خروش صدای بيشماران
علی اصغر بهروزيان
صدا ها در هم پيچيده اند. انبوه صدا. صدها صدا. هزاران صدا. صدای صد هزاران. صدای بيشماران.

از هر گوشه صدايی برمی خيزد. هر کس صدايی است.
صدايی که از آبشاران برگرفته از پاک ترين چشمه ها بر خواسته است.
و در جريان بی انتهای هستی به دريايی بيکران می پيوندد.

آغاز گر که بود؟ آنکه خواند:

" من پيام‌آورِ عشق و عدالتم
که جز آزادی
آوازِ ديگری نياموخته‌ام
و جز آزادی
آوازِ ديگری نخواهم آموخت.

پس از قولِ من بگوييد
به جبارانِ اين جهان بگوييد
که از ظلمتِ خويش
حتی پلاسِ پاره‌ای به گور نخواهيد بُرد.
به آن‌ها بگوييد
که از گرده‌ی کبودِ تازيانه فرو شويد
ورنه عطرِ هوا حتی
با شما همدلی نخواهد کرد.


هشدارتان می‌دهم:
او که به کشتنِ آزادی بيايد
هرگز
بخشوده نخواهد شد
بزرگ نخواهد شد


وای بر ظلمت‌افزای زبون!
هر ناله‌ای که از دستِ بيدادگری برآيد
هزارخانه را به خاکستر خواهد نشاند
هزار دل دانا را به گريه خواهد شُست
و مرا طاقتِ تلخ‌کامیِ فرودستان نيست
من آرامش و اعتمادِ آدمی‌ام
چگونه تحمل کنم که تازيانه جانشينِ ترانه شود!؟


بی‌عاقبت او
که بر پريشانیِ مردمان حکومت کند
بی‌فردا او
که بر درماندگان ستم کند. "

از همان او بود که پرنده بی طاقت عشق به آزادی در قلب های پاک زاده شد.
با نامش دريایی بيکران از ستاره شادان و سرمست بر آسمان سياه سرزمين پاکان،
نويد آمدن مسعود پيام آور عشق و عدالت و آزادی را سرودی سردادند جاودانه.

سرود ستاره گان عاشق را باد به جان های های نسل بيشماران پيوند داد تا طوفان ها را در مهار آورند.
و اينگونه بود که نسل بيشماران در دژی پايدار پای بر زمين و سر به آسمان دوختند. هر يک کوهی.
زنانی و مردانی شيردل ، آهنين اراده و رويين تن که صدای پيام آور عشق و عدالت و آزادی را به گوش جان شنيدند
که هم او بود که می دانست پتياره ای خونخوار به کينه ای کور و عفن آلود که از جان ناپاکش برمی خيزد می رود تا سياهی و تيره گی ای جاودان را بر سرزمين پاکان حاکم گرداند.

اين بود که اشرفيان همصدا با ستاره گان خروشيدند:

" ما از کمين‌گاهِ اهريمنان خواهيم گذشت
ما ظالمانِ زمين را درهم خواهيم شکست
ما شب و شقاوت را خواهيم زدود
زندگی را ستايش خواهيم کرد
آزادی و عدالت را ستايش خواهيم کرد."
و جهان با انبوه چشم ديد که اين پاکترين دلاوران آزادی ستان در کمينگاه هيچ اهريمنی نخواهند ماند.

از گوشه ای ديگر صدای پتياره گان دد منش برخاسته از عفن آلوده ترين گنداب های ديرينه تاريخ سرمست از خون ستاره گان پاک نهاد سوار بر گرده مردمان به غارت و چپاول دست آزيده،
در هر کوی برزن بساط شکنجه و کشتار برپا و در کاخ های عنکبوتی شان خواب کشتار کبوتران و در قفس انداختن آزادی می ديدند.
بی آنکه بدانند که آن که دست ناپاک خويشتن بر چپاول بر دليران ايران گشايد، خواب اش کابوس بی پايان تا دم مرگش خواهد شد.

چرا که مرگ تباهی در خورشيد آگاهی و آزادی جلوه يافته است و روزهای آخرين عمر رژيم منحوس دد منشان و تبهکاران به شماره افتاده است
دليران ايران را سودايی در سر است و پيمانی در جان که تن و جان اهريمنان جانی را هر آن به لرزه مرگ می ندازد. که خوب می دانند:

" به بد کيش تباهی سزد،
اينان که آرزومندند
تا ارجمندی را
به خواری هوار کنند،
آن پست‌روندگانِ بی‌مقدارند
که به کيفرِ مردمان دچارشان می‌بينيد،
می‌آيند آن دلاورانی
که آزادی را از گلو‌گاهِ گُندگان بگيرند و
مردمان را
رهايی دهند.
می‌آيند ...!
اينک مردمان به پا خواسته رو به دژخيمان سفله به جان می خروشند:

دور شو ای دروغ
ای ددمنش، ای ديو
دست‌های ما فراوانند
دل‌های ما فراوانند
پس دور شو از شمايلِ من
ای شب‌پَرَستِ پتياره!
که ما از پسِ رنجی عظيم و
حوصله‌ای عظيم‌تر ... برخواهيم خاست.


صدا ها در هم پيچيده اند. انبوه صدا. صدها صدا. هزاران صدا. صدای صد هزاران. صدای بيشماران.
از پس رنجی عظيم و حوصله ای عظيم تر اينک صدای بيشماران هم آهنگ ندا شده است.
ندای پيروزی، در پی خروش سيل بیکران آزادی.
جهان پژواک خروش مردمانی پاک را به گوش می شنود که در سراسر چهان نام پيام آور عشق و عدالت و آواز خوان آزادی را همصدا فرياد می کنند.
صدايی که از گلوی صدهزاران، بی شماران، در پاريس طنين انداخت و با مردمان آزاده و آزادی خواه ايران زمين
در کوچه کوچه همه شهر های ايران و جهان سيلی خروشان می شود که بزودی با دست های فراوان و دلهای فراوان به هم پيوسته
و حاکميت پليد پست روندگان بی مقدار را به کيفر خواهد رساند.

خلقی به پا خواسته به نيکی میدانند:

" می‌آيند آن دلاورانی
که آزادی را از گلو‌گاهِ گُندگان بگيرند و
مردمان را
رهايی دهند.
می‌آيند ...!


طلايه های خورشيد آزادی از پس آتش و خون آشکار می شود.
آری مژده ای قهرمانان ايران زمين، اشرفيان قهرمان، گردان دلاور ايران می آيند.
ارسال به فیس بوک
  Aftabkaran. All rights reserved