رستاخیز هستی !!! مهدی رضوي

شبنم صبح سحر بگرفته رخسار نگاه
آرزوی دیدنت می بارد اکنون در پگاه
روشن از تو می شودهر دم هوای تیرگی
اندک اندک می تراود قطره ها از روی ماه
مهر پرتو می فشاند از لب شیرین یار
نور می آید ز کوه بیستون با فر و جاه
شور نوروز است در صبح بهار گلعذار
رقص و غوغا می کند هر شاخ و هر برگ گیاه
شیر و خورشید آمد و شمشیر فتح روز نو
ماه نخشب را بدر آورده است از قعر چاه
آتشی بر پا کنیم تا گرم گردد زندگی
ور نه خاموش است و خاموشی گناه
خیز تا رهرو شویم همراه رستاخیز روز
از شعاع مهر تابان روشن است پایان راه