قصه لال ها 3 |
||
ملیØÙ‡ رهبری | ||
قسمت سوم روز بعد پیرمرد به درون طویله آمد وگله جانوران عجیب را برداشت Ùˆ رهسپار شهر شد. گله Ø®Ù„ÙØ§ Ùˆ وزرا Ùˆ علما Ùˆ... درطول راه با ØÛŒØ±Øª به زیبایی های اطرا٠خود نگاه Ù…ÛŒ کردند. هرچه بیشتر نگاه Ù…ÛŒ کردند متØÛŒØ±ØªØ±Ù…ÛŒ شدند؛ جنگل Ùˆ تپه ها وروخانه ها Ùˆ زمین Ùˆ مزارع همه آرایش شده با زیباترن رنگ های دلگشا Ùˆ Ø±ÙˆØ Ø§ÙØ±Ø§ بودند ودر سراسر زمین ØØªÛŒ یک وجب خاک سیاه نیز به چشم نمی خورد. آنهمه زیبایی وآبادی نه درعقلشان Ù…ÛŒ گنجید Ùˆ نه در ÙˆØµÙØ´Ø§Ù†! زندگی چنان شاد Ùˆ زیبا Ù…ÛŒ نمود Ú©Ù‡ از همان ابتدا ÙØ±ÛŒØ§Ø¯: ØØ±Ø§Ù…! ØØ±Ø§Ù…! Ú¯ÙØªÙ† علما بلند شد Ùˆ چون نمی توانستند ØØ±Ù بزنند مثل میمون شروع به ورجه ورجه کردند. ØØ¶Ø±Øª خلیÙÙ‡ با خود Ùکر Ù…ÛŒ کرد:Â«ØØ§Ù„ Ú©Ù‡ مٌرده ام اما اگر دوباره به دنیا برگردم این شهر را ÙØ±Ø§Ù…وش نخواهم کرد Ùˆ بر روی زمین بهشتی چنین آسمانی خواهم ساخت Ùˆ خود خلیÙÙ‡ آن خواهم شد.» وزیر Ú©Ù‡ قدرتمندترین مرد دستگاه Ø®Ù„Ø§ÙØª بود Ùˆ همواره در ØØ§Ù„ ÙØ±Ù…ان دادن وآماده کردن نیرو Ùˆ ساز Ùˆ برگ جنگی Ùˆ لشکرکشی Ùˆ نابودی شهرهاو بلاد Ú©ÙØ§Ø±Ø¯Ø± عالم بود، با خود Ùکر Ù…ÛŒ کرد:« اینجا باید سرزمین اجنه یا پری ها باشد ØŒ اینهمه زیبایی کار آدمیزاد نیست! Ø§ÙØ³ÙˆØ³! کاش شهری به این زیبایی ساخته Ùˆ از خود به جا Ù…ÛŒ نهادم Ú©Ù‡ تا جهان برپاست نام من هم باقی Ù…ÛŒ ماند. اما Ú©Ù‡ ما کشتیم Ùˆ ویران کردیم ودست آخر هم سری سنگین از مار زهرآگین Ùˆ این پوستین درندگان برتن نصیبمان شد. Ø§ÙØ³ÙˆØ³!» جماعت علما از ابتدا به اینهمه زیبایی با دیده Ø´Ú© Ùˆ تردید نگاه Ù…ÛŒ کردند. مگر نه آنکه زیبایی از ÙØªÙ†Ù‡ گری های شیطان است! ØØ¶Ø±Ø§Øª با خود چنین Ùکر Ù…ÛŒ کردند:«ببین آسمان هم از ÙØªÙ†Ù‡ شیطان درامان نیست. همه جا ساکت است نه صدای اذانی به گوش Ù…ÛŒ رسد Ùˆ نه قاری قرآنی Ùˆ نه بانگ مسلمانی. باید Ú©Ù‡ اینجا طبقه اول آسمان باشد Ùˆ شاید در این طبقه، آسمانیان درجهل مرکب هستند Ùˆ خدا ما را برای هدایت آنان ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯Ù‡ باشد! پدری از آنان درآوریم Ú©Ù‡ Ú©ÙØ±Ø¯Ø§Ù†Ø´Ø§Ù† بترکد!» Ø±ÙØªÙ†Ø¯ تا به میدان زیبای شهر رسیدند Ùˆ با راهنمایی پیرمهربان درگوشه ای از میدان بر