یه دختر جوون
کنار خیابون
میون جمعیت
اومد به میدون
تا بزنه Ùریاد
از اینهمه بیداد
اسمش ندا بود
نگاهش غوغا بود
هیچی نمی خواست
به جز آزادی
اومد به میدون
با دست خالی
برا جنگیدن
با دیو تباهی
اما دیو سیاه
ÙˆØØ´ÛŒ Ùˆ خونخوار
با قلبی پر کینه
اومد به صØنه
Øمله کرد به مردم
با سرب و گلوله
تیر دیو ÙˆØØ´ÛŒ
سینه ها رو درید
جوونا اÙتادند
یک به یک، رو زمین
یکی از اونا
همین ندا بود
قلبش پرامید
نگاش به Ùردا بود
اما تیر دیوها
قلبش رو شکاÙت
سرب داغی رو
تو سینه اش کاشت
ندا بر زمین
سر نهاد خونین
باور نمی کرد
وقت رÙتن بود
وقت دل کندن
از Ùرداها بود
از آرزوهاش
از رویاها بود
ندا بی صدا
رÙت ز بین ما
با کوله باری
از آرزوها
Øالا دیگه او
زیر خاک سرد
چشمش به ماهاست
آرزوش اینه
هر کدوم از ما
یک ندا بشیم
بی صداییش رو
Ùریادها بشیم
بکشیم به زیر
دیو سیاه رو
بکنیم آزاد
خاک میهن رو
Øالا ای ندا
بخواب تو آرام
که وطن شده
پر از نداها
قسم به خونت
خون گلگونت
وطن را سازیم
آزاد و رها
قسم به خونت
وطن شود آزاد
بخواب تو آرام
ای ندای ما.