درگذشت یک فیلسوف !:ناصر دریادل

آقای آرامش دوستدار یکی از اندیشمندان معاصر درگذشت .فقدانش راهبه جامعه اندیشه ورز میهنمان تسلیت عرض می‌کنم.

حدودأ چند سال پیش این نوشته به منظور دیگری و در پاسخ به شخصی در جایی نوشته بودم . حالا با کمی تلخیص آن را اینجا میگذارم .

آرامش دوستدار در مقدمه کتاب “امتناع در تفکر د ینی” می نویسد: نخستین شرط تفکر به معنای اندیشیدن این است که نسبت به توانمندی ذهنمان آگاه باشیم ،نیروی خود را از این نظر بیازمائیم،بسنجیم و بشناسیم. اگر این نیرو نورسیده و تعلیم نیافته است آن را به هر سو نتارانیم، تا فرسوده امآ آزموده نما شود.همه چیز در آن بی مرز وبوم گردد، پر ساختن ذهن از محفوظات و معلومات که نزد ما از دیر باز معمول بوده است حکم زمینگیر کردن آنرا دارد.

قبل از اینکه بخواهم مطالب خود را روی این حرف پرمغز سوار کنم،اجازه دهید بگویم عدم تمرکز و عدم اندیشیدن مختص آقای دوستدار هم هست،که درجای جای کتاب میتوان آن را یافت، آقای دوستدار در سطر آخر صفحه ۳۵ در مورد شعر حافظ می گوید :شعر حافظ امکان و مجال این را نمی دهد که ماواقعیت را ببنیم،هوشیار شویم و بیندیشیم، حال چه قدر این حرف درست است بماند ولی یک صفحه بعد یعنی صفحه ۳۶ فصل «هنر شعر ساختن » مینویسد: “حتا من اذعان می کنم که ما توانسته ایم با شعر ساختن بیندیشیم.و این در فرهنگی که رویدادش خالی از اندیشیدن است قطعأ نوعی شاهکاراست .”

و چه کسی است که نداند حافظ را میتوان یکی از این فرهیختگان که اندیشیدن را از شعرش به ما منتقل کرده ،ندانست؟

و همان طور که آقای دوستدار سه صفحه بعد ،در صفحه ۳۹ در مورد افشای زهد ریایی توسط حافظ به آن اعتراف می کند.

یا چنان خط بطلان بر شاعران بعد از نیما می کشد (مخصوصأ شاملو) ‌تلاش وافر دارد هیچ جا از او نامی ببرد زیر ضرب قرار می‌دهد.او می نویسد : ” چنین کاری را در بُعد شعری فرهنگ دینی ما فقط نیما یوشیج توانست آغاز نماید.

بی آنکه خودش خواسته باشد یا لزومی دیده باشد پا در جای پای شاعران بزرگ غربی گذارد!!

یا خود را میان آنان جا بزند . اما تاکنون احدی نتوانسته راه او را حتا یک وجب ادامه دهد!

«عجبا»

بیش از همه به ویژه آنهایی که زمانی خود را وارث او می دانستند.تنها کاری که این وارثان به خوبی بلد بودند و کردند، این بود که به گرد پای او نرسیده برق آسا از او جلو زنند.

و با عرض اندامهای پهلوان پنبه ای و جاهلانه شان در میدان “شعر جهانی” که وجودی صرفأ خیالی داشت اخطار کنند:وای از آن روزی که نوشته هایش اگردان ما “اعم از نثر و نظم از گاو صندوقهای مهر و موم شده بیرون بیایند..”

و با این حکم فرمان به حذ ف همه شاعران بعد از نیما می‌دهد.و این تنها می تواند حکمی با شد از سوی آقای دوستدار بزرگ فیلسوف معاصر!

کیست که جایگاه شاعران بزرگی چون شاملو وفروغ و اخوان و دیگران را ، این چنین نادیده بگیرد،و به تاثیر آنان بر فرهنگ و شاعران بعد از خود واقف نباشد؟ و به آنان ارج نگذارد.

