ای ندای ما
زهره محسنی پور
یه دختر جوون

کنار خیابون
میون جمعیت
اومد به میدون
تا بزنه فریاد
از اینهمه بیداد
اسمش ندا بود
نگاهش غوغا بود
هیچی نمی خواست
به جز آزادی
اومد به میدون
با دست خالی
برا جنگیدن
با دیو تباهی
اما دیو سیاه
وحشی و خونخوار
با قلبی پر کینه
اومد به صحنه
حمله کرد به مردم
با سرب و گلوله
تیر دیو وحشی
سینه ها رو درید
جوونا افتادند
یک به یک، رو زمین
یکی از اونا
همین ندا بود
قلبش پرامید
نگاش به فردا بود
اما تیر دیوها
قلبش رو شکافت
سرب داغی رو
تو سینه اش کاشت
ندا بر زمین
سر نهاد خونین
باور نمی کرد
وقت رفتن بود
وقت دل کندن
از فرداها بود
از آرزوهاش
از رویاها بود
ندا بی صدا
رفت ز بین ما
با کوله باری
از آرزوها
حالا دیگه او
زیر خاک سرد
چشمش به ماهاست
آرزوش اینه
هر کدوم از ما
یک ندا بشیم
بی صداییش رو
فریادها بشیم
بکشیم به زیر
دیو سیاه رو
بکنیم آزاد
خاک میهن رو
حالا ای ندا
بخواب تو آرام
که وطن شده
پر از نداها
قسم به خونت
خون گلگونت
وطن را سازیم
آزاد و رها
قسم به خونت
وطن شود آزاد
بخواب تو آرام
ای ندای ما.

ارسال به فیس بوک
  Aftabkaran. All rights reserved