ما تربیت نشدیم : رضا بابایی…

تربیت ما بیش از این نبوده است که به بزرگ‌ترها احترام بگذاریم، کلمات زشت نگوییم، پیش دیگران پای خود را دراز نکنیم، حرف‌شنو باشیم، صبح‌ها به همه سلام کنیم، دست و روی خود را با صابون بشوییم، لباس تمیز بپوشیم، دست در بینی نبریم و غیره..
اما ساده‌ترین و ضروری‌ترین مسائل زندگی را به ما یاد ندادند!

کجا به ما آموختند که چگونه نفس بکشیم، چگونه اضطراب را از خود دور کنیم، موفقیت چیست، ازدواج برای حل چه مشکلی است، در مواجهه با مخالف چگونه رفتار کنیم؟

در کودکی به ما آموختند که چموش نباشیم، اما پرسش‌گری و آزاداندیشی و شیوه‌های نقد را به ما نیاموختند.

داگلاس سیسیل نورث، اقتصاددان آمریکایی و برنده جایزه نوبل اقتصاد می‌گوید:

“اگر می‌خواهید بدانید کشوری توسعه می‌یابد یا نه، سراغ صنایع و کارخانه‌های آن کشور نروید.
این‌ها را به‌راحتی می‌توان خرید یا دزدید یا کپی کرد. می‌توان نفت فروخت و همه این‌ها را وارد کرد.
برای این‌که بتوانید آینده کشوری را پیش‌بینی کنید، بروید در دبستان‌ها..
ببینید آن‌جا چگونه بچه‌ها را آموزش می‌دهند. مهم نیست چه چیزی آموزش می‌دهند..
ببینید چگونه آموزش می‌دهند…
اگر کودکانشان را پرسش‌گر، خلاق، صبور، نظم‌پذیر، خطرپذیر، اهل گفت‌وگو و تعامل و برخوردار از روحیه مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت می‌کنند، مطمئن باشید که آن کشور در چند قدمی توسعه پایدار و گسترده است.”

از نفس کشیدن تا سفر کردن تا مهرورزی به آموزش نیاز دارد.
بخشی از سلامت روحی و جسمی ما درگرو تنفس صحیح است.
آیا باید در جوانی یا میان‌سالی یا حتی پیری، گذرمان به یوگا بیفتد تا بفهمیم تنفس انواعی دارد و شکل صحیح آن چگونه است و چقدر مهم است؟!

به ما حتی نگاه کردن را نیاموختند. هیچ‌چیز به‌اندازه “نگاه” نیاز به آموزش و تربیت ندارد…
کسی که بلد است چطور ببیند، در دنیایی دیگر زندگی می‌کند..
دنیایی که بویی از آن به مشام بینندگان ناشی نرسیده است.
هزار کیلومتر، از شهری به شهری دیگر می‌رویم و وقتی به خانه برمی‌گردیم، چند خط نمی‌توانیم درباره آن‌چه دیده‌ایم بنویسیم. چرا؟ چون درواقع ندیده‌ایم.

همه‌چیز از جلو چشم ما گذشته است؛ مانند نسیمی که بر آهن وزیده است.
اگر حرف مولوی درست باشد که:
فرع دید آمد عمل بی‌هیچ شک/
پس نباشد مردم الا مردمک،
باید بپذیریم که آدمیت ما به‌اندازه مهارت ما در نگاه است.

جان راسکین، آموزگار بزرگ نگاه، در قرن نوزدهم می‌گفت:
“اگر دست من بود، درس طراحی را در همه مدارس جهان اجباری می‌کردم تا بچه‌ها قبل از این‌که به نگاه‌های سرسری عادت کنند، درست نگاه کردن به اشیاء را بیاموزند.
کسی که به کلاس‌های طراحی می‌رود تا مجبور شود به طبیعت و پیرامون خود، بهتر و دقیق‌تر نگاه کند، هنرمندتر است از کسی که به طبیعت می‌رود تا در طراحی پیشرفت کند.”

اگر در خانه یا مدرسه، یاد گرفته بودیم که چطور نگاه کنیم، چطور بشنویم و چطور بیندیشیم، انسانی دیگر بودیم.
انسانی که نمی‌تواند از چشم و گوش و زبان خود درست استفاده کند، پا از غار بدویت بیرون نگذاشته است..
اگرچه نقاشی‌های غارنشینان نشان می‌دهد که آنان با نگاه بیگانه نبودند.
عجایب را در آسمان‌ها می‌جوییم، ولی یک‌بار به شاخه درختی که جلو خانه ما مظلومانه قد کشیده است، خیره نشده‌ایم.

نگاه کردن، شنیدن، گفتن، نفس کشیدن، راه رفتن، خوابیدن، سفر کردن، بازی، تفریح، مهرورزی، عاشقی، زناشویی و اعتراض، بیشتر از املاء و انشاء نیاز به معلم و آموزش دارند.