این که بدانیم چه هستیم و چه داریم و چه نداریم و این دانسته ها حاصل چه تجربه های تاریخی است که از سر گذراندیم، بسیار مهم است. ولی اینکه خودمان بر این موضوع اشراف داشته باشیم ،که داشته ها و ناداشته هایمان در چه بستر سیاسی و تاریخی متولد شده و چه مسیری را برای رشدپیموده است ضرورت بررسی بیشتری از سوی این فیلسوف معاصر داشته و دارد!

آقای دوستدار به درستی میگوید “.تاریخی بودن یا تاریخی شدن آدمها و جوامع به خودی خود روی نمی دهد .آدمها یا جوامع با گذشته ای چند هزارساله میتوانند غیر تاریخی بماند،”

آری آقای دوستدار تاریخی بودن آدمها و جوامع به خودی خود روی نمی دهد، مگر اینکه برای تاریخی شدن و رفتن به آن سوی، بهای لازم پرداخت شود.

چه گونه می شود بر روی همین اندک داریی مان در این تاریخ سترون اینگونه چنگ کشید؟و بر روی (حافظ ها و مولاناها و شاملو ها و فروغ ها خط کشید)این تاریخ دراز و لاغرمان را با چه چیزی «فربه »میکنیم؟

برای فربه شدن باید از کجا شروع کنیم؟

آقای دوستدار در پاراگراف “با این دارایی فرهنگیمان چه می توان کرد؟” می گوید : با دهها کتاب شعر و چند اثر منثور که محتوایشان نه تنها اندیشیدن را بر نمی انگیزد و نمی پروراند،بلکه کنایشی ضد آن دارد ،می توان ذهن و احساس مردم را پروراند؟

و چیزی در آن بر انگیخت؟

که جوانه ای برای اندیشیدن شود؟

وقتی اندیشمندی چون “دوستدار” این چنین خط بطلان بر اندک داشته های یک جامعه « نزار »می کشد ،از دیگران چه انتظاری میتوان داشت ؟

ولی وقتی وی درصحفه ۸۸ از سقوط تمدن ایرانی در گذرگاه اسلامی شدن صحبت میکند ،باید از او پرسید، آیا صحبت از تمدن ایرانی قبل ازاسلام که همین حداقل آثار منظوم و منثور را ندارد،سخن شایسته ای است؟

د ر صورتی که میدانیم خیلی جلو تر از ایران در یونان، هم خط کاملی وجود داشت هم اندیشمندان بسیار،

که نام و کتابها و تاثیراتشان هنوز که هنوز است در نبض تاریخ معاصر میزند.

آیا می شود هیچ را (از نظر تاریخ ادبیات و خط می گویم) گهواره تمدن نام برد؟

و به آن عنوان “سقوط تمدن ایرانی در گذرگاه جهانی شدن اسلام” نام داد؟

آیا صرف داشتن حکومت مرکزی هرچند قدرتمند نشان تمدن است؟

یا آیا تمدن نباید از دل فرهنگ،ادبیات ،فلسفه بیرون بیاید. تا جامعه مدنی ساخته شود؟

همچنان که در تمدن یونان رخ داد. مثل این است که وحشگیریِ پلید ترین رژیم تاریخ بشری ایران را دال بر متمدن بودن «رژیم پهلوی »بدانیم ،مقایسه ایکه این روز ها بسیار می کنند.

چه گونه می شود از آن تمدن به چنان جایی برسیم، که بی تمدن نان بر ما سیتره یابند ؟

چگونه می شود یک توده «چند قبیله» بی شکل بی فرهنگ ،با مرتبه پایین تمدن ،پراکنده ،کم جمعیت، چنان شکل بگیرد که جهانی را تسخیر کند؟

نباید به دفعات از خود سوال کرد که داستان آن چه بوده است و این مهم چگونه و در چه بستری و با چه امکاناتی میسر شده است؟

بدویانی که توانست در کوتاه ترین زمان ،محدوده وسیعی از جهان باستان را فتح کنند؟

آیا این ساده کردن برهان نیست که آرامش دوستدار می گوید دلیل همگان فهم ـ همگان پسند و قانونی کتاب را باید در بدویت بومی اش جستجو کرد.

عجبا چون بدوی بودند جهان را فتح کردند!!؟

آیا این استدلال از این فیلسوف ارزشمند قابل پذیرش است؟

و با آوردن برهانی از سوی گوته در پا نوشت صفحه ۹۰ همه چیز را ساده می کند: که اسلام در باره ایمان و بی ایمانی در جهان زیرین و زبرین است. وپرونده یک بخش مهم بسته میشود.

