شهریست پرظریفان و از هر طرف نگاری : حافظ

دیوان حافظ غزل شماره ۴۴

شهریست پرظریفان و از هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری

چشم فلک نبیند زین طرفه‌تر جوانی
در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری

هرگز که دیده باشد جسمی ز جان مرکب
بر دامنش مبادا زین خاکیان غباری

چون من شکسته‌ای را از پیش خود چه رانی
کم غایت توقع بوسیست یا کناری

می بی‌غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب
سال دگر که دارد امید نوبهاری

در بوستان حریفان مانند لاله و گل
هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری

چون این گره گشایم وین راز چون نمایم
دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری

هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی
مشکل توان نشستن در این چنین دیاری

معنی لغات غزل:

پُر ظريفان: پر از افراد ظريف و صاحب ذوق و لطيف طبع.
صلا: آواز دادن و فراخواندن، با بانگ بلند دعوت به امري كردن.
صلاي عشق: بانگ دعوت به عشق و عشقبازي.
گر مي كنيد كاري: اگر اهل عشق بازي هستيد، اگر قصد عشق بازي داريد.
جسم: تن، پيكر.
خاكيان: مردم اين جهان خاكي، اهل زمين، مردم اين دنيا كه از خاك آفريده شده اند.
شكسته: رنجور، ناتوان، دل شكسته، با قدّ خميده، افتاده و متواضع.
كِم: كه مرا.
غايت: نهايت، حداكثر.
كناري: در آغوش گرفتني.
بي غش: بدون مواد زائد، خالص و صاف و زلال.
درياب: (فعل امر از مصدر دريافتن) بهره بردار، به دست آور.
حريفان: هم پياله ها.
لاله و گل: نهال لاله و نهال گل.
شوخ: بي باك، بي پروانه، كنايه از معشوق زيباي بي پروا.
نشستن: در اينجا به معناي زندگي كردن و قرار و آرام داشتن.

معنی غزل شماره ۴۴۴

(۱) (شيراز) شهري پر از لطيف طبعان و از هر سو زيبارويي در آن مشهود است. دوستان آواز در داده اند كه هنگامِ عشق بازي است. اگر قصد آن را داريد وقت آن در رسيده است.

(۲) چشم روزگار، جواني از اين شاداب تر نديده است و معشوقي از اين زيباتر به دست كسي نخواهد افتاد.

(۳) چه كسي ديده است كه پيكري، تماماً از روح آفريده شده باشد اميد اينكه از مردم اين زمانه غباري بر دامن او ننشيند.

(۴) دل شكسته رنجوري چون من را چرا از پيش خود مي راني كه حداكثر توقع من يك بوسه يا يك هم آغوشي است.

(۵) شتاب كن كه شراب، ناب است و بهره برگير كه حال و هوايي خوش است چه كسي مي تواند اميدوار باشد كه سال ديگر به نوبهار برسد.

(۶) هم پياله ها در باغ به مانند نهال لاله و گل، هر كدام پياله يي به ياد روي دلبري در دست گرفته اند.

(۷) اين گره را چگونه باز و اين راز را چگونه آشكار كنم؟ اين درد دردي جانكاه و اين كار كاري بس سخت است.

(۸) هر تار موي حافظ به دست معشوقي بي پروا افتاده است. در چنين شهر و دياري زندگي و سر كردن مشكل است.