ خواهد شد؟ همانشب با Ùرشید Øر٠زدم. به Ùرشید Ùˆ Ú¯Ùته های او مثل Ú¯Ùته های یک پیغمبر ایمان داشتم.او به پیروزی انقلاب خوش بین بود اما Ú¯Ùت Ú©Ù‡ برنده این انقلاب نیروهای انقلابی نخواهند بود زیرا رهبری انقلاب در دست نیروهای انقلابی نیست. این Øر٠او مرا شوکه کرد. اما موضوعی را برای من روشن کرد. من تردید داشتم. راستش به آقای خمینی تردید داشتم. رهبری انقلاب را ØÙ‚ کسانی Ù…ÛŒ دانستم Ú©Ù‡ Øداقل ده سال به خاطرآن زندان کشیده بودند اما Øالا خمینی از راه رسیده Ùˆ رهبرانقلاب شده بود. در همه تظاهرات Ùˆ راهپیمایی ها آخوندها وبازاری ها جلو بودند Ùˆ مردم دنبال آنها Ùˆ ماهم به دنبال مردم. کار برعکس شده بود. سراز این معادله پیچیده در نمی آوردم. با خود Ùکر Ù…ÛŒ کردم Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ خواهد شد؟ دلم Ù…ÛŒ خواست Ú©Ù‡ از Ùردا خبر داشته باشم. همان شب یک خواب عجیبی دیدم. خوابی Ú©Ù‡ هیچوقت معنی آن را Ù†Ùهمیدم تا همین چند روز پیش Ú©Ù‡ به اتاقم رÙتم. دلم Ù…ÛŒ خواست با خودم خلوت کنم Ùˆ به Ùرشید Ùکر کنم. راستش گریه کردم. به خاطردو تا بچه Ú©ÙˆÚ†Ú©Ø´ Ú©Ù‡ یتم شده اند، گریه کردم. سه سال قبل را به خاطر Ù…ÛŒ آوردم، شب آزادی او Ùˆ همان شبی را Ú©Ù‡ ستاره ازآسمان ونقل از هوا برسر Ùرشید Ù…ÛŒ بارید ÙˆØالا Ùرشید دیگر وجود نداشت. چرا برای آزادیش آنقدر شادی کردیم اگر درزندان باقی مانده بود، بهتربود زیرا Øداقل تا ابد زنده بود Ùˆ به ملاقاتش Ù…ÛŒ رÙتیم Ùˆ Ù…ÛŒ دیدیمش Ùˆ Øالا...هیچ! راستش ازهمان شبی Ú©Ù‡ او از زندان آزاد شده بود من نتوانسته بودم این سعادت را باورکنم. شاید اØساسات عمیق من نسبت به او وشایدهم ضمیرباطن من از ابتدا هشیاربود. Øتی ضمیر باطن من با خوابی Ú©Ù‡ آنشب دیدم به من هشدار داده بود. با کنجکاوی از Ùتانه پرسیدم:« Ú†Ù‡ خوابی دیده بودی؟» Ùتانه با همان Ù„ØÙ† هیجانزده ادامه داد:« Ùکرمی کنم Ú©Ù‡ سه سال قبل من امروز را درخواب دیده بودم. همانشب Ú©Ù‡ Ùرشید از زندان آزاد شد. من در خواب دیدم Ú©Ù‡ Ùرشید از زندان آزاد شده است Ùˆ ما بی نهایت خوشØال هستیم. همه به دور Ùرشید در اتاق نشسته بودیم Ùˆ او برای ما صØبت Ù…ÛŒ کرد Ùˆ ما با علاقه به او گوش Ù…ÛŒ دادیم Ú©Ù‡ ناگهان یک عقرب خیلی درشت Ùˆ سیاه دراتاق پیدایش شد. همه ترسیدیم Ùˆ از جای خود پریدیم Ùˆ یکدÙعه پراکنده شدیم. هرکسی دوید وچیزی پیدا کرد وآورد تا عقرب را بکشد. لنگه Ú©ÙØ´ یا پاره آجری Ùˆ... به Ú©Ù…Ú© هم عقرب را کشتیم اما ناگهان از درون آن عقرب سیاه یک عقرب سÙید خیلی بزرگ بیرون آمد. همه از تعجب خشکمان زد. مات Ùˆ مبهوت عقرب سÙید را نگاه Ù…ÛŒ کردیم. Øتی عقلمان نرسید Ú©Ù‡ آن را بکشیم ومن چنان ترسیده بودم Ú©Ù‡ از خواب