ركاب زن بيدنده و ترمز آستان ولايت فقيه
حميد نصيري
در بحبوحة خيمه شببازي ديكتاتوري آخوندي, برخي عوامل و مبلغان آن وقتي قلم بهدست ميگيرند, كلمات را پتياره ميخواهند و از عاطفه تهي ميسازند و بي هويت و بيپدر و مادرش ميكنند. شريفترين كلمهها را بيمقدار و بيآبرو و آلوده بوي مسموم دهان خود ميسازند. پاكترين واژهها را سلاخي و بهپاي سرير خون و جنايت پرپر ميكنند. وقتي از آزادي حرف ميزنند, همه آزاديخواهان تاريخ بشري در گور خود ميلرزند. وقتي از دموكراسي سخن بهميان ميآورند, بوي تعفن ديكتاتوري ضدبشري از دهانشان تراوش ميكند. وقتي از آرزو سخن ميگويند, هدف بازگشت به ارتجاع و عقبماندگي است. مخاطبان را كور و كر و فراموشكار ميخواهند و با تبهكاري سياسي, جنايات ضدبشري 30 ساله را در قامت 4 سال رياست يك پاسدار چلغوز بهنام احمدينژاد پروپ ميكنند تا دست بقيه جنايتكاران را در زير انباني از دروغ و ستاش مشمئزكننده بپوشانند. فروشنده انسانند, خمشدگان در برابر نظام فاسد و جنايتكار و همكاران پارو زن كشتي درياي خون و جنايت. با فرومايگي و دروغ و دغل تلاش ميكنند, پارو زنان كشتي خون نظام آخوندي را منجي و قبله آمال ملتي سركوب شده و نسل جديدي كه پاسدار تيرخلاصزني به نام احمدي نژاد را تجربه كرده, معرفي كنند. آنها تلاش ميكنند كه نفرت و انزجار بيحد و حصر و بغض فروخورده مردم از پاسدار احمدينژاد, اين گماشته ولي فقيه را علامت حب و دوستي نسبت به خلف احتمالي او يعني موسوي جنايتكار نشان دهند و او را پاك و سفيد جلوه دهند. تلاش ميكنند, دولت «امنيتي-نظامي» احمدينژاد را خلقالساعه و خارج از اراده نظام تعريف كرده و كليت نظام منحوس ولايت فقيه را تطهير و مبرا جلوه دهند. در حاليكه همه مردم ايران ميدانند, او گماشته ولي فقيه يعني شخص خامنهيي است. نه او كه حتي خاتمي شياد هم گفت كه در نظام ولايت فقيه او يك «تداركاتچي» بيش نبود. هيچ گماشتهيي بدون اذن دخول ولايتفقيه دست از پا خطا نخواهند كرد. نامة تهديد آميز رفسنجاني به خامنهيي نيز همين حقيقت را بازتاب ميدهد. رفسنجاني به درستي اشاره ميكند كه افشاگريهاي اندك پاسدار احمدي نژاد از فساد درون رژيم, به اذن خامنهيي و از سخنراني او در مشهد «كليد» خورد.

