خانه / شعر و ادبیات (صفحه 24)

شعر و ادبیات

در هوای دیار (9):بهزاد بهره بر

بهزاد بهره بر

در هر شب ِ تار ماه ِ خُتن می خواهم در روز ولی پرتو ِخورشید به تن می خواهم گر چرخ ِ فلک ابر ِ سیه به آسمانم بدمد رعدی شوم وچرخ به فرمانِ وطن می خواهم . ***************** آزاد چو پروانه ، بباید زیستن آگاه و خردگرا ، بباید …

ادامه»

سلوک رد پای تو :حمید نصیری

برای مجاهد قهرمان و پاکباز و آفریدگار ترانه ها و سرودهای مجاهدین، محمد سیدی کاشانی (بابا) به هر گلِی خنده زد حضور تو نشانه بود به چشم هر شکوفه ای نگاه تو جوانه بود به دست تو سپرده ام تمام آرزوی من سلوک رد پای تو تمام جستجوی من برای …

ادامه»

وقتِ نالیدن پنهانی نیست!: جمشید پیمان،

جمشید پیمان

گفت:” پیشِ تو بیندازم لُنگ بکشم زیپ دهان، گردم گُنگ!” هان مبادا که بیندازی لُنگ پای پوشیده به و می در تُنگ بلبلم خوانده ای ای رشک هزار خاکساری مکن این سان در کار راه می خانه اگر بندد جِیش وصف عیش است ولی نیمه ی عیش! ای خداوند دل …

ادامه»

برخیز که ایران ز ستم ، غرق فغان است :رحمان کریمی

اعتراضات

یک غزل مردمی – میهنی برخیز که ایران ز ستم ، غرق فغان است در رخساره او درد و محن سخت عیان است شوریدگی از عشق بیاموز که استاد فدا اوست بر سینه دلمرده خصم ، تیر و سنان است تا آزاده نگردی ، در ذلت و بس رنج وعذابی …

ادامه»

با تو ای شادیِ خوش رنگِ تمنّاهایم :جمشید پیمان،

جمشید پیمان

دلِ من با غزلِ چشم تو شیدا می شد بی خیالِ دلِ من چشم بستی و گذشتی وَ بجا ماند غمی زیر آشفتگیِ پیرهنم. داغ بهمن، به دلم چنگ انداخت خُنکُای نَفَس اش شعله ور گشت در آئینه ی فروردینم گریه ام شد خاموش، غزلم مرثیه شد دیِر ویرانه؛ تنم. …

ادامه»

مـرا منقلب تر مکن امشب ! * : رحمان کریمی

مرا منقلب تر مکن امشب گمان مبر که پیرم در رگ های من ، آتشفشان جاری ست دهانهٌ انفجارش ، این دل سوزان گداخته هایش ، واژگان من. من اسب چموشی هستم بی برگستوان و زین و رکاب می تازم در شهرها و بیابان های جهان برای آزادی ، برای …

ادامه»

آتشفشان خروشان خشم خلق: افسانه اسکویی

در باور نا با ور ناظران شهر پس لرزه های زاده فقرو فساد هم فصل نهیب وحشت وخوف وخطر را در سرزمین مادری فریا د می زند —————– سیل فغان مادران، رنج اسیران، یک جا به آتش می کشد مًلک شه و ”بیت امام” را آتشفشانِ خروشانِ خشمِ خلق أصل …

ادامه»

رویش خورشیدیان :شهلا صفایی

چشم درچشم روشنائی دوختند خویشتن خویش را در چشمه نور تطهیر کردند رو در روی خورشید، با آفتاب پیوندی ابدی بستند قول دادند بدرخشند و راه را به عاشقان پاکی و راستی نشان دهند. کرکسان اما بر جسمشان سفره گستردند، جشن برپا کردند و دست افشان و پای کوبان، باهم …

ادامه»

دوستان پلید اهریمنان :رحمان کریمی

خورشید بانان هنوز به زندان ها بودند که ماه عقربی را به آسمان جاهلان به معجزه آوردند . دست دسیسه ها در انفجار شور و شوق خلق که هنوزشان نداده بودند مجال فهم و فخامت اندیشگی پیدا بود ، چنان پیدا که پنداری نبود . دیگر غبار پیش چشمان شان …

ادامه»