پریدم Ùˆ با خودم Ùکر کردم Ú©Ù‡ در اثر هیجانات Ùˆ دلهره های شب قبل این خواب را دیده ام Ùˆ بعد هم آن را Ùراموش کردم اما امروز بعد از سه سال، Ù…ÛŒ Ùهمم Ú©Ù‡ آن عقرب سÙید Ú©Ù‡ ما او را نکشتیم، همان خمینی بود. Ú†Ù‡ کسی Ù…ÛŒ توانست تصور کند Ú©Ù‡ خمینی یک عقرب خطرناک Ùˆ کشنده مثل شاه است رنگ سÙید وتقدس ظاهری او ماهیت پٌر زهرباطنش را از همه پنهان Ù…ÛŒ کرد.» Ùتانه ساکت شد. من به Ùکر Ùرو رÙته بودم. به عقرب سÙیدی Ùکر Ù…ÛŒ کردم Ú©Ù‡ پٌر از زهر بود Ùˆ تمام زندانیان سیاسی Ùˆ موج نیروهای جوان ÙˆÙعال سیاسی را نیش زد وکشت. درآن روزهای اول انقلاب، هیچکس! Øتی رهبران نابغه وتØلیل گران صاØب نام سیاسی Ùˆ صاØبان خرد درآن روز، چنین تصوری از خمینی نداشتند اما ضمیر باطن پاک Ùˆ ساده Ùˆ عاشق یک خواهر بر برادرش به آسانی از آینده خبر داده بود. درست Ùˆ دقیق هم Ú¯Ùته بود. اÙسوس Ú©Ù‡ نمی توان خواب یا رؤیا یا زبان ضمیر باطن را جدی گرÙت یا آن را باور کرد Ùˆ یا مثل عهد عتیق Ùˆ خواب های Øضرت یوسÙØŒ ازطریق آن پیشگیری برای Øوادث آینده کرد! آنروزصØبت ما در اینباره پایان یاÙت Ùˆ طبعا نیز به دنبال آن دوباره سکوت بین ما برقرار شد. اتÙاقا همان شب Ùتانه از پیش من رÙت Ùˆ ندانستم به کجا رÙت. خوشبختانه چند ماه بعد اورا در مناطق آزاد شده آنروزدر کردستان دیدم. با دیدن او بی اختیار به یاد عقرب سÙید Ùˆ مقدسی اÙتادم Ú©Ù‡ روز وشب نیش خود را برتن پاک جوانان Ùˆ زنان Ùˆ مردان آزاده Ùرومی کرد Ùˆ به گونه ای دردناک آنان را Ù…ÛŒ کشت واندوه ملی Ùˆ عمیقی بر Ø±ÙˆØ Ùˆ روان ملت به جا نهاده بود. اما وجود مناطق آزاد شده به مثابه یک رستاخیز Ùˆ امید دوباره بود. کردستان با شکوه بود Ùˆ دیدن انبوه یارانی Ú©Ù‡ خود را به سلامت به مناطق آزاد شده رسانده بودند Ùˆ دیدن مقرهای نظامی نیروهای پیشمرگه، دیدن شور وشع٠وØیات سرزنده انقلابی واØیای مجدد آن Ø±ÙˆØ Ø¨Ù‡ یغما رÙته انقلابی بشارت یک بهشت واقعی اما Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ ناپایدار بود. *** سی سال گذشته است. سالهای سیاه یکی پس از دیگری آمدند Ùˆ گذشتند. عقرب سÙید هم مٌرد Ùˆ از خاطرها رÙت اما تخم های خود را درهمه جا پراکند، به گونه ای Ú©Ù‡ هیچکس نتواند روز وشبی را Øتی درخواب Ùˆ رؤیاهای خود بدون رعب Ùˆ ÙˆØشت Ùˆ ترس از نیش Ùˆ زهر Øکومت عقربیان به سر ببرد. به نظر Ù…ÛŒ رسد در سرزمینی Ú©Ù‡ مردم آن سی سال پیش برای سعادت Ùˆ بهروزی انقلاب کرده بودند، امیدی برجای نمانده باشد. بر روی کمد Ú©ÙˆÚ†Ú©ÛŒ Ú©Ù‡ درکنار دیوار اتاق است، یک قاب عکس قراردارد.