شعر و ادبیات

خاک زر خیز ایران زمین:فردوسی

چو ناکس به ده کدخدایی کندکشاورز باید گدایی کند در این خاک زرخیز ایران زمیننبودند جز مردمی پاک دین همه دینشان مردی و داد بودوزآن کشور آزاد و آباد بود چو مهر و وفا بود خود کیششانگنه بود آزار کس پیششان همه بنده ناب یزدان پاکهمه دل پر از مهر …

ادامه»

خانه‌ام آتش گرفته‌ است: مهدی اخوان‌ثالث

‍ . خانه‌ام آتش گرفته‌ است، آتشی جانسوزهر طرف می‌سوزد این آتش پرده‌ها و فرش‌ها را، تارشان با پود من به هر سو می‌دوم گریان در لهیب آتش پر دود وز میان خنده‌های‌ام تلخ و خروش گریه‌ام ناشاد از درون خسته‌ی سوزان می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد! خانه‌ام آتش گرفته‌ست، آتشی بی‌رحم هم‌چنان می‌سوزد این آتش نقش‌هایی را که من …

ادامه»

حکایت دزد و قاضی

میرزا نعمت الله خان طالبی شاعر طناز اصفهانی حکایتی دارد شنیدنی. در عصر ماضی؛ در شهر بلخ  لطفی نامی  بود که در بین مردم داوری می کرد؛ در اینجا یکی از بهترین قضاوت هایش را نقل می کنم تا حساب کار دستتان بیاید. راویان گفتنـد : دزدی نابکـار  رفت گِرد خانه‌ای در شام تار گربه …

ادامه»

حافظ ;گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب

گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب گفت در دنبالِ دل، رَه گُم کُنَد مسکین غریب گفتمش مَگذر زمانی، گفت معذورم بدار خانه پروردی، چه تاب آرد غم چندین غریب خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟ گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب …

ادامه»

غاصبان ِ قرن :بهزاد بهره بر

در ره به تصادف همی شیخی عبا پوش دیدموز فرط ِ زبونیش چنان خار و سیه پوش دیدم گفتم ، که ز چیست خاری و آشفته گیتوز بهر ِ چه باشد همه افسرده گیت ؟ گفتا ، که مپرس دین به تاراج رفته استدرشهر همه جا شرع دگر وا رفته …

ادامه»

فریدون_مشیری :باری اگر روزی کسی ازمن بپرسد:

‍ ‍ باری اگر روزی کسی ازمن بپرسد:«چندی که در روی زمین بودی چه کردی»؟ من می‌گشایم پیش رویش دفترم راگریان و خندان، بر می‌افرازم سرم راآنگاه می‌گویم که بذری نوفشانده‌ستتا بشکفد، تا بر دهد، بسیار مانده‌ست درزیر این نیلی سپهر بیکرانهچندان که یارا داشتم، در هر ترانهنام بلند عشق …

ادامه»

حقیقت: بهزاد بهره بر

با شوق و توانمیتوان در پی اهدافسر از پا نشناخت ،تا به تسخیر ِ سر ِ قُله َتوفیق رسید . باید اما : یقین داشتبه ره و باور ِ خویشکه بهار آمدنیستبهمن هم رفتنیست . شرط ِ دیدار ِ بهارانقبول ِ همه رنج است و شکنجکز پی اش گنج رسد …

ادامه»

« سـره از نـاسـره »
فرامرز خازنی

داس بـر باغ زدنـدتـا کـه گُـلابگیــر کُنـنـد چـهــره بـر طاق زدنـدتـا هــوسی سیـر کُنـنـد همــه در خـط بـلابـا گُــذر از مــرز خـطا طاقـت از حــد کـه گـذشتآن همــه تهـدیـد کُنـنـد صحـبـت از نَعــره ی دشمـنتـا هَــواخـواهـیِِ یــار نیـم اشبـاد صبـا بُــرد نیـم دگـرشخـوار و زمیـن گیـر کُنـنـد بَــذرِ نـوچهــره ی نـوتـا …

ادامه»

شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان : حافظ

شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان کمتر از ذره …

ادامه»

می خواه و گل افشان کن، از دهر چه می‌جویی؟
حافظ

می خواه و گل افشان کن، از دهر چه می‌جویی؟این گفت سحرگه گل، بلبل تو چه می‌گویی؟ مَسند به گلستان بر، تا شاهد و ساقی رالب گیری و رخ بوسی، می نوشی و گل بویی شمشادْ خرامان کن، و آهنگ گلستان کنتا سرو بیاموزد، از قد تو دلجویی تا غنچهٔ …

ادامه»