فرخ نگهدار همراه با شماري از همپالگيهايش از معدود وفاداران به اين نظام ضدبشري است كه از سال 59 به اينسو, تا كنون خللي در وفاداريش به اين نظام ايجاد نشده و در اين سلك قرار دارد. حتي, با فروريزي بلوك شرق و مرگ خفتبار پدرخوانده ايدئولوژيكش, بر محور چرخشمداري خط اماميهاي حاكم دهه سياه 60, چرخيد و چرخيد و اكنون همچون مداح اهل بيت «امام راحل», در هر فرصتي اندرباب «اصلاح» نظام با هدف حفظ آن, مديحهسرايي ميكند و در عين حال وقيحانه خود را «اپوزيسيون» هم مينامد. عقد اخوت نگهدار با موسوي و خاتمي, البته بيسبب و اتفاقي نيست. اگر به حافظه تاريخ در دهه سياه 60 مراجعه كنيم. همين جنايتكاران بر اريكه قدرت بودند و فرخ نگهدار به دستور پدرخوانده خود, جارچي خر دجال در مسير «شكوفايي جمهوري اسلامي» بود. در آن زمان, تيغ و ساطور جلادان را جلا ميداد و خواستار «اعمال قاطع دادگاههاي انقلاب» عليه «ضد انقلاب» بود. اكنون بهجلا دادن و روغن مالي ريش و پشم و مشاطهگري چهره كريه همان جنايتكاران اشتغال دارد. هم او بود كه به پاي «شكوفايي جمهوري اسلامي» جنبش فدايي را از هم پاشاند و مضمحل كرد. هم او بود كه در سركوب قيام مردم شهر آمل در كار اكثريت147 نوشت: «فداييان اكثريت و حزب توده ايران دوش به دوش نيروهاي انتظامي شهر با فداکاري در سرکوب و دفع مهاجمان فعالانه شرکت داشتند». هم او بود كه حتي, وقتي به اشتباه شماري از افراد باند خودش اعدام ميشدند, با سخيفترين بيان بر وفاداريش به نظام تأكيد كرد و در كار ١٢١مينوشت: «فدائيان خلق امروز حتي زماني که به نام جمهوري اسلامي اعدام شان را اجراء ميکنند، قهرمانانه سينه سپر ميکنند و از اعتقادات انقلابي خود، از ضرورت پشتيباني از خط امام در برابر امپرياليسم امريکا، از ضرورت تقويت اين جمهوري .... دفاع ميکنند ...کاري که امثال رجويها اصلاً حتي قادر به درک يک گوشه از آن هم نيستند...» بنابراين مطابق اسنادي كه در كار اكثريت و راه توده منتشر شده, بيشك او, در زمره همكاران گشتاپوها و شكارچيان جوانان و نوجوانان مجاهد و مبارزي است كه دسته دسته به جوخه اعدام سپرده شدند.

اكنون و در اين نمايش رسوا و پر از نيرنگ و تقلب به نام «انتخابات» او, يك روز در ميان اعلام ميكند, كه به «آروزهاي بزرگ خود» رسيده است. يك روز بند تنبان خاتمي را قلاده خود ميكند. يك روز, باند «سبز» موسوي را پيشانيبند و بازوبند خود ميسازد و همچون بسيجيهايي كه عربدهكشان در خيابانها به روي زنان اسيد ميپاشيدند, عربده انتخاباتي ميكشد. اگر كسي به ستايشهاي مشمئز كننده او از خاتمي شياد و اكنون از شيخ كروبي پاچهورماليده و موسوي جنايتكار نگاه كند, طغيان تهوع برش ميدارد. او با وقاحت توأم با گستاخي بيمانندي تلاش ميكند كه حافظه تاريخ و مردم ايران را پاك كند و يكي از عوامل جنايت عليه بشريت را منجي ايران جا بزند. دروغ پشت دروغ ميگويد. درست مثل پاسدار احمدينژاد. همانند يك آخوند حكومتي, چشم ميبندند, دهان باز ميكند و ميبافد. البته, دعاوي مسخره او از جانب مردم ايران را فقط بايد شنيد و با نگاهي عاقل اندرسفيه گذشت. در حاليكه در داخل وضع مردم با ديكتاتوري آخوندي روشن است و او حتي در ته طيف جمعيت هفتاد وچند ميليوني ايران جايي براي دم زدن از مردم ندارد, اما همچون آخوندهاي حاكم كه خود را نماينده مردم مينامند, به نام مردم به ستايش مشمئز كننده از نمايش انتخابات ديكتاتوري كف بردهان ميشود. در حاليكه در خارج به استثناء پسماندههاي باند خودش و شماري پادو و لابي مارك دار رژيم كه همواره براي حفظ نظام آخوندي سينه سپر ميكنند, حتي يك گروه هم اعلام نكرده كه در نمايش انتخابات شركت ميكند, بلكه بهعكس, اكثر گروهها و افراد شناخته شده ايراني خارج كشور, با انتشار بيانيههاي مشترك و جداگانه خواستار تحريم و شركت نكردن در اين نمايش انتخاباتي شدهاند. اما, او با دروغگويي آشكار و براي دلخوشي محافل مرتبطش در درون نظام, مدعي است كه: «میبينم طی 4 سال اخير شمار کساني که اين حرفها را قبول دارند بهشدت افزايش و شمار کساني که هنوز تحريمیاند و همه چيز را به بعد از برکناری رژيم موکول میکنند بهشدت کاهش يافته است».

