اکرم(آذر) قهرمان، هم پرواز جاودانگی کرد! : نرگس شایسته(اعظم)

اواخر پاییز و اوایل زمستان سخت و سرد سال 1359 در زندان اوین بود که با اکرم رضایی(آذر اکرمی) بعد از شکنجه‏هایش در کوههای اوین در بهداری اوین آشنا شدم. اون دوران رژیم مرا بعد از شکنجه مفصل در کرج، از قبل راهی بهداری اوین کرده بود و اکرم نیز بعد از تحمل شکنجه‏ایی که در سرمای کوههای اوین به او روا داشته بودند، با دست و پاهایی یخ‏زده، سرخ، ورم کرده و بی‏حس، با دردی جانکاه که فریادش را بلند کرده بود، به بهداری آورده شد. پاسداران زن، اکرم را روی زمین می‏کشیدند، در همین اثنا، کچویی و چند پاسدار اوباش هم به بند ما آمده بودند.
کچویی در پی فریادهای دردآلود اکرم، به بالای سر او رفته و هر فحش و بدوبیراهی را نثار اکرم و مجاهدین میکرد. اکرم با دیدن کچویی، صورت در صورت او شده و دلیرانه فریادش از درد شکنجه را توی صورت کچویی بیان می‏کرد. او به کچویی با فریاد می‏گفت: ای بدبخت توبه ‏نامه‏ نویس، شماها باز در زندان اوین، دانشجوی مجاهد خلق را به زیر شکنجه کشیده‏ا ید”، ای تف بر روی شما باشد.


