گر تو داری عشق آزادی به سرنیست در کارت چرا از آن اثر؟ خیر بنهادی،گرفتی راهِ شرّمینهی بر خود چرا نامِ بَشَر؟ بی خبر ماندن از عالَم این زمانهست نام آن ،جفا بر مردمان عارفی، نیکو دلی، زیبا سرشت*پند نیکی از برای ما بِهِشت: ” این زمان پیشانی ات صاف …
ادامه»شعر و ادبیات
نوزده بهمن : فریدون انوشه
در گرامیداشت سردار آزادی و اشرف زنان مجاهد و یاران قهرمانشان در حماسۀ نوزده بهمن 60و با درود به شهیدان دلاور سیاهکل و شهیدان مظلوم انقلاب 57 که خمینی ملعون به خون و آرمانشان خیانت کرد این قیامی که به هر نقطۀ میهن برپاستسرخی پرچمش از خون خیابانی هاست خون …
ادامه»پهلوان مسلم:فریدون انوشه
به احترام پهلوان مسلم اسکندر فیلابیدر پاسخ به شعری از شعربان خصم پهلوانان دوش خواندم، خائنی از کارگاه شاعرانگفته هَجوِ پهلوانِ نامیِ ایرانیان عاشقانِ میهن از این ناجوانمردی حزیندشمنان میهن از این بی حیایی شادمان شاعرِ بیهوده گوی کینه جوی خودپرستبرده با این ناروایی، آبروی شاعران هم اهانت کرده بر …
ادامه»آشنا با همه ی تاب و تبَم!: جمشید پیمان
« در آستانه ی چیرگیِ خمینی و شکستِ آزادی» دلِ من می خواهدروز و شب گریه کندقِصّه یِ غُصّه یِ پنهانش را.اَبر تاریخی یِ بغضمهر روزهمدلی، همنَفَسی می جویَد!جانِ همراهی کو؟ــ آشنا با همه ی تاب و تبَم ــ ! در جهانی که پُر از تاریکی ستهمه ی دلخوشیامشده دیدارِ …
ادامه»قصیده ی مسخ: فریدون انوشه
به احترام خلبان جاودانه ی پروازِ پروازها، مجاهد قهرمان، سرهنگ بهزاد معزی تقدیم به شاعر جاودانه، مجاهد کبیر، استاد حمید اسدیان پاسخ به شعری از شعربان خصم عقاب ها اَلا ای عنکبوت شِعرْبانی چه کارَت با عقاب آسمانی چه کارَت با عقاب تیزْ پرواز چه کارت با شهاب جانفشانی چه …
ادامه»زِ لبخندَت افشان به یَلدا فروغ «برای یلدای ایستاده در آستانه ی دَر»: جمشید پیمان،
به چشمم نشان گرچه از خواب نیستبه جانم تمنّای مهتاب نیست شبم همچو تهمینه آبستن استوِرا کودکی غیر سهراب نیست چو بالد، بمیرد به چنگِ غروب زِ لبخندَت افشان به یَلدا فروغ«برای یلدای ایستاده در آستانه ی دَر» جمشید پیمان،18 ـ 12 ـ 2020 به چشمم نشان گرچه از خواب …
ادامه»جز” آزادی” از دل بران هرچه هست جمشید پیمان،
نَشیمِ ستمگر دلِ خلق نیستوِرا دوزخی باید از خشمِ خلقبه هرجا گریزد، به فرجامِ کارنمانَد نهان از دل و چَشمِ خلق کسی را که وُجدانِ بیدار نیستکُنَد تیز تیغ ستمکارِگانبه زشتی سپارد دل و جان خویششَوَد همدَم و یارِ پَتیارِگان خموشی گزیند به گاهِ سخنبه وقتِ خموشی برآرد خروشگریزد ز …
ادامه»زِ بُز دل مجو شیوه ی رستمی جمشید پیمان،
دلا از زبانِ حسودان مَرَنجبه سوراخِ مار اندرون، نیست گنجدرختِ دلِ سِفله ی طعنه زننباشد بَرَش پرتغال و تُرَنج شناس اهرَمَن ای عزیز از سروشمبادا شَوی همرهِ خود فروشمباد از بخیلان بخواهی مَدَدز دستِ فرومایه،باده منوش به دزدِ قلم، هان مکن اعتمادنیازت به گفتارِ دُزدان مبادزَنَد کوشش دیگران را به …
ادامه»روُ به امید کن سَفَر جمشید پیمان،
کاش تمام زندگی، بوُد به عاشقانه درکاش سخن میانِ ما، بوُد به “عشق” مختصر کاش برای مبهمی؛ نقشِ خیالِ دَرهمیخانه نمی شدی خراب، طقل نبود دَر به دَر چشمه درون خویش مُرد/ رود به تشنگی فتاداز دل ابرِ پر زِ بغض، قطره برون نکرده سر گشت بهار قصّه ای، رفته …
ادامه»گفتن زِ تو ممنوع و شنیدن زِ تو ممنوع جمشید پیمان:،
این باغ چرا یکشبه اینگونه خزان شد؟آن جنگل سرسبز چرا ارّه کشان شد؟ ویرانه چرا گشت خراباتِ پُر از عشقپیمانه چرا زخمیِ پیمان شکنان شد چوپان چو در آورد زِ تن رختِ شبانیدر آغل جا مانده از او گرگ شبان شد ما اینهمه ایّام چه کردیم که خورشیدبُگریخت از این …
ادامه»