بکشید که خدا با ماست !: دکتر ,ع , پرویزی

این سخن آن چه بر یاد می آورد ماندگار ترین دیالوگ از سناریوی فیلم نجات سرباز رایان است آن جا که فرمانده فریاد زد :

”بکشید که خدا با ماست !
سرباز جواب داد : اگر خدا با ماست کی با آن هاست که این چنین ما را لت و پار می کنند!”

اگر از نگاه علت و معلولی به کنه قضیه بنگریم صاحب این نوع تفکری در ابتدایی ترین مرحله تکامل فکری انسانی است.

به زعم آگوسنت کنت پدر جامعه شناسی سیاسی دوره تکامل بشر تا کنون سه دوره طی کرده است ؛

مرحله نخست -مرحله ربانی است که علت همه معلول ها را قدرت ماوراء فیزیکی دانسته

مرحله دوم – فلسفی است که بشر عقل گرا شده و با عقلانیت نسبی خود حوادث و پدیده ها را شرح و بسط نموده

و مرحله سوم – تحصلی یا اثبات گرایی است که محک تجربه در میان کارگر است .

دنیای امروز دنیای رسم الگوریتم هاست هر کسی مسیر حرکت خود را باید به مدد تدبیر و با استناد به سنجش همه جوانب آغاز و به انجام رساند یعنی دارای روش باشد .در روزهای که جدل زرگری و همیشگی چند دهه اخیر ما با غرب بدجوری بالا گرفته است که این جدل به بهای بیش از ۴ هزار تحریم ایران انجامیده که موجب فقر و فلاکت شده است.

آن چه باید گفت ما نمی‌دانیم چرا خدا باید طرف ما باشد و ما چه برتری‌های اخلاقی و انسانی داریم که پیروزی ما را در هر چالشی بر ذمۀ خدا می‌گذارد و چه کرده‌ایم که این همه از خدا طلب‌کار شده‌ایم و پاداش پیروزی می‌‌طلبیم؛ اما این سخن برخی کوته نگر رانت و ویژه خوار در دستگاه قدرمآب قدرت که خود روز و شب تا خرخره اغذیه چرب خورده و شیره کوکنار بهشتی بر تقویت کمر زده و آن گاه زیر لحاف با پرستویی به سن نوه اش روزگار عیشش مهیاست. انسان را به یاد آخرین حکایت مثنوی در پایان دفتر ششم می‌اندازد.

در این داستان می‌خوانیم که مادری به فرزندش گفت: فرزندم، اگر شب در جایی تاریک و ترسناک مانند گورستان بودی و خیال غول بر تو هجوم آورد، ترس را از خود دور کن و بر آن غول حمله‌ور شو. حمله و نترسیدن تو، آن غول را فراری می‌کند. فرزند گفت: مادر، اگر آن غول هم مادری داشت و مادر او نیز همین سفارش را به او کرده باشد، حملۀ مرا با حمله‌ای دیگر پاسخ می‌دهد. آنگاه تکلیف چیست؟
آنچنان‌که گفت مادر، بچه را
گر خیالی آیدت در شب فرا
یا به گورستان و جای سهمگین
تو خیالی زشت بینی پر ز کین
دل قوی دار و بکن حمله بر او
او بگرداند ز تو در حال، رو
گفت کودک آن خیال دیووَش
گر بدو این گفته باشد مادرش
حمله آرم، افتد اندر گردنم
ز امر مادر، پس من آنگه چون کنم؟
تو همی گویی که مردانه بایست
آن خیال زشت را هم مادری است

Print Friendly, PDF & Email