خانه / اخبار مهم روز / دفاع از نظام مقدس با بچه مدرسه‌ای‌های باتوم به‌دست – گزارش میدانی

دفاع از نظام مقدس با بچه مدرسه‌ای‌های باتوم به‌دست – گزارش میدانی

 اعتراضات

طاهر خلجانی

در ادامه اعتراضات گسترده مردم ایران که همه جناح‌های اصلاح طلب و اصولگرای داخل نظام جمهوری اسلامی را شوکه کرده است به نظر می‌رسد مسئولان نظام تصمیم گرفته‌اند بازی تکراری خود را یکبار دیگر نیز انجام بدهند تا بلکه بتوانند اوضاع را مهار کنند.

مقامات در ابتدا وجود اعتراضات را انکار کردند و طوری وانمود کردند که گویی هیچ اتفاقی نیافتاده است. سپس برای اولین بار در تاریخ جمهوی اسلامی مسئولان نظام اعلام کردند که اعتراضات اقتصادی مردم ایران را به حق می‌دانند اما از مردم می‌‌خواهند از آشوب‌گران فاصله بگیرند. بعد از آن علی شعمخانی دبیر شورای عالی امنیت ملی مردم معترض ایران را عوامل موساد و عربستان و بیگانگان نامید. سپاه نیز اعلان کرده است می‌خواهد کار را یکسره کند. تلویزیون جمهوری اسلامی نیز با پخش موزیک‌های ناسیونالیستی از مردم می‌خواهد در راه‌پیمایی “یوم الله ۱۵ دی” شرکت کنند.

احتمالا اگر اوضاع کمی آرام شود علی خامنه‌ای سخنرانی تهدید آمیزی را ایراد خواهد کرد اما اگر اعتراضات ادامه پیدا کند رهبری در مقابل دوربین صدا و سیما گریه خواهد کرد و سعی خواهد کرد خودش را به امام زمان گره بزند تا افراد مذهبی را تحت تاثیر قرار داده و تهییج کند. در ادامه همه این اتفاقات دیشب تغییری در آرایش نیروهای سرکوب‌گر اتفاق افتاد که در ادامه شرح داده خواهد شد.

به رخ کشیدن زور برای ترویج ترس

دیشب وقتی مردم شهرهای مختلف راهی محل‌های اعتراض چند روز گذشته خود شدند با اتفاقات عجیبی مواجه شدند. اول اینکه هیچ اثری از اعتراضات روز قبل وجود نداشت. تمام چراغ‌ها تعمیر و تابلوهایی که برای مسدود کردن خیابانها کنده شده بودند دوباره نصب شده و همه نرده‌ها و سطل‌های زباله تعویض گردیده بودند. هیچ اثری از آتش و راهبندان شب قبل وجود نداشت.

نکته بعدی اینکه نقاط تجمع مردم در بیشتر مراکز استان و شهرهای محل اعتراض، از قبل توسط نیروهای لباس شخصی به اشغال در آمده بود. در لایه‌های بیرونی، یعنی بین ۵ تا ۴ خیابان یا چهار راه مانده به نقاط اصلی تجمعات روزهای قبل، افرادی در پیاده‌روها ایستاده بودند که تشخیص اینکه مردم عادی هستند یا عوامل نهادهای نظامی و شبهه نظامی، کار بسیار سختی بود. کمی جلوتر وضعیت فرق داشت. افراد لباس شخصی با کلاه‌خود و باتوم ایستاده بودند. جلوتر از آن تصاویر عجیب‌تری دیده می‌شد. افرادی با لباس شحصی شاتگان به دست در نبش معابر ایستاده بودند. در مرکز تجمع نیروهای سرکوبگر، مردم با تراکمی از نیروهای ضد شورش و نیروهای لباس شخصی رو‌به‌رو شدند که با انبوهی از بسیجی‌ها و لباس شخصی‌های ماسک زده، تقویت شده بودند. از بیشتر شهرها گزارش می‌رسد تعداد بسیجیان و لباس شخصی‌های ماسک زده از معترضان ماسک زده بسیار بیشتر بوده است.
وقتی کمدین‌ها بخواهند فیلم وحستناک بسازند