این گونه ساده کردن به این می ماند که من بگویم، “امتناءدر تفکر دینی” کتابی است که از اسمش پیدا است ،یعنی تفکر دینی داشتن ،به منزله این استکه دین به شما اجازه تفکر و تدبر در هیچ رویداد و فرایندی را نمی دهد!

و تمام کتاب هم حول همین محور می چرخد. اگر به دنبال مجرم و محکوم می گردیم باید بگویم ،که کارتان را به خوبی انجام دادید!

ولی اگر برای رویداد های که از سر گذراندیم ،اول یقه خودمان را بگریم و حوادث تاریخی را که از سر گذراندیم مد نظر و ایقان قرار دهیم، آن وقت این سؤال پیش می آید نقش ما در گذر ایام چه بوده است؟ و چه بهایی به خاطر داشته ها و باورهایمان پرداخت کرده ایم؟

و چه گونه از داشته هایمان پاسداری کردیم و آنها را ارتقاء داده ایم؟ آیا ما برای گذر از این مرحله بدوی به مرحله عالی تر نردبانی ساخته ایم؟

آیا فرهیختگان این میهن سیاه بخت که تعداد آنها از تعداد انگشتان دو دست هم کمتر است هیچ آجری بر روی هم نگذاشته اند ؟

آیا به سادگی می توان رد بطلان بر تمام این انسانهای فرهیخته کشید؟

و همه آنها را نادیده گرفت.

یا در صفحه ۱۸۸در پارگراف “نخستین پرسنده در فرهنگ دینی ما” می گوید: “دیدیم مولوی به چشم و گوش و زبان موسی می بینید،می شنودو میگوید”

در صورتیکه کاملا برعکس ،مولوی در شعر معروف ” موسی و شبان” به همگان نشان میدهد که، خدا را نه از زبان موسی و نه از زبان شبان، بلکه تنها اززبان مولانا است که معرفی می کند،

چرا که خدای موسی وشبان بر اساس” قالِ شان” ا ز هم جدا و هر یک به سویی رفته بودند!

و این تنها خدای مولانا است که” درون” را می نگرد نه” قال “را ،

و آنها را به هم دعوت می کند، تا چوپان و شاهزاده ( موسی) دگر باره به هم وصل شوند.

این نادیده گرفتن ها د ر عرصه سیاسی یا فرهنگی مختص تنها همین دوره نیست ،به دوره مصدق و مشروطیت هم نگاه کنید همین وضع است، و کماکان هم ادامه دارد،

پيروز مجتهدزاده:مصدق بزرگ‌ترين شارلاتان ايران بود ستارخان و باقرخان، جاه‌طلب و قدرت‌طلب بودند.
یا میر فطروس در کتاب دكتر محمّد مصدّق؛ آسيب‌شناسی يك شكست ": هر چه دل تنگش می خواهد بر علیه او می گوید.

این در شرایطی است که امروز اکثر ایرانیان بر روی گسل توهم زندگی می کنند،وآنهم در شرایطی که زندگی در ایران چه در بعد سیاسی و چه فرهنگی در حال فرو پاشی است .

رژیم آخوندی با دست پر در تمام معادلات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی حضوری مخرب و فعال دارد، و سیاست و مبارزه با رژیم برای بعضی از کسان بازی کودکانه ای جلوه می کند، آنهم در دوره ای که به تعداد انگشتان یک دست هم ما سازمان سیاسی و فعال در صحنه مبارزه با رژیم نداریم.در داخل هر چی است دست ساز است ودرخارج هرچی است ،فردیت است وسایت.

این نگاه فیلسوف معابانه در همه گستره سیاسی و فرهنگی ما همچنان ساری و جاری است.

این نوشته را با گفته هایی از خود آقای دوستدار به اتمام میرسانم.

“و این در فرهنگی که رویدادش خالی از اندیشیدن ( و جدیت واستمرار در مبارزه نیز هم) است قطعأ نوعی شاهکار است .”

ناصر دریادل

تاریخ انتشار مجدد ۳۱ اکتبر ۲۰۲۱