موسوي در تلويزيون ظاهر ميشود و از ارادت لايزال خود به امام دجالان ميگويد و اعلام ميكند كه هدفش بازگشت به «ارزشهاي آغاز انقلاب» يعني دهه سياه 60 است, فرخ نگهدار روز بعد مشمئزكنندهتر از قبلتر در يك سايت وابسته به باند خودش, ظاهر ميشود و او را تعبير خوابهاي دموكراسي مردم ايران معرفي ميكند. موسوي در تلويزيون ظاهر ميشود و با عتاب و خطاب, به جوانان و نوجواناني كه در خيابانهاي تهران از فضاي بيمهار كنوني استفاده كرده و با رقص و پايكوبي نفرت خود را از نظام منحوس و سركوبگران بسيج اعلام ميكنند, هشدار ميدهد كه شعار دادن عليه بسيج را برنميتابد و خود را «يك بسيجي» معرفي ميكند. نگهدار رنگ «سبز» بسيجي او را نشاني از خرمي و راهي براي دموكراسي توجيه ميكند. سخنراني او در جمع واماندههاي هم مسلك خودش در استلكهلم, به روشني و بهدون پردهپوشي, جز اصرار بر تداوم نظام آخوندي با حفظ ولايت فقيه نيست. او چنان براي «رهبري» نظام سينه چاك ميدهد كه گويي پاسدار سرتيپ كهنهكاري مانند لاريجاني است. او با نگراني به هم كيشان خود هشدار ميدهد كه «جمهوريخواهان نبايد تعبيري از اصلاح طلبي را ارائه دهند که محتوای آن لزوما ضديت با رهبری است». او آرزو ميكند كه «ركاب زن پيگير همين راه باشد». او, از حدود سي سال پيش ركاب زني را در دستگاه سركوب و شكنجه و در آستان «امام ضد امپرياليست» آغاز كرد تا به «فرهيختگي» خاتمي رسيد و الان هم در آستانه ذوب در ولايت خامنهيي است.

در اين چارچوب, هرچه بيشتر خود را وقف و ذوب در ولايت فقيه ميكند, بيشتر واله و شيفته كساني ميشود كه اعتقاد قلبي و عملي خود به ولايت فقيه را اعلام و اثبات كردهاند. مثلا خاتمي ميگويد: «من به دنبال عزت رهبري هستم» و «ولايت فقيه ارادة برتر است» كه بايد به آن «تمكين نمود». ركابزن دستگاه ولايت فقيه ميگويد: «اگر خاتمي نامزد بود همه جا ميگفتم و تلاش ميکردم که مردم به او راي دهند. او شخصيتي فرهيخته، فعال و مورد احترام من است». او حتي كاسه داغتر از آش درون حكومتيها ميشود. در حاليكه به تأكيد همه مقامات رژيم و تحليلگران داخلي و خارجي, نامه بيسابقه رفسنجاني به خامنهيي حاكي از بحران فراگير و رسيدن جنگ قدرت به بلوغ خود است و در حاليكه رفسنجاني دست استمداد به سوي ولي فقيه بلند كرده تا مانع از «شعلهورتر» شدن «آتشفشاني» شود كه بنيان نظام را تهديد ميكند, فرخ نگهدار براي پرده ايوان نظام به به, چه چه ميزند و در خواب پنبه دانة «اصلاح امور در جمهوري اسلامي و برای تغيير ترکيب، سياستها و رفتار حکومت و "پيشبرد اصلاحات در جمهوری اسلامی ايران" است.

