نجات آدمی درشناخت خویشتن است
گریزم زخویش چرا، کھ سایھ ای زمن است
بھ شکوه نشستن زاین وآن نھ صواب
خودی کھ خود بشناسد، زبان دردھن است
ھرآنچھ کشم زدست خویش کشم بخدا
دلم شده خون کھ غیر نشستھ در وطن است
تو راست وآن دگران چپ گزیده مرام
کدام Ú†Ù¾ وراست، اگر وطن Ú©ÙÙ† است
چو گرد جدایی نشست بھ دامن باغ
درآشیان ھزار بد صدا زغن است
چوبرق Ù„Øظھ Ù…ÛŒ گذرد،ما نشستھ بھ جای
بھ پیش! غیرتی، کھ ویرانھ میھن است
کنون کھ رایت کاوه در اشر٠بھ اھتزاز
توانت چونیست دعا ھمچوجوشن است
بیا کھ نشستن نھ بیش از این جایز
کھ درگلوی شیخ گیر، لقمھ ی وطن است
بس است بھ امید دیگران تا چند
بیا کھ دست دوستی، چنان رسن است
گذر کنیم زشوره زار تÙرقھ چون
کجا بیم وطن ز ستمکاره دشمن است
چھ سال ھا سپری شد درین غریبھ سرا
در آرزوکھ مدÙنم، صØÙ† آن چمن است
وگرکھ دست اجل Ùرصتی مرا ندھد
بھ خاک زاربنالم ،وطن در Ù…ØÙ† است