خانه / شعر و ادبیات (صفحه 17)

شعر و ادبیات

آنهمه خون به خیابان که شد از ما جاری جمشید پیمان،

جمشید پیمان

شِکوه ها میکنی ای دوست بکن،حق داریهان! مبادا به ملامت دلکم آزاری دلت از آتش بیداد، دماوندِ خموشدیگران را چو خودت از چه نمی پنداری؟ خطّه ی خواهشت از ساده دلی رنگین کنتا خرامد به خیالت،خوش و خندان یاری آنهمه خشم که فریاد به میدان ها شدآتهمه خون به خیابان …

ادامه»

بافنده گانِ ملعون از گوادُلپ تا خمینی و خامنه ای: هوشنگ اَسدیان “

کنفرانس گوادلوپ,

” بباف بافندۀ ملعون که بد بافتیخیال کردی که قالی را به رَج بافتیولی نقشی در این قالی هویدا نیستتو دارِ قالی ات را زِ بیخ و بُن کج انداختی. نه تنها تو، خمینی هم چنین بد بافتو بنیاد وطن را این چنین کج ساختنقشۀ قالی که طرح شد در …

ادامه»

توره نالد که ؛ “قهرم از این باغ :” جمشید پیمان

توره را چون برون کنی از باغبرجگر دارد از تو صدها داغ خاصه گر باغ توست انگوریتوره را افکنی به رنجوری توره نالد که؛ ” قهرم از این باغدر دلم نیست درد و رنج فراقمن چه بیزار باشم از انگورفکر انگور گشته از من دور “ در عجب مانده ام …

ادامه»

کشف دو گور دسته جمعی دیگر از زندانیان سیاسی قتل عام شده تابستان ۶۷

دادخواهی

در اهواز و ماهشهر دو گور دسته جمعی از زندانیان سیاسیِ زندانِ کارون اهواز و زندانیان سیاسیِ قتل عام شده ی زندانِ ناوا بندر ماهشهر که در تابستان ۶۷ به دستور خمینی به قتل رسیدند کشف شده است … فاجعه ی پنهان مرتبط با اعدام های سراسری زندانیان سیاسی سال …

ادامه»

ضرورت زمان : بهزاد بهره بر

بهزاد بهره بر

ساقی ِ بزم ِ رهایی شدن امروز بجاست بر سر ِ سفره َ این بزم ننشستن خطاست درکشیدن قدحی از می ِ آزادی ِ ایران نیک است لول ِ لول گشتن و مستانه غُریدن صفاست بیستونها توان کند اگرعشق به میهن داشتن ، مُژه ازتیشه بُرانتر بُرد آنگه که فرهاد …

ادامه»

” بهار دلگشا ، آخوند دل سیه ” هوشنگ اَسدیان (پگاه)

بهار

بهاران؛ نرم آمد با تامل تا بغل گیرد، کاکُلِ سُنبل آخوندها؛ چشم دریده، گرسنه نان ندیده، رهبری مُنگُل بهار آمد؛ سبز و زیبا، چشمه سار و دشت و بیشه، ریشه دارد آخوند آمد؛ پلید افکار و بی ریشه، حدیث خوان، بدستش تیشه دارد بهاران؛ بوی گُل، عطر ریاحین، عشقِ به …

ادامه»

در هوای دیار ) 11( بهزاد بهره بر

با بهاران باید اما ، جملگی رویش کنیم همچو غُنچه بر سر ِهر شاخه آرایش کنیم سرو مانند ، ایستاده سبز ِ سبز بالا بلند در سپهر ِ میهن ِ در بندمان شورش کنیم . ******************** صد هزاران لاله در سبز ِ وطن آذین شده سُرخی هامون نیز با آبی …

ادامه»

تو جامه دوز و من پالان رفو کن! : جمشید پیمان

جمشید پیمان

نمی دانم روا یا نارواییم به این صورت، ز ریشه از کجاییم؟ مرا چون خود نخوان،از خود ندانم ز یک آبیم اگر،از گِل دوتاییم بوَد جنس تو زَر، من زرد چوبه ولیکن هر دو رنگِ کَه‌‌رباییم خموشیِ تو از دَرد و من از ترس فرو بسته لبیم و بی صداییم …

ادامه»

باورم کن بهارِ آزادی ست جمشید پیمان،

باغ اردیبهشتِ من امسال می نشاند به چشم خسته ی من اینهمه سروهای سبز آیین اینهمه با شکوه شمشادان اینهمه یاس و سوسن و نسرین دشتِ اردیبهشت میهنِ من از پیِ سال های پاییزی می شود سر به سر شقایق زار محفل شاد کبک های چمان خنده هاشان شنیدنی،شیرین جا …

ادامه»