موسوي پارو زن كشتي خون ديكتاتوري آخوندي در دهه سياه 60 ميگويد, اگر «براي نظام احساس خطر نميكردم» به صحنه نميآمدم و با صراحت ميگويد «من خط امامي هستم و همان موسوي هستم و عوض نشدم». و تأكيد ميكند: «همانطور که زماني حضرت امام فرمود, جمهوري اسلامي نه يک کلمه کم و نه يک کلمه زياد». فرخ نگهدار, ركابزن دستگاه ولايت فقيه ميگويد: «ايران دارد به مرحله تازه از بسط دموکراسي در کشور نزديک ميشود». موسوي ميگويد «اعتقاد باطني من است که بدون اسلاميت يقينا جمهوريت جز يک جمهوري وابسته به قدرت‌هاي خارجي نخواهد بود و بديلي براي جمهوري اسلامي وجود ندارد». ركاب زن آشكارا خود را به كري ميزند و مدعي است كه «اين فکر که "اصلاح امور در جمهوري اسلامی ممکن نيست" و يا اينکه "بايد اول رژيم را عوض کرد تا اصلاحات امکان پذير شود" بيپايه و زيان بار است». براي اينكه دل حداكثري ولايت فقيه را هم به منظور اذن دخول در زير چتر «رهبري» بدست بياورد, اعلام ميكند كه «شرکت من در انتخابات 22 خرداد 88، نه به ولايت فقيه نيست». بعد هم نگراني خود را از خدشهدار شدن قلمرو ولايت فقيه اعلام ميكند: «بر من مسلم است که خطر نظامی- امنيتی ها بيش از خطر روحانيت ولايت فقيهی است. برای من مسلم است که ماندن محمود احمدی نژاد در قدرت يعنی گسترش قلمرو نظامی امنيتی ها، يعنی پس رانده شدن بيشتر روحانيت ولايت فقيهی». اگر به حافظه تاريخ مراجعه كنيم, درست مشابه حرفهايي بود كه او و پدران تودهيياش نسبت به حضور «ليبرالها» در «دولت انقلابي جمهوري اسلامي» ابراز نگراني ميكردند كه قلمرو «خط ضدامپرياليستي» امام دجالان را تنگتر كنند. ملاحظه ميكنيد, هدف همچنان حفظ «مجموعه نظام» فاشيستي مذهبي است, اما حالا كه احزاب پدر و برادر به گور تاريخي سپرده شدند و ديوارها فرو ريختند, و خود تا خرخره در مرداب همان هشدارهايي كه در سالهاي دهه 60 سر ميدادند, غرق هستند, ياد حضور نظامي- امنيتي در ديكتاتوري ولايت فقيه ميافتند. بيآنكه توضيح دهد, كليد و فرماندهي دستگاه نظامي-امنيتي هم بر اساس قانون اساسي نظام و هم در عمل در دست ولي فقيه است و اوست كه فرماندهان همه ارگانهاي نظامي را منصوب و معزول ميكند. بي آنكه به روي نا مباركش بياورد كه خود او در چهار سال پيش مدعي بود كه احمدي نژاد توسط خامنهيي يعني ولايت فقيه به رياست جمهوري گماشته شد. اما از آنجا كه براي او, همچنان كه براي همه مدافعان اين نظام, هيچ چيزي «شيرينتر و شورانگيزتر» از ذوب در ولايت نيست, هرچه به اين نقطه و تحول دروني نزديك ميشود, در ركابزني هم بيشتر بي دنده و ترمز ميشود. درست مثل احمدي نژاد. اما, فراز گستاخي و وقاحت اين همدست پارو زن كشتي خون ديروز و ركاب زن درگاه ولايتفقيه امروز, اين است كه «رسيدن به جمعه 22 خرداد» را حاصل «خونهاي داده شده و داغهاي بر سينهها مانده» توصيف ميكند. البته, اين نوع تحريف تبهكارانه از هدف مبارزه مردم ايران, البته از شخصي مثل او دور از انتظار نيست. اما, اولا روشن نميكند, آن «خونهاي داده شده» از تن و پيكر چه كسي بر زمين ريخت. ثانيا, از نقش جنايتكارانه خود در ريختن اين خونها و «سرهاي بيگناه كه بر سر دار» رفتهاند سخني به ميان نميآورد. به اين عبارت سخيف و تحريف تبهكارانه تاريخ او توجه كنيد: «رسيدن به جمعه ۲۲ خرداد اصلا راهي سهل نبوده است. خونها داده شده و داغها بر سينه‌ها ماند تا انتخابات به اصلی ترين مجرای بردن مطالبات اجتماعی به درون حکومت و به يگانه راه برد عملی برای تغيير، موجود تبديل شده. کم سرهاي بيگناه بر سر دار نرفته‌اند تا همه راههاي ديگر و شعارهای ديگر، مثل "سرنگون باد جمهوري اسلامی"، مثل "ما براي برکناري حکومت اسلامي مبارزه می‌کنيم" و يا "ائتلاف وسيع برای تغيير رژيم" از سکه افتادند». بهراستي كه او مصداق بارز اين سخن برشت است: «آنها كه حقيقت را انكار ميكنند, تبهكارند».