روی نیمکت های سنگی نشستند. ک٠میدان از مرمر سÙید Ø³Ù†Ú¯ÙØ±Ø´ شده بود Ùˆ ازپاکیزگی Ù…ÛŒ درخشید Ùˆ مجسمه هایی تراشیده از مرمر رنگین به به دست هنرمندانی توانا به میدان زیبایی خاص Ùˆ چشم گیری بخشیده بودند. آب گوارای چشمه ها در چهار گوشه میدان با آواز دلانگیزی درØÙˆØ¶ های مرمر Ù…ÛŒ ریختند. Ø¢ÙØªØ§Ø¨ÛŒ زرد چون طلا ازآسمان Ù…ÛŒ تابید Ùˆ به میدان جلای خاص بخشیده بود. هوا هم در اعتدال بود. جمعیت انبوهی در میدان شهر جمع شده بودند. برخی با ترس Ùˆ برخی با دلسوزی به این آدمیان بدبخت Ú©Ù‡ بر روی سرخود عمامه یا تاجی از مار Ùˆ بر بدن برهنه خود پوستین جانوری را کشیده بودند، نگاه Ù…ÛŒ کردند. اگر این مردم خبر داشتند Ú©Ù‡ یک روز ØÚ©ÙˆÙ…ت این جانواران برابر با جنگ Ùˆ نابودی وویرانی تمام سرزمینشان خواهد بود Ùˆ اگر خبر داشتند Ú©Ù‡ در چشم Ùˆ دل آنان ایشان Ú©Ø§ÙØ±Ù‡Ø³ØªÙ†Ø¯ Ùˆ آمده بودند تا خونشان بریزند Ùˆ به جان Ùˆ مال آنها تجاوز کنند Ùˆ خود Ùˆ کودکانشان را به اسیری Ùˆ کنیزی ببرند، آنگاه بین آنها Ùˆ این جانوران Ù†ÙØ±Øª Ùˆ کینه ای مقدس تا به ابد ØØ§Ú©Ù… Ù…ÛŒ شد اما Ú©Ù‡ خبر نداشتند Ùˆ با ترØÙ… به این بدبخت ها Ùˆ سرنوشتشان نگاه Ù…ÛŒ کردند. در وسط میدان هم خلیÙÙ‡ Ùˆ وزیر Ùˆ علمای دین Ùˆ سرداران با ØÛŒØ±Øª به این مردم عجیب Ùˆ غریب نگاه Ù…ÛŒ کردند Ú©Ù‡ ساکت وآرام Ùˆ معقول Ùˆ بدون هلهله یا ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ Ùˆ هیاهو در جای خود ایستاده بودند. مردان اغلب جوان Ùˆ خوش سیما Ùˆ برومند Ùˆ زنان زیبا Ùˆ خوش قامت بودند. Ù…ØØ¨Øª Ùˆ دلسوزی از نگاه هایشان Ù…ÛŒ بارید Ùˆ بر روی لبانشان لبخندی Ú©Ù‡ نشانه ØµÙØ§ Ùˆ صمیمت بود، به چشم Ù…ÛŒ خورد. به نظر Ù…ÛŒ رسید Ú©Ù‡ زندگی خوبی دارند Ùˆ همه لباس های عجیب Ùˆ قشنگ Ùˆ رنگینی بر تن داشتند. گویا برای جشنی آمده بودند اما سر وصدایی به گوش نمی رسید. چنان سکوتی برقرار بود Ú©Ù‡ خلیÙÙ‡ Ùˆ وزیر Ùˆ علما با خود Ùکر Ù…ÛŒ کردند:« نه عادی نیست! باید سری درکار باشد! شاید این مکان سرای موقت یا شاید هم سرای آخرت ماست Ùˆ این انسان های بسیار زیبا Ùˆ آرام هم ملایک بهشتی هستند Ùˆ آمده اند تا ما را با خود به بهشت ببرند. ما در راه جهاد کشته شده ایم Ùˆ باید به بهشت برویم Ùˆ خداوند خل٠وعده نمی کند! خلیÙÙ‡ Ú©Ù‡ عادت داشت تمام نعمات جهان Ùˆ تمام زیبایی های آن را در خدمت خود ببیند Ùˆ به این امرباور داشت، در دل خود دعا کرد:« ای خداوند یک ØØ±Ù…سرا از این ØÙˆØ±ÛŒØ§Ù† چون صد٠وملایک چون مرجان را نصیب ما Ø¨ÙØ±Ù…ا! ما در دنیا ØµØ§ØØ¨ جلال Ùˆ جبروت بی پایان واز جمله شکرگزاران رØÙ…ت های تو در عالم بودیم. ما را ازنعمات دٌرشت آخرت نیز بی نصیب مگذار!» اما اندکی بعد اÙکار شرورانه Ùˆ همیشگی(مارهای پنهان) در سر خلیÙÙ‡ به جنبش درآمدند واوکش٠بزرگی کرد. به هیجان آمد Ùˆ با خود Ú¯ÙØª:« Ùهمیدم! این جماعت نه ملایک هستند Ùˆ نه مسلمان زیرا Ú©Ù‡ ذکر ØÙ‚ نمی گویند! به گمانم Ú©Ù‡ اینها جماعتی از Ú©ÙØ§Ø±Ø³Ø§Ø¯Ù‡ Ùˆ بی زبان هستند Ú©Ù‡ باید آدم شوند. Ø§ÙØ³ÙˆØ³ Ú©Ù‡ ما لال شده ایم اگر لال نبودیم همه آنها را آدم Ùˆ مسلمان Ù…ÛŒ کردیم. تا ازسادگی Ùˆ یکدستی (مادون شریعت) درآیند Ùˆ بعد خودشان دو دسته(ØÙ‚ Ùˆ باطل) بشوند Ùˆ بعد هر دسته، اسلامی جدا داشته باشد Ùˆ بعد هراسلامی چند شاخه شود Ùˆ بعد برسرشاخه های اسلام دعوا کنند Ùˆ بعد شمشیر به دستشان Ù…ÛŒ دادیم تا برای یکدست کردن اسلام Ùˆ برای ØÙظ بیضه نظام، هرچه مخال٠و معاند Ùˆ مناÙÙ‚ ومبارز Ùˆ مقاوم ومصدق ومدبرو معلم وم...Ù…...همه میم ها را بکشند Ùˆ خلاصه اینطور ساده وپاک نباشند Ùˆ مثل ملایک بیگناه ما را نگاه نکنند. طوری نگاه میکنند Ú©Ù‡ انگار جانور دیده اند! چند Ù†ÙØ±ÛŒ Ú©Ù‡ عاقالان شهر بودند Ùˆ به کارهای شهر رسیدگی Ù…ÛŒ کردند، پیش آمدند Ùˆ از پیرمهربان پرسیدند Ú©Ù‡ اینها Ú†Ù‡ جور جانورانی هستند Ùˆ ازکجا پیدایشان شده است وبا ما Ú†Ù‡ کار دارند ویا Ú©Ù‡ ما باید با آنها Ú†Ù‡ کنیم؟» پیر Ú¯ÙØª:« از خودشان بپرس!.» عجیب بودکه در این Ù„ØØ¸Ù‡ ناگهان زبان همه آن جانوران عجیب باز شد Ùˆ تا زبانشان باز شد، ÙØ±Ø§Ù…وش کردند Ú©Ù‡ Ø¨Ø±ÙØ±Ø§Ø² کله های خود مار Ùˆ بر دوش خود پوستین خرس یا میمون یا گرک Ùˆ گراز ÙˆÚ©ÙØªØ§Ø±Ùˆ.. دارند. نخست خلیÙÙ‡ بود Ú©Ù‡ با پٌر رویی پیش دوید Ùˆ در برابر جماعت ایستاد Ùˆ Ú¯ÙØª:« من خلیÙÙ‡ مسلمین Ùˆ ولی امر Ùˆ امام Ùˆ وکیل Ùˆ وصی Ùˆ امیر Ùˆ نماینده خداوند عالم بر روی زمین هستم. من آمده ام تا بساط Ú©ÙØ± Ùˆ بی خدایی Ùˆ شیطان پرستی را از سرزمین شما برچینم. آمده ام تا از برای خدا، شما را مسلمان کرده Ùˆ از قید Ùˆ بندهای