عکسی از کوه های بلند دربند وکوهنورد جوانی Ú©Ù‡ بر Ùراز قله توچال ایستاده است. اوعرقگیری آبی برتن دارد Ùˆ بادگیری سبز Ú©Ù‡ به دور شانه خود اÙکنده است Ùˆ کیسه خوابی Ú©Ù‡ به کوله پشتی اش آویخته است. لبخند شاد Ùˆ پٌر امیدی برلب دارد وآزادگی خود را با ÙØªØ Ù‚Ù„Ù‡ توچال به نمایش نهاده است. او خیلی جوان است، Øدود بیست Ùˆ دو سال دارد واÙسوس Ú©Ù‡ بیشتر از بیست Ùˆ دوسال هم زندگی نکرد. در راه سعادت Ùˆ بهروزی مردم ایران جان خود را از دست داد.هربار Ú©Ù‡ از کنار عکسش(برادرم) Ù…ÛŒ گذرم یا هرباری Ú©Ù‡ برایش شمعی روشن Ù…ÛŒ کنم، درپاسخ به لبخند او با اطمینان Ù…ÛŒ گویم:« مگرنه آنکه تو برای سعادت Ùˆ بهروزی خلق کشته شدی، پس باید مردم ایران مثل مردم بسیاری دیگر از کشورهای جهان به سعادت Ùˆ بهروزی دست یابند. باید خون پاک شما Øتی پس از سی سال ثمرات خود را به بارآورد. آزادی Ùˆ بهروزی مردم ایران امری ممکن است پس باید Ú©Ù‡ تØقق پذیر باشد.Ø› باید ایمان داشت، اگرچه هیچ نشانی از این ایمان دیده نمیشود، هیچ نشانی! اما مردم ایران سعادتمند خواهند شد زیرا خدا هست! زیرا Ø±ÙˆØ Ø®Ø¯Ø§ÛŒÛŒ تو Ùˆ Ø±ÙˆØ Ø¢Ù† صدهزارجوان پٌرشورو پاک دیگر زنده است! پس باید به Ùرا رسیدن روز بهروزی Ùˆ سعادت مردم ایران ایمان داشت!» *** در برابر تلویزیون نشسته ام ÙˆÙکر Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ دراین روزها هرکسی Ú©Ù‡ ایرانی است Ú†Ù‡ درداخل یا خارج ایران در برابر تلویزیون نشسته است Ùˆ با Ø´Ú¯Ùتی Ùˆ Øیرت به شعبده بازی ای Ú©Ù‡ خامنه ای برای شرکت مردم درانتخابات به راه انداخته است، نگاه Ù…ÛŒ کند. برای نخستین بار دو Ø¬Ù†Ø§Ø Ø§Ø² مؤمنین به جمهوری اسلامی در برابریکدیگر نشسته اند Ùˆ پرده از روی جنایات وکشتار Ùˆ سرکوب مردم ØŒ از دزدی وغارت اموال خلق، ازبی لیاقتی Ùˆ Ùریبکاری یکدیگر Ùˆ... برمیدارند. هریک آن دیگری را به اجØا٠درØÙ‚ مردم متهم Ù…ÛŒ کند. Øقایق تلخ سیاسی Ú©Ù‡ تا به امروز اسرار الهی نظام خمینی Ùˆ خامنه ای بودند، برملا Ù…ÛŒ شوند. نقاب ازچهره عقرب های سÙید اÙتاده است. Øکومت سی ساله به کوزه زهری Ù…ÛŒ ماند Ú©Ù‡ از درون آن چیزی جز تلخی تراوش نکرده است. پس از سی سال، سرکوزه زهر بازشده است Ùˆ اندکی از زهر آن بر روی زمین ریخته است. Øقایق آشکار شده چنان سنگین هستند Ú©Ù‡ خواب را ازچشم بسیاری ربوده اند. نخستین جرقه زده شده است. Ú†Ù‡ خواهد شد؟ پس از این اعتراÙات Ùردا Ú†Ù‡ خواهد شد؟ Ùردا! طوÙان انقلاب دوباره در راه است Ùˆ اضطرابی آشنا چنان برجانها Ú†Ù†Ú¯ اÙکنده Ú©Ù‡ یاد Ùˆ خاطره سی سال قبل را در ضمیرها زنده کرده است. هراسناک هستم. نیمه شب کابوس این نظام دوباره به سراغم Ù…ÛŒ آید. برروی دیوارهای روشن وسÙید اتاق عقرب زردی را به خواب Ù…ÛŒ بینم. پس ازعقرب سیاه Ùˆ عقرب سÙید، عقربی زرد(مظهرÙریب یا Ù†Ùرت) از راه رسیده است. چنان