فریدون_مشیری :باری اگر روزی کسی ازمن بپرسد:

‍ باری اگر روزی کسی ازمن بپرسد:
«چندی که در روی زمین بودی چه کردی»؟

من می‌گشایم پیش رویش دفترم را
گریان و خندان، بر می‌افرازم سرم را
آنگاه می‌گویم که بذری نوفشانده‌ست
تا بشکفد، تا بر دهد، بسیار مانده‌ست

درزیر این نیلی سپهر بیکرانه
چندان که یارا داشتم، در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم
بااین صدای خسته، شاید خفته‌ای را
در چارسوی این جهان بیدار کردم

من مهربانی را ستودم
من با بدی پیکار کردم
پژمردن یک شاخه گل را رنج بردم
مرگ قناری در قفس را غصه خوردم
وز غصه مردم شبی صدبار مردم

شرمنده از خود نیستم گر چون مسیحا،
آنجا که فریاد از جگر باید کشیدن،
من با صبوری، بر جگر دندان فشردم
اما اگر پیکار با نابخردان را
شمشیر باید می‌گرفتم
برمن نگیری، من به راه مهر رفتم
در چشم من، شمشیر در مشت
یعنی کسی را می‌توان کشت!

شعرم اگر در خاطری آتش نیفروخت
اما دلم چون چوب تر،
از هر دو سر سوخت
برگی ازاین دفتر بخوان، شاید بگوئی:
-آیا که از این می‌تواند بیشتر سوخت؟

۳ آبان، سال‌روز درگذشت فریدون مشیری بود ..