شیطان آزاد کنم. به زبان خوش به شما Ù…ÛŒ گویم Ú©Ù‡ مسلمان شوید تا گناهانتان آمرزیده شود اما اگر از ÙØ±Ù…ان من Ú©Ù‡ همان ÙØ±Ù…ان ØÙ‚ تعالی است، سر پیچی کنید، ریختن خون شما به دست سپاه اسلام ØÙ„ال خواهد بود. من خلیÙÙ‡ مسلمین هستم Ùˆ اراده من بر نیمی ازجهان ØÚ©Ù… Ù…ÛŒ راند. مرا سپاهیان بسیاری است Ùˆ Ù…ÛŒ توانم در کمتر از یکروز سرزمین شما را با خاک یکسان کنم. اما به شما مهلت Ù…ÛŒ دهم. یا مرگ یا اطاعت ازما ØŒ انتخاب با شماست!» مردم از شنیدن ØØ±Ù های او متØÛŒØ± شدند تا به ØØ§Ù„ چنین جانوری ندیده Ùˆ چنین سخنانی را نشنیده بودند اما همچنان ساکت ماندند. عاقلی پیش آمد Ùˆ به پیر Ú¯ÙØª:« این مرد٠بی خبر ازشکل Ùˆ شمایل خود اگر دیوانه نباشد، بدون Ø´Ú© جانور بسیار خطرناکی است. او از کدام خدا Ùˆ کدام شیطان ØØ±Ù میزند؟ ما خدای خود را Ú¯Ù… نکرده ایم تا او را در نزد خلیÙÙ‡ مسلمانان پیدا کنیم. ما را خدایی است کهن Ùˆ مهربان به نام دوست Ú©Ù‡ در بین ما ØØ¶ÙˆØ± دارد Ùˆ او را Ù…ÛŒ شناسیم. چون هست، نیاز به جانشین Ùˆ ولی Ùˆ وصی Ùˆ وکیل Ùˆ امیر ندارد. ما را نیازی نیست Ú©Ù‡ با ریختن خون یا با تیغه شمشیریا اسیری Ùˆ کنیزی زنان وکودکانمان، خدا را بشناسیم Ùˆ یا در قلب خود او را بنشانیم. ما ظلم درØÙ‚ یکدیگر Ùˆ عملی ناشایست نکرده ایم. قلب خود را از ØªÙ†ÙØ± Ùˆ کینه Ùˆ تزویر پٌر نکرده ایم، خدا هم ما را ترک نکرده است ! بهتر است این جانور اینجا را ترک کند!» پیر خرسند از این جواب، به سوی خلیÙÙ‡ نگریست! خلیÙÙ‡ از شنیدن سخنان Ú©ÙØ±Ø¢Ù…یز مرد عجم، چنان به خشم آمد Ú©Ù‡ به سوی او ØÙ…له کرد تا با دندان های تیز Ùˆ چنگال های خود او این Ú©Ø§ÙØ± نابکارخدانشناس را چون گرگی بدرد وبه سزای اعمالش برساند اما با اشاره پیر(دوست) درجای خود خشک شد Ùˆ دوباره زبانش لال شد. بعد از او جناب وزیر پیش آمد Ùˆ در برابر مردم ایستاد Ùˆ بی خبر از خود، همان سخنانی را Ú©Ù‡ درعمر خود همیشه Ú¯ÙØªÙ‡ بود، تکرار کرد :« ای مردم، خوب گوش کنید! دوران Ú©ÙØ± گذشته است وآخر زمان شما Ùˆ پایان زندگی غرقه در عشرت وشهوات Ùˆ Ú©ÙØ±Ùˆ ÙØ³Ø§Ø¯ØªØ§Ù† ÙØ±Ø§ رسیده است! نه راه پس دارید Ùˆ نه راه پیش، لشکراسلام از شرق تا غرب واز شمال تا به جنوب عالم خیمه خود را زده است Ùˆ جهان را در قبضه شمشیر خود دارد Ùˆ وجب به وجب