یاد واره‌ای از دأیی شهیدم محمد فرهمند سر بدار تابستان خونین ۶۷ : نسرین السادات محمودی

من نسرین السادات محمودی یادی میکنم از شنیده هایم در مورد دائیم شهید محمد فرهمند از شهدای قتل عام سال 67
شهید محمد در همان ایام نوجوانی بعد از انقلاب ضد سلطنتی به هواداری از سازمان مجاهدین پرداخت . وی جوانی پر شور و انقلابی بود و از هیچ کوششی در این راه دریغ نمی کرد. در مدرسه بشدت مدافع آزادی بیان بود. و نیروهای متعصب و خشک مغز رژیم را که هیچ گوش شنوایی نداشتند را رسوا میکرد. و چندین بار سر این موضوع با آنها درگیر شده بود. وقتی که درگیری مسلحانه با مزدوران رژیم شروع شد محمد تلاش داشت که به نیروهای تشکیلاتی سازمان مجاهدین که در حال نبرد مسلحانه بودند وصل شود. ولی در آن شرایط بهتر بود که بعنوان یک نیرویی که فعالیتهایش برای رژیم شناخته شده نبود بماند تا بتواند در کارهای دیگر کمک کند. بدین منظور مسئولیت کمک به نیروهایی که خطر دستگیری داشتند را بعهده گرفت .بعد از این تصمیم گیری در رساندن آذوقه و جابجایی نیروهای مجاهدین بشدت فعال شد و هر کاری که از محمد میخواستند انجام میداد. بدون هیچ ترسی در جابجایی افراد مسلح سازمان فعالانه شرکت می کرد. وقتی که نیروهایی از سازمان برای جلوگیری از دستگیر شدن توسط سپاه و کمیته ضد خلقی مخفی شدند محمد از آن موقعیت (امکان تردد آزاد بدلیل شناخته نشدگیش برا ی رژیم ) استفاده کرده و تمامی مایحتاج این عناصر سازمان را فراهم کرد. قرارها و نامه هایی که برای ارتباطات عناصر تشکیلاتی بین شهری رد و بدل میشد توسط محمد انجام می گرفت. خلاصه اینکه محمد با اینکه تجربه کار تشکیلاتی نداشت ولی عنصری فعال وفادار و قابل اعتماد بود و بشدت پای بند عقایدش بود . و بخاطر همین پایبندی به عقایدش همه کارهای سخت و پر ریسک را به وی محول می کردند و از سلامتی کارش همه مطمئن بودند . در آن مدت تا قبل از زمان دستگیریش هر کاری که به وی سپرده میشد تمام و کمال انجام می داد. تا اینکه در آبان سال 1362 دستگیر شد . رژیم هیچ سر نخی از فعالیتهای محمد نداشت . ولی با این وجود اورا به زندان عادل آباد شیراز منتقل کردند و زیر وحشیانه ترین شکنجه ها بردند ولی محمد لب از لب نگشود و راز ش را برای همیشه در سینه نگه داشت. و در نهایت به 10 سال زندان همراه با شکنجه محکومش کردند.
در زندان عادل آباد برای شکستن روحیه محمد یکی از فامیلهای نزدیک او را که سن و سال خیلی کمی داشت و نوجوانی بیش نبود و هیچ چیز را درست تشخیص نمی داد دستگیر کرده و اورا پیش محمد می برند و وادارش می کنند که محمد را کتک بزند و این کار شکنجه را برای چندین بار انجام دادند تا روحیه محمد را بشکنند ولی محمد چون به کارش ایمان داشت هیچگاه تسلیم نشد و شکنجه گران را به باد تمسخر می گرفت. خانواده اش که برای ملاقات محمد رفته بودند نقل می کنند که محمد را تا رسیدن به نقطه ملاقات در بین دو ستون از شکنجه گران که دالانی ایجاد کرده بودند عبور می دادند و او را با لگد مثل تو پ پاسکاری می کردند تا به محل ملاقات برسد آنها نقل میکنند که صدای داد و فریاد محمد را تا قبل از رسیدن به نقطه ملاقات می شنیدند و وقتی از نزدیک محمد را دیدند تمام صورتش کبود شده بود زیر چشمهایش باد کرده بود ولی محمد با این وجود با لبخند می گفت نگران نباشید من حالم خوبه این کار آنها از روی ناتوانیشان است . هدف از این کار مزدوران شکستن روحیه محمد وفشار به خانواده که اورا وادار به تسلیم کنند. ولی محمد همچنان با لبخند کارهای مزدوران را به باد تمسخر می گرفت.تا اینکه در قتل عامهای سال 1367 از محمد خواستند که شرایط وزارت اطلاعات را بپذیرد تا زنده بماند. ولی محمد تسلیم خواستهای مزدوران اطلاعات سپاه نشد و روی آرمانش ماند و مرگ را بر تسلیم در برابر دژخیمان خمینی ترجیح داد و به عهدش پایدار ماند و بخاطر همین ماندن روی مواضعش با اینکه 5 سال از 10 سال زندانش گذشته بود ولی محمد را به اعدام محکوم کرده و به شهادت می رسانند. بعد از اعدام محمد محل دفنش را به هیچ کس نگفتند و هنوز هم خانواده ایشان از محل دفنش هیچ اطلاعی ندارند . باشد که بعد از سرنگونی این رژیم ضد بشری آرامگاه این شهید یادآور یکی از آزاد مردانی باشد که در راه آزادی و رهایی مردمشان از همه چیز شان گذشتند تا یادشان و راهشان را برای همیشه در سینه تاریخ و آزادیخواهان زنده نگه دارند .
یادش گرامی و راهش پر ره رو باد.
نسرین السادات محمودی