ÙˆØشت زده هستم Ú©Ù‡ اختیارهرØرکتی از من سلب شده است. نمی دانم برای کشتن عقرب Ú†Ù‡ وسیله ای باید بردارم. چشمانم را Ù…ÛŒ بندم. با تمام قوا Ùریاد Ù…ÛŒ زنم. عقرب! عقرب! Ùریاد Ù…ÛŒ زنم Ùˆ نمی خواهم Ú©Ù‡ عقرب دیگری از راه برسد Ùˆ قدم برسرنوشت مردم ایران بگذارد. برای Ù„Øظاتی نمی Ùهمم Ú†Ù‡ اتÙاقاتی Ù…ÛŒ اÙتد. به ناگاه کسی مرا آرام Ù…ÛŒ کند Ùˆ دلداریم Ù…ÛŒ دهد. چشمانم را باز Ù…ÛŒ کنم Ùˆ درنهایت Øیرت صدای برادرم را از سوی دیواری Ú©Ù‡ عقرب برآن بود، Ù…ÛŒ شنوم. دهانم از Øیرت باز Ù…ÛŒ ماند. او زنده است Ùˆ لبخند پٌرآرامش Ùˆ همیشگی خود را برلب دارد. در او هیچ هراسی نیست وعقرب زرد را به من نشان Ù…ÛŒ دهد. باکمک قطعه چوب Ú©ÙˆÚ†Ú©ÛŒ آن را کشته است.عقرب جوان Ùˆ زردی از کمرشکسته Ùˆ دو نیمه گشته است. در یک Ù„Øظه آرامشی Ú©Ù‡ همانند پیروزی انقلاب خلق دربهمن سال 57 بود، بر من مستولی Ù…ÛŒ شود. در Øیرتم Ú©Ù‡ چگونه برادرم(زیرا زنده نیست) به Ú©Ù…Ú©Ù… آمده است Ú©Ù‡ به ناگاه در چهره او، سیمای Ùرزند دلبندم را Ù…ÛŒ بینم. سالهاست Ú©Ù‡ اونیز همانند برادرم به نوعی مرا درسوگ خود نشانده است، سالهاست Ú©Ù‡ نه کلامی از او Ùˆ نه صدایش را شینده ام Ùˆ در Øیرتم Ú©Ù‡ در این گاه او Øاضراست Ùˆ با طنین صدای امیدوارش Ùˆ با همان عشقی Ú©Ù‡ او را پروده ام، با همان عشق نامیرای مادر Ùˆ Ùرزندی به قلب پٌراضطراب من امید بخشیده وبا اطمینان Ù…ÛŒ گوید:« مامان خوشØال باش! مامان خوشØال باش!» کلام مطمئن اوهراس واضطراب را از من دور Ù…ÛŒ کند. آیا خطر عقربی نو Ùˆ زرد از سر مردم ایران گذشته است؟ سراسیمه از خواب Ù…ÛŒ پرم. Ù„Øظات سنگینی بر Ø±ÙˆØ Ùˆ روانم گذشته است. گویی در اندک زمانی ازیک سال نوری عبور کرده ام. خسته هستم اما شادی Ùˆ پیروزی را باور Ù…ÛŒ کنم. به آخرین بشارتی Ú©Ù‡ به من امید بخشیده است، Ùکر Ù…ÛŒ کنم:« خوشØال باش!» هیچکس از Ùردا خبر ندارد اما همه دلشان Ù…ÛŒ خواهد Ú©Ù‡ Ùردا به مردم ایران Ùˆ به اØقاق Øقوق آنان تعلق داشته باشد! *** یکروز بعد از نمایش انتخابات، عظیم ترین انÙجار به وقوع Ù…ÛŒ پیوندد. دوباره نماینده ضØاک از کوزه انتخابات بیرون آمده است. هرکس سنگی برمی دارد Ùˆ به سوی کوزه پٌر زهر این نظام پرتاب Ù…ÛŒ کند. طوÙان بزرگ خشم خلق برخاسته است. دستان مردم خالی است ولی سینه آنها ازغرورایرانی واز شر٠ملی پٌر Ùˆ لبریزاست Ùˆ با همان نیز Ù…ÛŒ جنگند Ùˆ در برابر دشمن خود Ù…ÛŒ ایستند. باورنکردنی است اما Øقیقت است. پس از سی سال پراکندگی، دوباره مردم به هم پیوسته Ùˆ روØÛŒ واØد Ùˆ یگانه گشته اند. طوÙان ØÙ‚ طلبی کاوه از هرسوی ایران زمین برخاسته است، هرجوانی با خروش خود یک کاوه به پا خاسته است. کاخ ضØاک به لرزه درآمده است؟ Ú†Ù‡ خواهد شد؟ Ùردا Ú†Ù‡ خواهد شد؟ آیا ضØاک دوام خواهد آورد؟ کوزه نظام شکسته است اما از همان شکاÙØŒ عقرب های سیاه از همه سو به مردم Øمله Ù…ÛŒ کنند. Ùریاد ØÙ‚ طلبی مردم در زمین وآسمان ودر سراسر جهان طنین Ù…ÛŒ اÙکند. این Ùریاد جهان را از Øرکت عادی وآرام خود بازمی دارد. نگاه ها به سوی ایران زمین خیره مانده است. دیری نمی پاید Ú©Ù‡ قلب هر ایرانی شری٠درسراسر جهان با قلب قیام مردم در ایران Ù…ÛŒ طپد. همه برمی خیزند. هیچکس نمی داند، Ùردا Ú†Ù‡ خواهد شد؟ Ùردای این قیام ØÙ‚ طلبانه Ùˆ تاریخی Ú†Ù‡ خواهد شد؟ اما Ùردا آغاز شده است. دوهÙته از قیام ØÙ‚ طلبانه مردم Ù…ÛŒ گذرد. سرکوب روزانه Ùˆ بی رØمانه مردم، جهان را به خشم آورده است. دختران Ùˆ پسران جوان درخیابانها ÙˆØشیانه کتک Ù…ÛŒ خورند. مردم ازشدت جراØات Ù…Ø¬Ø±ÙˆØ Ùˆ معلول Ù…ÛŒ شوند. مردم دستگیرو شکنجه Ù…ÛŒ شوند. مردم تیر Ù…ÛŒ خورند Ùˆ درآخرین Ù„Øظه با چشمان باز کشته Ù…ÛŒ شوند. روزهایی Ùرا Ù…ÛŒ رسد Ú©Ù‡ همه گریه Ù…ÛŒ کنند. همه Ùریاد Ù…ÛŒ زنند! *** Ù…ÛŒ گریم؛ مثل آسمان Ú©Ù‡ طوÙانی است Ùˆ بارانی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بارد. Ù…ÛŒ گریم؛ با رنج زخمی ها، کتک خورده ها، تیرخوردها Ùˆ کشته شدگان Ùˆ با رنج مادرانی Ú©Ù‡ دیگر پسرندارند. Ù…ÛŒ گریم در غم شهادت ندا Ú©Ù‡ سمبل مظلومیت این قیام Ù…ÛŒ گردد. به همراه تمامی قلب های پر درد Ùریاد Ù…ÛŒ زنم:« الله اکبراز اینهمه Ùریب Ùˆ دغلکاری! الله اکبر ازسرکوب Ùˆ ترور! الله اکبر ازآنچه Ú©Ù‡ در سی سال Øکومت خمینی وخامنه ای Ùˆ آخوندها بر مردم ایران گذشت. الله اکبراز دست سازشکاران Ùˆ ترسوها Ú©Ù‡ مردم را تنها گذاشته اند والله اکبر از دست سیاست بازان! » عقرب ها، قدم به قدم مردم را ازمیدان ها Ùˆ خیابانها به سوی Ú©ÙˆÚ†Ù‡ ها وازکوچه ها به سوی خانه ها عقب رانده اند ÙˆØتی آنان را تا پستوی خانه شان دنبال Ù…ÛŒ کنند، مردم درخانه خود کتک Ù…ÛŒ خورند، دستگیرمی شوند Ùˆ به نقطه نامعلومی برده Ùˆ Ø®ÙÙ‡ Ù…ÛŒ شوند تا همه چیز پایان یابد Ùˆ خاطره آخرین تجاوز جمهوری اسلامی به Øقوق مردم نیز به Ùراموشی سپرده شود Ùˆ این نظام بی آبرو دربرابر چشم جهانیان به بقای ÙˆØشیانه خود ادامه دهد! باید به آنان Ú¯Ùت:« Ù…ÛŒ توانید Ùˆ تا به امروزنیزصد هزار از Ùرزندان این میهن را کشته اید وصدهزار دیگر را سرکوب کرده اید اما با خدای این مردم Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ توانید بکنید Ú©Ù‡ امروز به یاری وپشتیبانی آنان با Ø±ÙˆØ Ùˆ با قلب تمام مردم جهان برخاسته است!» ملیØÙ‡ رهبری 28ØŒ ماه یونی، 2009 http://malihehrahbari.blogspot.com |
||
ارسال به فیس بوک | ||
Aftabkaran. All rights reserved |