وحشت در فضا موج می‌زند اما نمی‌شود جلوی خنده را گرفت. ترافیک شدید است و مردم در ماشین‌ها نشسته‌اند و سعی می‌کنند کانون اعتراض‌ها را پیدا کنند. افرادی با کلاه‌خود بر سر و کلاه‌های کشی که مانند فیلمهای پلیسی تمام صورت را پوشانده و به جز چشمها چیزی مشخص نیست، در بین ماشین‌ها حرکت می‌کنند و باتوم‌های خود را تکان می‌دهند. با حالتی تهدید آمیز به سرنشینان خودروها نگاه می‌کنند و اگر رانندگان این خودروها دختران یا زنان زیبا و تنها باشند سعی می‌کنند بیشتر جلوی آنها خودنمایی کنند. حریصانه و طولانی به این دختران و زنان خیره می‌شوند و باتوم‌ها را به حالت تهدید روی بدنه خودروی آنها می‌کشند.

هرچه وحشت‌آفرینان نزدیک تر می‌شود صحنه خنده‌دارتر می‌شود. بعید است بیشتر از ۱۵ سال سن داشته باشد. بقیه شان همین است. برای خودشان ظاهر ترسناکی ساخته‌اند اما همه بچه مدرسه‌ای هستند. کارهایشان شبیه رفتار نوجوانانی است که یک هفته به باشگاه رفته‌اند و جلوی آینه ادای قهرمانان پرورش اندام را در می‌آورند.

وضعیت بزرگ‌سال‌ها بدتر از این است. یک فرد درشت اندام که به ظاهر ۳۵ ساله به نظر می‌رسد و حسابی صورتش را پوشانده است غافلگیر می‌شود. یک خانم سرش را از پنجره عقب یک ماشین عبوری بیرون می‌آورد و بلد می‌گوید: «آقا مسعود خسته نباشید. خانم‌تان را هم آورده اید یا تنها آمده اید تظاهرات؟ » صحبتهایش رندانه است. این خانم می‌داند این مرد جزو لباس‌ شخصی‌هاست. مرد سعی می‌کند خود را به نشنیدن بزند و جای ایستادنش را تغییر دهد. زن با خشم و تعجب از همراهش می‌پرسد: «بی‌شرف مگه نمی‌گفت اداره برق کار می‌کنه؟ زنش خبر داره آدم فروشه؟ »

نمی‌توان به دقت گفت که جمهوری اسلامی این نیروها را از کجا آورده است اما وجود دو قشر در بین آنها مشخص است. گروه اول کسانی هستند که از دیدن شدن چهره خود هراس دارند و با زدن ماسک، پوشیدن کلاه و راه‌های دیگر سعی می‌کنند چهره خود را بپوشانند. گروه دوم انبوهی از نوجوانان بین ۱۵ تا ۲۰ سال هستند. برخی ماسک زده‌اند و برخی از اینکه طعم قدرت را حس می‌کنند لذت می‌برند و سعی می‌کنند چهره خود را بیشتر به نمایش بگذارند.

یک شهروند بزرگسال وقتی صدای شلیک گلوله را در چند متری خود می‌شنود توقف می‌کند تا به پشت سر خود نگاهی بیاندازد. یک نوجوان باتوم به دست ضربه‌ای به پشت او می‌زند و فریاد می‌کشد: «آقا برو توقف نکن.» این شهروند او را نگاه می‌کند و می‌پرسد: «چند سالته؟ من جای پدرت هستم. خجالت نمی‌کشی با باتوم مرا می‌زنی؟ » جر و بحث بالا می‌گیرد. لباس شخصی مسن‌تری که پوتین به پا دارد جلو می‌آید و آنها از هم جدا می‌کند. ظاهرا سمت و عنوانی دارد چون دیگر نیروها در کار او دخالت نمی‌کنند. کمی با هم صحبت می‌کنند. شهروند معترض خطاب به او می‌گوید: «من کاری ندارم حق با کی است ولی دیگر آدم نداشتید که این بچه مدرسه‌ای‌ها را آورده‌اید مردم را بزنند. اگر اسلحه از دست یکی از اینها در برود و مردم را بکشند چه کسی می‌خواهد جواب بدهد؟ »