یک مورد مشخص در مورد اکرم را بایستی بازگو کنم، برخورد اکرم با شخص کچویی بود. کچویی وقتی ما هواداران سازمان را می‏دید انگار تعادلش را از دست می‏داد، و پشت‏ سر هم شروع به فحش دادن‏های وقیح به ما و سازمان می‏کرد. بعد از یکی دو برخورد بین کچویی و اکرم که در سلول پیش آمده بود، کچویی از اکرم یک بیم خاص داشت، چون اکرم توی صورت کچویی یک جمله فحاشی کچویی را با ده جمله افشاگرانه جواب می‏داد. یعنی کچویی مات و مبهوت از توضیحات و سرعت عمل حرفهای اکرم می‏شد و واقعا توان جواب دادن به اکرم را نداشت، بطوریکه این مردک حقیر از مقابله کردن با اکرم بطور خاص بیم داشت و دوری می‏کرد.
اکرم مدتی شدیدا از درد شکنجه رنج می‏برد، تا اینکه آرام آرام وضعیت پاهایش کمی بهتر شدند ولی متاسفانه از درد کمر و سرماخوردگی که به یک برنشیت کهنه راه برد، برای همیشه رنج می‏برد. اون دوران دارو و درمان چندانی نداشتیم. حتی یادم هست که ریه‏ های اکرم چرک کردند و مشکل قلبی برایش پیش آورد. کچویی کمی بعد با اینکه حال اکرم واقعا خوب نبود، او را برای اذیت بیشتر دوباره به سلولهای سرد دیگری برد.
مقابله و دفاع اکرم از سازمان در جواب دادن به جلادانی مثل کچویی برای من بسیار آموزنده بود. در آن دوران هیچ وقت مقابله دلاورانه اکرم را با پاسداران شکنجه‏ گر را فراموش نخواهم کرد. یادم میآید که وقتی اکرم را روی تخت بهداری خواباندند، کچویی مهربان شده و آرام به سراغ اکرم آمده و به او پیشنهاد نوشتن توبه ‏نامه می‏داد که اکرم با آن حال خرابش هر طور بود بالاتنه را بالا کشیده و میخواست که با پا توی سینه کچویی بکوبد تا دهان او را ببندد که در همین لحظه پاسداران کچویی چند نفره بخاطر حرکت و جسارتی که اکرم داشت، اکرم را به زیر مشت و لگد گرفتند، اما اکرم اصلا کوتاه نمی‏آمد.
سال‏های بعد در زندان یادم می‏آید که وضع سلامتی ریه، و قلب اکرم چنان خراب بود که زندان هیچ امیدی به زنده ماندن او نداشت. مسئولین زندان واقعا او را به بیرون زندان فرستادند که در بیرون بمیرد و خرج کفن و دفن او به گردن خانواده‏اش بیافتد. اما خوشبختانه، به گفته خود اکرم، در ناباوری خانواده اکرم، او با کمک و حمایت مردمی پزشکان حامی مقاومت دوباره معالجه شده و به زندگی برمی‏گردد. بعد از این پروسه درمان، او مثل دیگر مجاهدان از بند رسته به منطقه اشرف در بغداد می‏آید و با پیوستن دوباره به سازمان به مبارزه خودش ادامه می‏دهد.
مدتها بعد وقتی که در ارتش آزادیخبش بودم، یک بار در شام جمعی شهر اشرف، اکرم را بعد از سالهای زندان اوین، می‏دیدم. در این دیدار اکرم سرحال بود. هر دو نفر ما از این دیدار با شکوه مسرور بودیم و در آن شب تا چند ساعتی با هم حرف زدیم و داستانهایمان را برای همدیگر تعریف میکردیم.
یکی دیگر از دیدارهایم با اکرم قبل و بعد از عملیات فروغ جاویدان بود. یادم هست که قبل از عملیات همدیگر را به آغوش کشیده و وعده دیدار در تهران را گذاشتیم و از هم جدا شدیم. جالب اینکه بعد از عملیات من که مجروح بودم، او را در بین بقیه مجروحان دیدم. او ترکش به سرش خورده بود و سروکله‏ اش را بسته بودند و بطور جدّی مجروح بود.
اما یکی از جنبه‏ های برجسته شخصیت اکرم روحیه جنگندگی او بود. او زن شیردلی بود و از هیچکسی نمی‏خورد. خیلی دوستش داشتم و احترام بسیاری برایش قائل بودم. اکرم هیچ وقت نمی‏نالید و یا از درد و بیماری حرف نمی‏زد، اما تا دلت بخواهد از رزم‏آوری و پیشروی در کارها مثل یک شیر دلیر صحبت میکرد.
اکرم یک مجاهد خلق واقعی بود که او را هیچ دردی از پای نمی‏انداخت و در طی این سالها ندیدم که چهره‏ ا ش گرفته باشد و یا در چشمانش امید به دیدار وطن کم شده باشد. شیر زن مجاهد خلقی که تمام وجودش ناراحتی و درد بود، اما همیشه سرپا و مسئول انجام کاری بود.
آخرین بار او را در تظاهرات اخیر برلین دیدم و حالش را پرسیدم. او هم مثل همیشه لبخندی با پیروزمندی زد و گفت که بیماریهایم تحت کنترل و در تماس با دکترها هستم. اکرم می‏گفت یادت باشد که هر وقت به تهران رسیدیم، با هم به سر قبر شهدایمان برویم که جشن آزادی را با آنها برگذار کنیم.
افسوس که این مجاهد قهرمان و شیر دلیر مردم ایران امروز در پی بیماری که از شکنجه‏ های درون زندان با خودش آورده بود، جان سپرد و راهی جهان باقی شد.

اما بگذارید این را حتما یادآور بشوم که اکرم، مجاهد صدبق واقعا از صمیم دل و با تمام ذره ذره وجودش جنگ بسیار سختی را کرد تا مجاهد بماند و مجاهد بمیرد!
به نظر من او به این منزلگاه با ارزش با تمام سختی‏هایش نائل شد و جای هزاران هزار تبریک برای او هست. برایش اشک می‏ریزم و سر تعظیم در برابر مقاومتش دارم.
با آرزوی آرامش روح اکرم عزیز، صمیمانه ‏ترین تسلیت را برای خانواده محترم او دارم.
درگذشت این مجاهد والامقام، خواهرمان اکرم رضایی را از صمیم دل به مسعود و مریم عزیز و بقیه یاران مقاومت تسلیت میگویم.

نرگس شایسته(اعظم قوامی)
30 سپتامبر2019 (8مهر98)