یکی از نتایج سفر اول ناصرالدینشاه به فرنگ، صندوق عدالت بود. او با نیتِ خیر آنرا در شهرهای ایران نصب کرد تا کسانیکه شکایت دارند، خودِ شاه از شکایتشان اطلاع یابد و دادشان را بستاند. بقول المآثر و الآثار:
«صندوق عدالت به منزله زنجير عدل نوشيروان هر كس عرضى داشت عريضه خود را در آن صندوق مىانداخت، هر هفته يكبار از نظر مبارک میگذشت و جواب صادر میشد…»
(المآثر و الآثار. ج۱، ص ۱۰۱)
در تهران صندوق را در ميدان ارک و در شیراز در مسجد وكيل گذاشته بودند و در شهرهای دیگر نیز به همین ترتیب… هر هفته باز میکردند و شکایتها را به توسط چاپار به تهران میبردند.
(فارسنامه ناصری، ج۱، ص ۸۴۶)
اما آن صندوق نتوانست جلوی تعدی حکام بر رعایا را بگیرد، چون قرنها بر ستم خو گرفته بودند، بقول وقايع اتفاقيه:
«راه اداره كردن اين ملت ايجاد وحشت است و شكم پاره كردن و سر بريدن و لاشه از ديوار آويختن، و اين مردم، نانِ بخور و نميرى میخواهند و امنيتى در حد گاوان و گوسفندان و در جامعهاى كه سطح فهم و فرهنگ در اين حد تنزل است، دم از آزادى و رفاه و مساوات زدن اگر بازى كردن با آتش نباشد حداقل آئينهدارى است در محلت كوران»(ص۱۹)
در آن وانفسای استبداد و جهل، آن صندوق مانند گل گاوزبانی بود که میخواستند با آن سرطان را درمان کنند! تنها یک صندوق بود نه فرهنگسازی و نه هیچ چیز دیگر!
افراد نادان و جاهل به نوامیس شاه فحش نوشته در صندوق میانداختند!
در تهران بقول مخبرالسلطنه:
«از بس اراذل و اوباش، اراجيف در صندوق انداختند، صندوقها را كندند و موقوف شد»(خاطرات و خطرات، ص۷۵)
و بهقول اعتمادالسلطنه:
«اعتمادالحرم كاغذ را میبرد بهشاه میدهد باز میکنند معلوم میشود سراپا فحش بوده»(روزنامه خاطرات، ص۶۸۴)
اما حاکمانِ جبار که از طرف خودِ شاه در ولایات گماشته شده بودند، خود بزرگترین مانع صندوق بودند، حاکمان ولایات نه براساس شایستگی بلکه در قبال پرداخت پولی به شاه، برای مدت معینی حاکم آن ایالت میشد و با شلاق، تسمه از گرده خلق میکشید تا اضافه بر پولی که به شاه پرداخته بود جمع کند!
بهعنوان نمونه، ظلالسلطان (پسر شاه) ۳۴سال حاکمِ ستمپیشه اصفهان بود، زمانیکه صندوق عدالت در اصفهان نصب شد، مردم از ترس او به صندوق نزدیک نمیشدند و عرایض خود را در شهرهای زیارتی به صندوق میانداختند!
در شهرستانها مدتها گذشت، اما شکایتی به صندوقها انداخته نشد! شاه مملکت خوشحال شد که:
«بحمداللّه اتباعش عریضه و شكايتى ندارند»(ايران و قضيه ايران، ج۱ ص ۶۰۴)
اما کاشف بهعمل آمد که حاکمان در ولایات، افرادِ خود را در اطراف صندوقها گذاشتهاند تا هر کس که به صندوقها نزدیک میشد، با پس گردنی و شلاق مواجه میگشت! پس، کسی جرأت نزدیکی به صندوقها را نداشت!
آن صندوقها را بهدرستی بر زنجیر عدل انوشیروان تشبیه کرده بودند چون در آنجا نیز، هفت سال و نيم گذشت و تنها خرى ناتوان خود را به زنجير انوشیروان ماليد!
هنگامیکه عدالت از بالا و از صندوق بر نیامد، مانند همیشه، خشمِ مردم از پایین و از لوله تفنگ میرزا رضا کرمانی بیرون آمد!
قاتل در استنطاق خود گفته بود:
«سالهاست سيلاب ظلم بر عامه رعيت جارى است… مگر اين مردم بيچاره بنده خدا نيستند؟! قدرى پايتان را از خاک ايران بيرون بگذاريد، در بلاد قفقاز، عشقآباد و خاک روسيه هزار هزار رعيت بيچاره ايرانى ببينيد كه از وطن عزيز خود از دست تعدى و ظلم فرار كرده، كثيفترين كسب و شغل را از ناچارى پيش گرفتهاند… آخر اين گلههاى گوسفند شما، مرتع لازم دارند كه چرا كنند، شيرشان زياد شود كه هم به بچههاى خود بدهند، هم شما بدوشيد، نه اينكه متصل تا شير دارند بدوشيد، شير كه ندارند گوشت تنشان را بكلاشيد»(وقايع اتفاقيه، ص۱۰)
و وقتی از قاتل پرسیدند دیگران به تو ظلم کردند، چرا شاه را کشتی؟! گفت: میخواستم به ریشه بزنم…
اما ریشه ظلم آنجا نبود که میرزا رضا نشانه گرفت، بلکه در پسِ ذهنِ میلیونها رعایا بود.
و عدالت نه از لوله تفنگ که از دارالفنون و فرهنگ بیرون میآید، پس با قتل شاه، نه عدالت که ناامنیها و هرج و مرج چنان شد که مردم بر امنیت دوران شاهِ شهید حسرت میخوردند و در تشییع جنازهاش چنان سنگ تمام گذاشتند که بقول افضل التواریخ:
«تمام اهالى شهر چنان بر سر و سينه میزدند كه سنگ جماد به حالت ناله و فرياد مىآمد و در اين چندين سال عمر، چنين شورش و عزادارى ديده نشده بود… اشخاصى را ديدم که به خود میزنند كه اگر از ترسِ ملامت نبود، شايد خود را هلاک میكردند»(افضل التواریخ، ص۶۸)
آنان انترانی بودند که بیلوطی گشته بودند…