خانه / شعر و ادبیات (صفحه 4)

شعر و ادبیات

موسی و شبان

. تردید ندارم که داستان موسی و شبان از سروده‌های جذاب و فراموش ناشدنی حضرت  مولانا را خوانده‌اید. زبان ساده و خیال‌پردازی‌های جذاب شبان در توجه به بندگی او مطابق دنیای ذهنی و شخصی، گفت‌وگوی او با موسی را سخت شیرین و در ذهن‌ها ماندگار کرده است. این روزها شاعری …

ادامه»

باز شوق یوسفم دامن گرفت: ابتهاج

. باز شوق یوسفم دامن گرفتپیر ما را بوی پیراهن گرفت ای دریغا نازک آرای تنشبوی خون می‌آید از پیراهنش ای برادرها خبر چون می‌بریداین سفرآن گرگ، یوسف را درید یوسف من پس چه شد پیراهنت؟بر چه خاکی ریخت خون روشنت؟ تا مپنداری که حتی یک دم از یادت غافلمگریه …

ادامه»

شعری طنز و زیبا در رابطه با نتیجه سکوت در برابر اجحاف” :بلبل‌شیرازی”

اجحاف . شبی رفتم برای نان سنگکبه نانوایی که وقت خلوتش بود فقط تنها یکی در صف جلوترز من بود و که آن‌هم نوبتش بود یکی از صف جلو زد با جسارتمثال نره گاوی هیبتش بود و شاطر هم دو تا نان را به وی دادگمانم ترس شاطر علتش بود …

ادامه»

داستانی از مثنوی: مولانا

بشنوید ای دوستان این داستانخود حقیقت نقد حال ماست آن زاد مردی چاشتگاهی در رسیددر سرا عدل سلیمان در دوید رویش از غم زرد و هر دو لب کبود!پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود؟ گفت عزرائیل در من این چنین!یک نظر انداخت پر از خشم و کین! گفت هین …

ادامه»

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما :حافظ

دیوان حافظ غزل شماره ۱۲ ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شماآب روی خوبی از چاه زنخدان شما عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمدهبازگردد یا برآید چیست فرمان شما کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیتبه که نفروشند مستوری به مستان شما بخت خواب آلود ما …

ادامه»

هر نکته‌ای که گفتم در وصفِ آن شَمایل :حافظ

هر نکته‌ای که گفتم در وصفِ آن شَمایل هر کو شنید گفتا لِلّهِ دَرُّ قائل تحصیلِ عشق و رندی آسان نمود اول آخر بسوخت جانم در کسبِ این فضایل حَلّاج بر سرِ دار این نکته خوش سُراید از شافعی نپرسند امثالِ این مسائل گفتم که کِی ببخشی بر جانِ ناتوانم؟ …

ادامه»

ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ می‌گرفت ﻭ می‌شکست: منتسب به نیما یوشیج

. ﮐﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻝ می‌گرفت ﻭ می‌شکستﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﯽﻧﺸﺴﺖ ﮐﺎﺵ می‌شد ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯿﻦﮐﻤﺎﻥﻣﯽﻧﻮﺷﺘﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ ﮐﺎﺵ ﻣﯽﺷﺪ ﻗﻠﺐﻫﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻏﻢﻫﺎ ﺑﻪﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﺎﺵ ﻣﯽﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖﻧﻢﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﮐﺎﺵ ﻣﯽﺷﺪ ﮐﺎﺵﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪگیﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﻗﺎﺏ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﮐﺎﺵ می‌شد ﮐﺎﺵﻫﺎ …

ادامه»

گریختن عیسی ع بر فراز کوه از احمقان…مولانا

‍ عیسی مریم به کوهی می‌گریختشیر گویی خون او می‌خواست ریخت آن یکی در پی دوید و گفت خیردر پی‌ات کس نیست چه گریزی چو طیر با شتاب او آنچنان می‌تاخت جفتکز شتاب خود جواب او نگفت یک دو میدان در پی عیسی براندپس بجِدِ جِد عیسی را بخواند کز …

ادامه»

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد :فروغ فرخزاد

. به آفتاب سلامی دوباره خواهم دادبه جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودندبه رشد دردناک سپیدارهای باغ که با مناز فصل‌های خشک گذر می‌کردند به دسته‌های کلاغانکه عطر مزرعه‌های شبانه رابرای من به هدیه می‌آوردند به مادرم که در آینه زندگی می‌کردو شکل پیری …

ادامه»

در ذهن گیج و خسته من یک سوال است :افسانه احمدی‌پونه

در ذهن گیج و خسته من یک سوال استآیا تمام این وقایع، در خیال است؟ ایران شده، زیر لگدهای اجانببیچاره گویی کودک کم سن و سال است همسایه‌ام با سفره‌ای، خالی کند سرهمنوعم از بیچارگی خونش حلال است در زیر بار این همه ظلم و جنایتسر بی‌کُلا، قدها کمان مانند …

ادامه»