شعر و ادبیات

دست: فریدون مشیری

از دل و دیده، گرامی تر همآیا هست؟ دست ،آری، ز دل و دیده گرامی تر:دست!زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جانبی گمان دست گران قدرتر است. هرچه حاصل کنی از دنیا،دستاور دست!هرچه اسباب جهان باشد،در روی زمین،دست دارد همه را زیر نگین! شرف دستهمین بس که …

ادامه»

گُزینش: بهزاد بهره ور

بهزاد بهره بر

دشمنم با تاروپودی  پُر ز کین با همه سالوسیان و کاذبین واعظانی بی خدا  زاهد نما داغ ِ مُهر ِ مکر پیدا برجبین غاصبانی زورگو ، بیدادگر حاکمانی عاری ازهر گونه دین مستبدانی  زراندوز ، خودپرست عاملان ِ فقر در ایران زمین جابرانی جهل اندیش ، مُرتجع  جمله مادون ِ …

ادامه»

دل که تنگ است کجا باید رفت…؟ : فریدون مشیری

. دل که تنگ است کجا باید رفت؟!به در و دشت و دمن؟!یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟!یا به یک خلوت و تنهایی امن؟!دل که تنگ است کجا باید رفت؟! پیر فرزانه مرا بانگ برآورد؛که این حرف نکوست،دل که تنگ است برو خانه دوست…شانه‌اش جایگه گریه تو،سخنش …

ادامه»

اشک یتیم : پروین اعتصامی

. روزی گذشت پادشهی از گذرگهی/فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست پرسید زان میانه یکی کودک یتیم/کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست/پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت/این اشک دیدهٔ من و خون …

ادامه»

دل می‌رود ز دستم صاحب‌دلان خدا را : حافظ

دل می‌رود ز دستم صاحب‌دلان خدا رادردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی‌شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیزباشد که باز بینم دیدار آشنا را ده‌روزه مِهر گردون، افسانه است و افسوننیکی به جای یاران فرصت شمار یارا در حلقهٔ گل‌ و مُل خوش خواند دوش بلبلهاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها …

ادامه»

سرگذشت لاله ها را باید از طوفان بپرسی،: احسان افشاری

کشته‌شدگان اعتراضات ایران سرگذشت لاله ها را باید از طوفان بپرسی،وانگهی از سرنوشت خاک بی گلدان بپرسی حال ما را در شب برگشتن از رگبار آبانباید از گنجشک‌های مانده در باران بپرسی های مقتل خوان صحرا! اینک این تو اینک این ما!کاش چیزی هم از اندوه عزاداران بپرسی های مرد …

ادامه»

روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست: حافظ

روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست/مِنَّت خاکِ درت بر بصری نیست که نیست ناظرِ روی تو صاحب نظرانند آری/سِرِّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب/خجل از کردهٔ خود پرده دری نیست که نیست تا به دامن ننشیند ز …

ادامه»

بتی دارم که گِرد گل ز سُنبل سایه‌بان دارد : حافظ

بتی دارم که گِرد گل ز سُنبل سایه‌بان دارد بهارِ عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد غبارِ خط بپوشانید خورشیدِ رُخَش یا رب کمین از گوشه‌ای کرده‌ست و تیر اندر کمان دارد چو دامِ طُرِّه افشاند ز گَردِ خاطرِ عشاق به غَمّازِ صبا گوید که راِزِ ما نهان دارد بیفشان …

ادامه»

گرچه چرخ از جفا نمی‌ماند: رضاموسوی طبری

این ابیات را تقدیم می‌کنم به جناب پیمان جبلی رئیس صدا و سیمای جمهوری اسلامی که با جیب‌بری از مردم مظلوم و تهی‌دست ایران و هزینۀ روزانه صد میلیارد تومان، این دستگاه انتشار کذب و کبر و کین را اداره می‌کند و اخیراً در واکنش به تعطیلی شبکۀ من و …

ادامه»

بلبلی برگِ گُلی خوش رنگ در منقار داشت :حافظ

بلبلی برگِ گُلی خوش رنگ در منقار داشتو اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌هایِ زار داشتگفتمش در عین وصل، این ناله و فریاد چیست؟گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشتیار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراضپادشاهی کامران بود، از گدایی عار داشتدر نمی‌گیرد نیاز و نازِ …

ادامه»