آنچه در جامعه می‌بینیم از رسانه به ما نزدیک‌تر است…ح-درویشی

.

دو سه روزی را برای کار درمانی در تهران بودم…

از لویزان تا ازگل، از بلوار ارتش تا هفت‌تیر و از بهار شیراز تا پانزده خرداد و بازار، پیاده و سواره گز کردم…

آنچه این روزها باب گفتگوی محافل رسانه‌ای بود را در واکنش‌ها و بی‌کنش‌های مردم در خیابان و رستوران و‌ مترو و بازار… دیدم را به قلم می‌آورم…

مسأله نخست طوفان الاقصی و حمله حماس به شهرک‌ها و‌مواضع اسرائیل بود که آنچه از رفتار مردم دستگیرم شد، نادیده و ناشنیده بودن بود و بس…

انگار نه انگار تنور رسانه‌ها از چنین موضوعی گرم است و اخبار و تحلیل پی در پیِ رسانه میلی و برخی رسانه‌های مجازیِ حاکمیتی از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجند.

نه از شادی مردم خبری بود و نه از ناراحتی؛ حتی برخی تا سخنی از آن به میان می‌آوردند خود خواسته رد می‌شدند…

موضوع فلسطین برای مردم تمام شده است و جزو حتی فرعیات زندگی مردم تلقی نمی‌شود…

مسأله دوم موضوع گرم و داغ افغان‌ها در هفته‌های اخیر بود که با رویکردهای متفاوت رسانه‌ها مواجهه مردم را در پی داشت…

برخی افغان‌ها با پوشش‌هایی همچون مردم چنان در فرهنگ تهران و برخی کلان شهرها آمیخته شده‌اند که هر کس نداند گمان می‌کند قرن‌ها در این سرزمین زندگی کرده‌اند…

اینان حتی فکر بازگشت به زادگاه اصلی خود را از فکر خود عبور نمی‌دهند. با این آزادی و این تیپ از رفتارها و پوشش‌ها به مرگ راضی‌اند اما فکر بازگشت و در زیر سیطره طالبان زیستن را هم فکر نمی‌کنند…

بسیاری نیز همچون گذشته به مشاغلی مشغول و در کنار مردم زندگی می‌کنند. رفتار نابهنجاری از مردم در مواجهه با این مهمانان ندیدم…

حُسن سلوک و رفتار ایرانی‌ها و افغان‌ها از دیر باز وجود داشته است…

البته نمی‌شود بزهکاری برخی از آنان را فراموش کرد و نادیده گرفت و خطرات حضور غیرقانونی بسیاری از آنها…

مردم حساب این تعداد از افاغنه را جدای از جامعه افغانی می‌دانند. این را از واکنش‌ها و برخوردها یافتم…

افغان‌های زیادی را سراسر کشور دیده‌ام در تهران، اصفهان، شیراز، هرمزگان، سیستان و بلوچستان و به دقت یافته‌ام که مهاجران سعی کرده‌اند خود را به همان جامعه وفق دهند…

و برای من مسجل است که رفتار افغانی ساکن در خراسان و مشهد با افغانی در تهران و سیستان و بلوچستان متفاوت است که ریشه در فرهنگ اقلیمی این مناطق و نوع نگاه مردم بدانها و خلق و خوی خود افغان‌ها در پیدا کردن محل زندگی و کار مناسب حکایت دارد…

سومین مساله  مسأله حجاب بود که همان‌گونه که پیشتر تکرار کردم مردم سنگر به سنگر مدنیت را فتح و خواسته‌های خود را به حاکمیت تحمیل می‌کنند…

پوشش اختیاری به نوعی جا افتاده است، نه از حجاب‌بان خبری بود و نه از گشت ارشاد…

در مترو و خیابان و فروشگاه هر کس با هر پوششی آزادانه و در امنیت تردد می‌کرد…

دیگر خبری از نگاه تحقیرآمیز و حتی هیز دیده نمی‌شد…

مزاحمت‌ها به رفتاری چندش‌آور تبدیل شده است. دیگر این رفتارها به تعداد سال‌ها و دهه‌های پیشین از جامعه فاصله دارد…

مردم آموخته‌اند به تضارب رفتار و کردار احترام بگذارند و هر فرد یا گروهی را همان‌گونه که هست پذیرا باشند…

هم چادری و هم بی‌روسری مورد احترام یکدیگر بود…

این نوع رفتار و این نگاه زیبا در بین مردم موج می‌زد شاید خود آنها متوجه نبودند اما برای من زیبا بود و همراه با ذوق حاصل از گردش اطلاعات و تحلیل‌های مدنی و اجتماعی که بر مردم موثر واقع شده است و می‌شود…

سکان در دست مردمانی است که آینده را در افق روشنایی می‌جویند…

.