تاکتیک جمهوری اسلامی جلوگیری از ایجاد کانون‌های اعتراض است چون می‌دانند به محض اینکه معترضان در جایی متمرکز شوند مردمی که به قصد شرکت در اعتراضات به خیابان آمده‌اند سریعا در مقابل نیروهای پلیس و ضد شورش صف آرایی خواهند کرد و دیگر کنترل آنها ممکن نیست. این تاکتیک در نقاط مرکزی شهرها موفق بود با این حال تمرکز نیروهای سرکوبگر باعث شد که نقاط دیگر شهرها از کنترل خارج شود و مردم معترض با شدت بیشتری نسبت به روزهای قبل دست به اعتراض بزنند. گزارش‌ها از حمله مردم به پایگاه‌های بسیج، مساجد و آتش زدن عکس‌های خامنه‌ای در سطح شهرها حکایت دارد.
صحنه‌هایی که در یادها ماندگار می‌شوند

مردم بی هدف در حال حرکت هستند تا بلکه فرصتی برای تجمع و ادامه اعتراضات به سبک روزهای گذشته پیدا کنند اما هر از گاهی پرتاب یک کپسول گار اشک آور یا شلیک تیر هوایی باعث می‌شود مردم پراکنده شوند. گاهی هم لباس‌شخصی‌ها به یک رهگذر یا یک ماشین حمله می‌کنند و رعب و وحشت زیادی در بین مردم ایجاد می‌کنند. در این میان عده‌ای از جوانان از فرصت استفاده می‌کنند و شعار سر می‌دهند. لباس‌شخصی‌ها به صورت گله‌ای به طرف شعار دهندگان حمله می‌کنند. در این میان یک خانم چهل و چند ساله در میان لباس‌شخصی‌ها می‌دود تا به طرف شعاردهنگان بروند. چند جوان بسیجی به شکل زننده‌ای به بدن او دست می‌زنند و او را هل می‌دهند اما او به تلاش خود ادامه‌ می‌دهد. در وضعیتی که جوانان جنوب شهری و انقلابیون جسور شبهای قبل تمایل و امکانی برای دخالت ندارند، این خانم خودش را بین شعاردهندگان و باتومها قرار می‌دهد تا از آنها محافظت کند.

یک زن و شوهر با سه بچه خردسال خود میان بیش از صد نیروی لباس شخصی ایستاده‌‌اند و با وجود هشدارهایی که با آنها می‌دهند محل را ترک نمی‌کنند. یک لباس شخصی که کلت به کمر و بیسیم به دست دارد با خشونت به آنها می‌گویند اگر فکر خودتان نیستید به فکر این بچه‌ها باشید. اگر اشک آور بزنند خفه می‌شوند. پاسخی زن و مرد به او محکم است: «برای آینده همین بچه‌ها آمده‌ایم. اگر آدم نتواند توی کشور خودش در پیاده‌رو بیاستد زندگی کردن چه فایده‌ای دارد؟ »

در فاصله نزدیکی با محل تجمع پلیس و ضد شورش‌ها یک جوان ۱۷ یا ۱۸ ساله در حالی که پوشش گرم و مناسبی ندارد روی صندلی فلزی ایستگاه اتوبوس نشسته است. هوا سرد است و مشخص است که این جوان‌ مدت زیادی است در هوای سرد قرار دارد. خودش را جمع کرده است. گاهی به اطراف نگاه می‌کند تا شاید جمعی از مردم معترض بیابد و گاهی بی هدف به گوشی ساده و ارزان قیمت خود نگاه می‌کند. شاید منتظر یک پیامک یا یک خبر امیدبخش است. خانمی که ماسک زده است و در کنار همسر خود در حال عبور است به همراه خود می‌گوید: «طفلکی از سرما یخ زده. معلوم است منتظر تظاهرات است. اینها قهرمان واقعی هستند.»

