پدر مجنون او را برای شفا به زیارت کعبه برد بگرفت به رفق دست فرزنددر سایه کعبه داشت یکچند گفت ای پسر این نه جای بازیستبشتاب که جای چاره سازیست در حلقه کعبه کن دستکز حلقه غم بدو توان رست گو یارب از این گزاف کاریتوفیق دهم به رستگاری رحمت …
ادامه»شعر و ادبیات
برخیز که میرود زمستان : سعدی
برخیز که میرود زمستانبگشای در سرای بستان نارنج و بنفشه بر طبق نهمنقل بگذار در شبستان وین پرده بگوی تا به یک بارزحمت ببرد ز پیش ایوان برخیز که باد صبح نوروزدر باغچه میکند گل افشان خاموشی بلبلان مشتاقدر موسم گل ندارد امکان آواز دهل نهان نمانددر زیر گلیم و …
ادامه»شاد بودن هنر است : ژاله اصفهانی
بشکفد بار دگر لاله ی رنگین مرادغنچه ی سرخ فرو بسته ی دل باز شودمن نگویم کهبهاری که گذشت آید بازروزگاری که به سر آمده آغاز شودروزگار دگری هست و بهاران دگر شاد بودن هنر است ،شاد کردن هنری والاترلیک هرگز نپسندیم به خویشکه چو یک شکلک بی جان شب و روزبی خبر از همه خندان باشیم بی …
ادامه»چشم بیدار تو را دیدم و، بیمار شدم
“ تو به خال لب دلدار، گرفتار شدی؟!/ما به نیرنگ تو ای شیخ، گرفتار شدیم! زِ همانروز که شیخ، گام نهادی به وطن/شاهد نکبت و بدبختی و، اِدبار شدیم گفتی ما را برسانی، به مقام انسان/لیک، بر پَستی و دریوزگی وادار شدیم تو ز رَه آمدی و، جمله فضیلتها رفت/شیر …
ادامه»هرکه شد خام، به صد شعبده خوابش کردند: فرخی یزدی
. هرکه شد خام، به صد شعبده خوابش کردند/هرکه در خواب نشد، خانه خرابش کردند بازی اهل سیاست که فریبست و دروغ/خدمتِ خلقِ ستمدیده، خطابش کردند اوّل کار بسی وعدهی شیرین دادند/آخرش تلخ شد و نقشِ بر آبش کردند آنچه گفتند شود سرکهی نیکو و حلال/در نهانخانهی تزویر، شرابش کردند …
ادامه»روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است :حافظ
روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من استغمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان بین بایدوین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان بینِ من است؟ یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهراز مه روی تو و اشکِ چو پروینِ من است تا مرا عشقِ …
ادامه»قایقی خواهم ساخت، :سهراب سپهری
قایقی خواهم ساخت،خواهم انداخت به آبدور خواهم شد از این خاک غریبکه در آن هیچکسی نیست کهدر بیشه عشققهرمانان را بیدار کند قایق از تور تهیو دل از آرزوی مرواریدهمچنان خواهم راندنه به آبیها دل خواهم بستنه به دریاپریانی که سر از خاک به در میآرندو در آن تابش تنهایی ماهیگیرانمیفشانند …
ادامه»کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را :فروغی بسطامی
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو راکی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را غیبت نکردهای که شوم طالب حضورپنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدی که منبا صد هزار دیده تماشا کنم تو را چشمم به صد مجاهده آیینهساز شدتا من …
ادامه»وبا و عبا: ایرج میرزا
. شنیدم که رندی به عهد قدیمبیامد به نزدیک شخصی حکیم بگفتا تو مردی جهاندیدهایدر اقصای عالم تو گردیدهای بفرما که در بین نوع بشرچه دردی بود بدتر و پر خطر شنیدم که آن شخص نیکو نهادجواب سوالش بدین گونه داد بگفتا که در بین نوع بشردو بیماریند پر ز …
ادامه»بگُذارید کمی شعر تلاوت بکنم :محمدرضا نظری
بگُذارید کمی شعر تلاوت بکنمبه خدای غزلم عرضِ ارادت بکنم سرِ سجّادهی دفتر بِنِشینم تا صبحآنقَدَر شعر بگویم که قیامت بکنم نه یهودی، نه مسیحی، نه مسلمانم منبگُذارید خیالِ همه راحت بکنم «بندهی عشقم و از هر دو جهان آزادم»چه لزومی است که احساسِ خجالت بکنم؟! بگُذارید شبان باشم و …
ادامه»