گفت سعدی ز سوز سینه ی خوددر رثای گذشتنِ رَمَضان: “بلبلی زار زار مینالیدبر فراق بهار و وقت خزانگفتم انده مبر که باز ایدروز نوروز ولاله و ریحانگفت ترسم بقا وفا نکندور نه هر سال گل دهد بستان “ نازنینا،زمانه اینسان استوصل او نیست بی غم هجران رویِ خوش می …
ادامه»شعر و ادبیات
ننگ است رسم تسلیم، در پیش دشمنِ دون جمشید پیمان،
ای بهترین رفیقم،ای مهربانترین یارگسترده سایه خورشید،خوابی هنوز ای دوست؟از چشم پر خمارت،یک لحظه پرده بَردار! ای مانده دور از من،در ورطه های ظلمتگامی بسوی من نِه، آغوش مهر بگشادستانِ خواهشم را ،در دست خویش بفشار! ای بهترین رفیقم، ای مهربانترین یارتا کی سکوتِ سنگین،بارد به روی جانتتا کی خموش …
ادامه»هم بکوبم دَرِ بهشتِ خدا هم نهم پا به جَنّتِ شدّاد جمشید پیمان،
رفتگان را که برده ام از یادماندگان را چرا دهم بر باد؟ میکنم تُرش با یکی غورهکشمشی سازدم ز غم آزاد پیشه ام گشته این زمانه سکوتپیش ظالم نمی زنم فریاد سر فرود آورم برابر اوخانه ویرانه سازم از بنیاد هم دلِ دوست را به دست آرمهم کنم دشمنانِ خود …
ادامه»بر هزار غصّه زِ چشمَم فرو فتاد! :«جمشید پیمان»،
ابر هزار غصّه زِ چشمَم فرو فتاد!مجاهد خلق، سهیلا ضیا، جاودانه شد.تنگنای زمین عرصه ی پروازش نبود،خورشید بود و به زُروان بیکران پیوست!«جمشید پیمان»، دیشب دوباره دیدمش،امّا چه سرد بودبر جهره اششیارعمیقی ز درد بود دیشب دوباره دیدمش،امّا ندیدمشمن بودم وحکایت ناگفته ی غمش دیشبنگاه از من دلخسته می ربودکوه …
ادامه»تابستان شصت و هفت : جمشید پیمان
آنگاه سینه ی آسمان گسیختو ابرهای سِتَروَنروی تَرَک های عطشناکجاری شدندو برکه هادر هجوم توفان ها خشکیدند مناز آفتاب به دامان غروب گریختمآنجا بر گستره ی شب،دیوارها بلند بودند و کوچه ها؛ تنگو خانه ها تاریک.چه دشوار بود آنجاشناخت شب از مهتاب. ماشین ها خاموش بودندو کارخانه ها تعطیل!دست ها …
ادامه»از یُمنِ شعله های فروزان بر اوج دار جمشید پیمان
« ادای احترام به سی و سه هزار زندانی مجاهد و مبارزکه در تابستان 1367 به فرمان خمینی سر به دار شدند» بیگانه ایکه هیچ غریبی در او نبودآیینه ایکه غیر دیدن من عادتی نداشتدیشب به خاطر دل من گریه می سرود. دیشب خدا ندید،که بر ما چه رفته است؟دستی …
ادامه»روی زخم شیشه ی غمگین ماشینم :جمشید پیمان
پا فشردم بر پدال ترمزم، امّاشاخه های گلرها گشتند از دستتچشم مندریای وحشت بود. روی خونِ شیشه ی ماشینپلک هایتمثل مهتابی رها در ابرخیس بودند وُنباریدند رویِ شب. جیغ خاموشیدرونِ سینه ات پیچیدبوی پستانتپر از شیری سترون بودو لبان خالی از خونتدر میان خواهشی خاموشمی فرسود! در خیابانتو نبودیبا گلت،با …
ادامه»مختلس و دزد
مختلس، دزدی به ره دید و گریبانش گرفت/ گفت دزدی را رها کن چونکه دزدی کار نیست نیمه شب گیرم که رفتی خانه ای را هم زدی/ حاصل کارت به جز یک فرش بی مقدار نیست یا که فوقش می ربایی سکه و ارز و طلا/ جمع اینها چند میلیون …
ادامه»دیرینه ره : بهزاد بهره بر
تقدیم به زنده یاد مرجان هنرمند متعهد و مردمی . گردر ره هست ، تُندر همیایستاده چون سروم همیشاید کند خم قامتم ،اما مرا بشکسته ، خیر دریا به دریا در خطربا موجها سینه سپرتوفان به توفان درخمم،گرُخیده و وامانده ، خیر صحرا پی صحرا دواندامان به دامان بی امانبس …
ادامه»سرخ دریاهای پُر توفان* جمشید پیمان،
«همدلی با فریدون ژورک و همه ی یاران مقاومت ایران» دیگر این میخانهاین خالی ز پیر و ساقیِ آتش پرست وُ جام آتش خیزنیست ماوای اَبَر هوش جهان؛ خیامنیست جای رند عالم سوز؛ حافظ!نیست اینجا رامشی، ارامشی دیگربه جان خسته ی بی تابِ پُر تشویش در خرابات مغاندیگر نمی بینی …
ادامه»