زمین را از لوث وجود Ú©ÙØ§Ø±Ùˆ شیاطین پاک Ùˆ طیب Ùˆ طاهرکرده است! به ÙØ±Ù…ان خلیÙÙ‡ خدا Ùˆ ولی امر مسلمین گردن نهاده Ùˆ سر تسیلم ÙØ±ÙˆØ¯ آورید تا جان Ùˆ مال Ùˆ ناموس شما ازسر رØÙ…ت به شما بخشیده شود. بترسید از تیغه شمشیرما Ú©Ù‡ اگر Ø¨Ø±ÙØ±Ù‚تان ÙØ±ÙˆØ¯ آید، اززخم آن جان سالم به در نخواهید بردو بترسید از سپاه قدرتمند Ùˆ از اقتدار نظام ما Ú©Ù‡ تا خشت آخرخانه های شما را ویران خواهد کردو بدانید Ú©Ù‡ به کوری چشم دشمنان، اسلام عزیز سایه خود را برسربلاد عالم اÙکنده است. نه به Ú†Ù¾ بنگرید Ùˆ نه به راست، نه به بالا Ùˆ نه به پایین، نه به پشت سر Ùˆ نه به پیشرو، راه ÙØ±Ø§Ø±ÛŒ نمانده است. طاعت Ùˆ تسلیم راه نجات شماست! ای بزرگان شهر بروید Ùˆ با یکدیگر مشورت کنید. انتخاب با شماست؛ آزادی یا بردگی!» وزیر این را Ú¯ÙØª ودوباره لال شد. Ù¾Ú† Ù¾Ú† عجیبی در میان مردم Ø§ÙØªØ§Ø¯ وآنان Ú©Ù‡ هیچگاه چنین تهدیداتی نشنیده بودند، از یکدیگر Ù…ÛŒ پرسیدند Ú©Ù‡ اسلام دیگر چیست وخدای این آدمیان عجیب کیست؟ ما Ú©Ù‡ ÙˆØØ´ÛŒ نیستیم چرا به جای عقل Ùˆ ØÙˆØµÙ„Ù‡ Ùˆ صبر Ùˆ تدبیر، با زور Ùˆ با تهدید Ùˆ با زبان شمشیر با ما ØØ±Ù Ù…ÛŒ زنند؟ اگر قرار است Ú©Ù‡ دین دیگری انتخاب کنیم، چرا باید بزرگان شهربه جای ما تصمیم بگیرند ØŸ ما همه سواد Ùˆ Ùهم برای دانستن ØÙ‚ایق نو داریم!» پیر(دوست) پاسخی نداد Ùˆ Ø¯Ø±ØØ§Ù„یکه از شدت خشم صورتش به کوه Ø¢ØªØ´ÙØ´Ø§Ù†ÛŒ درآستانه Ø§Ù†ÙØ¬Ø§Ø± شباهت ÛŒØ§ÙØªÙ‡ بود،به سوی بقیه اشاره کرد. آنگاه علمای رکاب ØØ¶Ø±Øª خلیÙÙ‡ پیش آمدند Ùˆ زبان آنها نیز جملگی باز شده بود Ùˆ همچنین ÙØ±Ø§Ù…وش کره بودند Ú©Ù‡ همگی Ú†Ù‡ Ø´Ú©Ù„ Ùˆ شمایل بی پرده ای دارند. جملگی همان ØØ±Ù های همیشگی برای خلق الله را با ØØ±Ø§Ø±Øª زیاد تکرار کردند. اول ولی Ùقیه در برابر جمعیت قرار Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ Ú¯ÙØª:« امان! امان! Ù‡ÙØªØµØ¯ سال Ùˆ اندی از Ø¢ÙØªØ§Ø¨ اسلام Ù…ÛŒ گذرد Ùˆ شما در تاریکی Ú©ÙØ± Ùˆ جهل Ùˆ بی دینی چون Ø®ÙØ§Ø´ کور مانده اید! البته من Ù…ÛŒ بینم Ú©Ù‡ شما زندگی خوبی دارید اما به شما بگویم Ú©Ù‡ ÙØ±ÛŒØ¨ زندگی دنیا را نخورید Ú©Ù‡ بعد از مرگ همه اهل جهنم خواهید بود. ای مردم من شما را به سوی بهشتی دعوت Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ پهنای آن آسمان Ùˆ زمین است. ای مردم از دعوت ما نترسید Ú©Ù‡ ما خیرخواه شما هستیم. به اسلام دین Ù…ØØ¨Øª گردن نهاده Ùˆ با خلیÙÙ‡ خدا Ú©Ù‡ ولی Ùˆ وصی اوست، بیعت کنید Ùˆ خمس Ùˆ زکات مال خود را به ما Ùˆ برای پشتیبانی از سپاه اسلام رد کنید تا از گناه پاک شوید. گناه! ای مردم شما از ÙØ±Ù‚ سر تا به نوک پایتان غرق در شرک Ùˆ بی دینی وگناه هستید اما نه اینهمه را Ù…ÛŒ بینید Ùˆ نه آن را Ù…ÛŒ Ùهمید! ! Ù†ÙØ³ ! Ù†ÙØ³ ! شما نمی Ùهمید Ú©Ù‡ Ù†ÙØ³ پلید Ùˆ شریر وهیولایی همزاد خود دارید Ú©Ù‡ تا آن را نشناسید ونکشید خدا را به دل نخواهید دید. شما کجا توانسته اید خدای عالم را ببینید! یا Ú©Ù‡ او در میان شما ØØ¶ÙˆØ± داشته است! Ú©ÙØ±Ø´Ù…ا سنگین است زیرا هم جاهل Ùˆ هم غاÙÙ„ هستید. برای وصل به خدا باید زاری کنید. چرا Ú©ÙØ± Ù…ÛŒ گویید! توبه ! توبه کنید به درگاه خدای مهربان! تنها راه نجات طاعت Ùˆ مسلمانی است. مسلمان شوید Ùˆ شمشیر بردارید Ùˆ تا Ú©Ø§ÙØ±ÛŒ در عالم باقی است در رکاب خلیÙÙ‡ خدا جهاد کنید Ùˆ بکشید Ùˆ کشته شوید تا آمرزیده شوید. اگرازجهاد بگریزید، درچشم خدا همان جانوران هستید! شمشیر بردارید Ùˆ Ú©ÙØ§Ø± را بکشید ØŒ ØØªÛŒ اگر پدر یا مادر Ùˆ برادر Ùˆ خواهر Ùˆ ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ یا همسایه شما باشد، بکشید تا پاک شوید. ای مردم گریه کنید! گریه کنید به ØØ§Ù„ خود Ú©Ù‡ Ù‡ÙØªØµØ¯ سال از ظهور اسلام عزیز Ù…ÛŒ گذرد وشما دور Ùˆ بی خبراز رØÙ…ت خدا در جهل Ùˆ تاریکی چون Ø®ÙØ§Ø´Ø§Ù† کور به سر برده اید! نه جهاد اکبرکرده اید Ùˆ نه جهاد اصغر! ای مردم امروز Ø¢ÙØªØ§Ø¨ اسلام برشما ظهور کرده است، چشم بگشایید Ùˆ از شوق دیدن Ø¢ÙØªØ§Ø¨ گریه کنید! گریه کنید! گریه..» پس از Ú¯ÙØªÙ† این سخنان ولی Ùقیه خود شروع به گریستن کرد. زبان در دهان مردم خشک شده بود وازآنجا Ú©Ù‡ تا به امروز چنین نوع آدمی را ندیده Ùˆ چنین سخنانی را نشنیده بودند، با چشم های Ø§Ø²ØØ¯Ù‚Ù‡ بیرون آمده هاج Ùˆ واج به ولی Ùقیه نگاه Ù…ÛŒ کردند Ú©Ù‡ ماری بربالای سرش Ù…ÛŒ رقصید Ùˆ پوستینی نیز بر شانه خود اÙکنده بود. ادامه دارد... 24ماه مای، 2009 ملیØÙ‡ رهبری http://malihehrahbari.blogspot.com mrahbari@hotmail.com |
||
ارسال به فیس بوک | ||
![]() |
Aftabkaran. All rights reserved |