گمنام
پویان انصاری
Pouyan49@yahoo.se



گذشت آن شب های آرام

چون اقیانوسی بی موج


به حرکت در آمدند

طغیان موج ها، در پی آزادی


آرام آرام فراموش شد، شبهای تاریک

زیرا که شکست، آن انبوه سیاه ترس


وحشتی سُترگ

گرفت وجود کفتار پیر ِخون آشام را

و سیل خروشان را باور کرد


به جنگ نظام اش آمدند

جوانان، برای سرنگونی


اژدهای پیر، در حال افتادن از تخت

می آزد دست به هر حربه و نیرنگ


کاسه صبر، سر آمد

هرچه بود، بهانه ای بود

برای ابراز وجود


شکست آن سکوت مرگبار

تکرار شد، 18 تیر

آن حماسه جاودان


رو در رو با جنایتکاران ِ روزگار

که می آشامیدن سه ده

خون ملتی بیگناه


در نبرد با دژخیمان خونخوار

و پاسداران جهل و نکبت


مبارزه ای بی امان در گرفت

کوچه به کوچه ، شهر به شهر

با دست خالی

ولی با سری پُر شور

وَ قلبی گرم و پُر امید

گشت آغاز آن نبرد ِ نا برابر


اُفتاد نیروی توحش، به جان مردم

اما، سیل خروشان توده ها

ایستاد در برابر سپاه ظلم


او قطره ای بود از آن نسل خروشان

دختری بود با چهره ای آراسته

پوشیده رُخسار با دستمال


مشت گره کرده سلاحش بود

فریاد زنده باد آزادی، پیامش بود


روبرویش پاسداران حجاب اجباری

در یک دست تفنگ

در دست دیگر، دشنه


اُفتادند به جان دختر ِ پاسدار ِ ایران زمین

شکافتند قلب جوان او را با دشنه


فریاد او علیه آدمکشان

گشت زمزمه ای بر لبان خونین اش


ناگهان دو چشم زیبایش به آسمان

که شاهد بود این جنایت را، شد خیره


لبانش از زمزمه، باز ایستاد

چشمانش، در انتهای افق ماند ثابت


شاید در نگاهش، می دیدی پشیمانی را

می گفت با تو، این واژه های ناگفته

چرا با دست خالی؟

در مقابل این جلادان تا به دندان مُسلح

باید ایستاد

راستی، چرا با دست خالی ....


او هم " ندا " شد

ولی گمنام


نه نامی از اوست

نه عکسی، نه نشانی


او گُمنام رفت

او گُمنام رفت

مانند گُمنام های دیگر ...

چهارشنبه 17 تیر 1388 - استکهلم
ارسال به فیس بوک
  Aftabkaran. All rights reserved