خانه / شعر و ادبیات (صفحه 19)

شعر و ادبیات

شهلا صفایی : پائیز پویا

در خیزش خونین شبهای پائیزی سفیر نابهنگام گلوله های خدا مغز جوانان را نشانه میگیرد تا هر گلوله آیه های بی مسمای حاکمان را با خون تو آبیاری کند. در خمیازه شب های سرد پرهیاهو اشک تاریخ از گونه های گرم شقایق ها جاریست. اوج پرواز در سحرگاه خونین بیت …

ادامه»

توفان و موج و سینه ی دریا بدون تو : جمشید پیمان

سخت است روزگارِ من این جا بدون تو خالی ست سینه ام ز تمنّا بدون تو گفتی که بی تو چون گذرانیم روزگار* اینجا برای من جهنّم پایا بدونِ تو رفتی و رفت روشنی از چشم خسته ام بی ارزش است دیده ی بینا بدون تو رفتی و ماند با …

ادامه»

حسّی قشنگ،در دلِ شهر آوری به جوش : جمشید پیمان،

جمشید پیمان

هنگام دف زدن که لبالب ز شورشی من را کشی به جنگل سرشار از غرور من را ز تنگه های پر از خون و خستگی با شعر عاشقانه ی خود می دهی عبور همراه میکنی دل آواره ی مرا با جنگلی که گُر گرفته ز سرمای روزگار با لحظه های …

ادامه»

در هوای دیار : بهزاد بهره بر ( 10 )

بهزاد بهره بر

. تقدیر نبُود آمدن و رفتنمان ، در این دار بیهوده بوُدن سد ِ تکامل است ، یاران هُشیار : زیستن به زیر ِ سایهَ ذلت و زور ، تقدیر نیست عاری ز ِ رسالت چو سالیست ، بی فصل ِ بهار . ********************* گر که خواهی ، میتوان بر …

ادامه»

در انتظار مهربانیِ نگاهِ ماه! : جمشید پیمان،

دوباره ، نه، همیشه سرزمین من پُر است از شکوفه های پَرپَر و صدای وحشیِ گلوله ها همیشه در نگاهِ او نشسته زخم بی امانِ شعله ها. همیشه پاسخ سلام مردمش لهیب خشم بوده است و قلعه ی اوین و مهر دستِ خسته اش شکسته زیر تیغ کهنه کارِ کین. …

ادامه»

دست در دست دشمنم ننهم جمشید پیمان،

جمشید پیمان

نپذیرم کلام اهریمن گرچه از گفته ی خدا باشد! نیک و بد را به هم نیامیزم راه باطل ز حق جدا باشد دست در دست دشمنم ننهم کی مرا خصم مقتدا باشد نشنوم حرف مردم بدکار که صُداع است،کی صدا باشد خبر خوش نیابی آنجا که غرق اندوه، مبتدا باشد …

ادامه»

هوشنگ اَسدیان ” در ستایش قیام آفرینان و کانونهای شورشی “

بجوش، اِی چشمۀ جوشان خروشان شو، تو موج اَفکن بکَن بنیاد جلاد را خمینیِ حرام لقمه، تو از بیخ کَن. ببار باران، نوازش کن که یاران تشنۀ آبند ز بس آتش به جان دشمن افکنده چو شیری خسته در خوابند. بزن کِل را تو اِی مادر پلنگ جنگی اَت خیزان …

ادامه»

تو را لب بسته می خواهند : جمشید پیمان

جمشید پیمان

نمان خاموش، نمان خاموش و بشکن باور سنگین خاموشی . تو را لب بسته می خواهند سکوت ات را مبارک باد می گویند! خیابان در خیابان، کوچه در کوچه حیاط خانه و خوضی که آبی بود و میدانی که می جوشید از شادی همه، سرشار از خون اند وَ گُل …

ادامه»

عاقبت گیرد گریبانت خروش و خشم خَلق جمشید پیمان

خطاب به «بی بی سی» ها ای هماوای ستمگر بیمی از فردات نیست؟ جز به قلب خشم مردم،جای دیگر جات نیست پیش پای خصم انسان، مینهی سر را به حاک گرچه غُل بر گردن و بندی به دست و پات نیست غاصبِ ایرانِ زخمی را ستایی روز و شب خوار …

ادامه»

کیستید شما:امیر کارگر !

کیستید شما که تولدتان دلیل افسردگی زمین شد از بی حدود به حقارت افتادن خاکش؟ کیستید شما با مغزهایی چروکیده در حجره های نمور کپک زدۀ تاریخ که جز نابودی، طرحی به صفحه ای حک نمی کنید؟ با بی احساس ترین تیره قلب هایی که هر ضربان شان داستان جاری …

ادامه»