اين همه نشان از آن دارد كه در آستانه بزرگترين بحران دروني نظام, فارغ از اينكه چه كسي توسط ولي فقيه به عنوان گماشته يا تداركاتچي نظام شود, فرخ نگهدار, در مسير ذوب در ولايت فقيه, پر شتاب و بيدنده و ترمز در حركت است. «آرزوهاي بزرگي» كه خودش يك روز در ميان تعبيرش ميكند, حاكي از دگرگونيهاي دروني او و شتاب فزاينده به سوي اعلام اعتقاد رسمي و قلبي به ولايت فقيه است. شك نبايد كرد كه به زودي او چنين خواهد كرد.

آنچه مسلم است, در نمايش انتخابات اخير, مجموعه نظام و به طور مشخص, خامنهيي دچار اشتباهات فاحشي شدند و كوزهيي را بر زمين كوبيدند كه جمع كردن آبش ديگر كار آنها نيست. اينكه مجددا پاسدار احمدينژاد را بگمارند يا موسوي به مسند تداركاتچي برسد, در نتيجه كار فرقي نميكند. پردههايي در اين نمايش انتخاباتي فرو ريخت و حرفهايي زده شد كه تا بحال فقط مقاومت ايران بر آن انگشت ميگذاشت. بي جهت نيست كه رفسنجاني در نامه سرگشاده و تهديد آميز خود از خامنهيي ميخواهد دخالت كند. او به خوبي احساس ميكند تنهايي ديكتاتوري فرا رسيده است و خطاب به خامنهيي از جاي خالي خميني به عنوان حلال «مشكلات» حسرت ميخورد و ميگويد «الان شما ماندهايد و من معدودي از ياران و همفكران قديم». بعد از او ميخواهد: «با توجه به مقام و مسئوليت و شخصيت‌تان انتظار است برای حل اين مشكل و برای رفع فتنه‌های خطرناك و خاموشكردن آتشي كه هم اكنون دودش در فضا قابل مشاهده است، هرگونه كه صلاح می‌دانيد اقدام مؤثری بنماييد و مانع شعله‌ورتر شدن اين آتش در جريان انتخابات و پس از آن شويد». روزنامه جمهوري اسلامي متعلق به باند وليفقيه هم مشابه همين هشدار را ميدهد: «اين وضعيت قابل استمرار نيست و کشور را در جهتي به پيش ميبرد که نتيجه آن نفی جمهوريت و اسلاميت نظام خواهد بود و از نظام جمهوری اسلامی چيزی غير از پوسته و ظاهر باقی نخواهد ماند. در برابر اين خطر همه مسئوليت دارند و برای رفع مظلوميت از نظام همه بايد به مسئوليت خود عمل نمايند». همچنان كه رفسنجاني گفته است, شعلة اين آتش پس از انتخابات هم ادامه خواهد داشت. احمدنژاد باشد يا موسوي. آنچه مسلم است, وضعيت به گذشته باز نخواهد گشت. اگر پاسدار احمدينژاد مجداد گمارده شود, ديكتاتوري آخوندي ناگزير و بيش از پيش سياست انقباض و گسترش سركوب را در پيش خواهد گرفت. در اين صورت پتانسيل فزاينده و نفرتي كه تا مغز استخوان مردم جاري است فوران خواهد كرد. اگر «موسوي 67» به عنوان تداركاتچي به مسند رياست جمهوري ارتجاع نشست, بايد در برابر مطالبات مردم و شعارهاي تو خاليش و مشخصا نقش خود در كشتار سالهاي 60 پاسخگو باشد. طبعا حتي يك سانتيمتر پيشطروي و نزديك شدن به اين موضوعات, راه را براي پيشروي بيشتر مردم باز خواهد كرد و شيرازه نظام را از هم ميگسلد. در هر دو شق, ديكتاتوري آخوندي راهي جز سقوط و اضمحلال ندارد. در اينجا, ركابزن دستگاه ولايت فقيه از نفس ميافتد و به همان زبالهداني خواهد افتاد كه نظام ميافتد.

ارسال به فیس بوک
  Aftabkaran. All rights reserved