شعر و ادبیات

شرم بر آنکس که مردم را فروخت جای آن نفرین بی پایان خرید جمشید پیمان،

جمشید پیمان

واکنش «میم ـ شوق» شاعر مقاومت، به یک صحنه از درماندگی و مصیبت های مردم : “یک جهان درد است اینجا، شعر می میرد ز شرم قلب هر شاعر ازین تصویر می گیرد ز شرم شعر من عمری ست درد میهن و مردم شده بر رخم خونگریه ها پایان نمی …

ادامه»

تو که رازِ گل شناسی : جمشید پیمان

جمشید پیمان

سفرت دراز گشت و دل من شده هوائی من و رسم با تو بودن، تو و شیوه ی جدائی نفسم گرفته اینجا،به خزانِ بی تو ماندن سرِ آن مگر نداری، که به باغ پر گشائی ز بهار مانده نقشی، به خیالِ زخمیِ من همه باغ شد خزانی، چه خزانِ بی …

ادامه»

هرگز نزدی بال در این پهنه ی آبی! :جمشید پیمان،

جمشید پیمان

سرگشته ی توفانی و شوریده ی آبی حیرانِ بیابانی و مفتون سرابی گم گشته ی نُه توی خیالات غریبی شب رفت و سحر آمد و همبستر خوابی چشمی نگشودی به شبی تا بنماید در تیرگی چشم تو پروازِ شهابی هر کس به هوائی دل و جان کرده گرفتار زآن لب …

ادامه»

ظهور دجال هیولایی اهریمنی بنام خمینی: رحمان کریمی

رحمان کریمی2

اورمزدا بار آخر خاک ایران را که کشت کاین چنین شد روزگار و سرنوشت دست اهریمن ببود یا تحریر جبر زیر و رو کرد هر چه زیبا و زشت تر آنچه زشت ریختند و نوشیدند خون ها در کهنه کاس حوزوی چون تجارت می توانست دیده ها را نا دیده …

ادامه»

از زلالی لبخند تا حسرت فریاد: بیژن

با من از عشق سخن بگو از آن لحظه‌های جادویی دوست داشتن از جاری زلال لبخندهای عاشقانه از دخترکان و پسران جوان از لبخندهای معصومانه و زیبایشان سخن بگو! با من حرف بزن با من از آن قلب همیشه چون آفتاب سخن بگو! با من از لبان آتشینی حرف بزن …

ادامه»

در ثانیه می‌جوشم :حمید نصیری

rajavi-massoud-696x435

در گرامیداشت خاطره روز آزادی «مسعود» شیر بیدار و قلب تپنده مردم ایران از زندانهای شاه در سی‌ام دیماه57 امیدٍ بسی دارم تا دیده به رخسارت روشن شوم از نورِ آیینه پندارت من خیس زلال تو در وادی بارانم تا لایقی باشم در آتشکده نارت ای عشق سفر کرده صد …

ادامه»

روایت رنج :حمید نصیری

تقدیم به راویان رنج و شکنجه در زندانهای دیکتاتوری آخوندینمانده خاطراتی جز سیاهی بخواند زیر گوش قصه شب درون ذهن شب می خواند اما تمام قصه های مانده بر لب عبور لحظه ها را می شمارد نگاه میله کابوس زندان کسی که خفته در آغوش زنجیر کسی که پیکرش افتاده …

ادامه»

جمشید پیمان:وقتی قیام در نَفَس کوچه نطفه بست

جمشید پیمان

وقتی که زمهریر دلم شعله شد به شب وقتی که خامشی به خروشم زهم گسست وقتی که آفتاب تو در کوچه سر کشید وقتی گریخت دشمن و در ظلمتش نشست وقتی اذان صبح حیّ عَلی الانقلاب گشت وقتی که شورشی به شهیدان اقامه بست وقتی وضو به خونِ شهیدان گرفت …

ادامه»

باید رها کنم خط دندان قروچه را جمشید پیمان،

جمشید پیمان

دردِ نشسته بر دل و جانم عیان کنم ننگ است در لفافه ی شعرش نهان کنم باید رها کنم خط دندان قروچه را باید که هم نفس بشوم شورِکوچه را باید که خورده شیشه ی اشکم شود تفنگ باید رها شود دلم از پنجه ی درنگ در پیش این تباهیِ …

ادامه»