تعداد زیادی از نوجوانانی که جمهوری اسلامی به باتوم مسلح کرده و به عنوان بسیجی و لباس شخصی وارد میدان کرده است از محلات فقیرنشین هستند. صحنه تقابل بعضی معترضان با بعضی از این لباس‌شخصی‌های کم‌سال به عنوان دوست یا بچه‌محل، یکی دیگر از صحنه‌های خنده‌داری است که فضای وحشت فیلم ترسناکی که نظام مقدس به راه انداخته است را برهم می‌زند.

در یکی از این صحنه‌ها در فاصله صد متری کانون تجمع نیروهای سرکوبگر، چند بسیجی که بی‌سیم به دست دارند در حال تفتیش کیف و کوله مردمی هستند که به سمت محل تجمعات روز قبل حرکت می‌کنند. از مردم کارت شناسایی طلب می‌کنند و آنها را تهدید می‌کنند. در تاریکی شب و در حالی که مردم تا حدی چهره خود را پوشانده‌اند از جوانی می‌پرسند کجا تشریف می‌برید؟ با خنده می‌گوید دارم می‌روم خونه مجید به مامانش سلام بدهم! مجید سردسته این گروه از بسیجی‌هاست. کمی با هم سلام و عیک می‌کنند و چند فحش آبدار به نشانه دوستی و صمیمیت بین آنها رد و بدل می‌شود و سپس از هم جدا می‌شوند.

در صحنه‌ای دیگر هفت یا هشت بسیجی نوجوان بر سر دو نوجوان معترض می‌ریزند و تلاش می‌کنند آنها را به سمت پلیس‌ها و لباس‌شخصی‌ها بزرگ‌سال بکشند. دیالوگ بین آنها تکان دهنده است. نوجوان معترض به یکی از آنها می‌گوید تو مگر بچه… نیستی؟ » بچه‌محل هستند. رفتار نوجوانان باتوم به دست کمی نرم می‌شود اما نه تا این حد که آن‌ها را رها کنند. نوجوان معترض خطاب به نوجوان بسیجی ادامه می‌دهد:«ما هم مثل خودت بدبخت هستیم. حالا باتوم گرفتی دست‌ات فکر کردی همه چیز عوض شده؟ فردا دوباره من و تو مثل بدبخت‌ها باید برویم همون سگ‌دانی زندگی کنیم.» جوان دیگر نیز به این تلاش می‌پیوندد و سعی می‌کند همسالان باتوم به دست خود را تحت تاثیر قرار دهد: «این همه آدم اینجاست. بدبخت‌تر از ما پیدا نکردی زور بگی؟»

نوجوانان بسیجی آنها را رها نمی‌کنند و همچنان با خود می‌کشند. در این بین یکی از معترضان بازداشت شده پایش می‌پیچد و محکم به زمین می‌خورد. عصبانی می‌شود و فریاد می‌کشد: « مادر… ها؛ اگر من هم باتوم دستم بود جرات می‌کردید لات بازی در بیاورید. اگر راست می‌گید یکی یکی بیاید جلو تا دهن همه‌تان را سرویس کنم. آدمفروش‌های حروم‌زاده…»

نمی گذارند حرفهایش تمام شود. به سر او می‌ریزند و بی رحمانه با مشت و لگد به ضرب و شتم او می‌پردازند. مردم تلاش می‌کنند به کمک این دو نوجوان معترض بروند اما کاری نمی‌شود کرد. لباس شخصی‌ها نیز هجوم می‌آورند. کسی که شاتگان به دست دارد اسلحه خود را بالا می‌برد و دو بار شلیک می‌کند. مردم عقب می‌نشینند و آن دو معترض اسیر می‌شوند.

مردم غمگین هستند. همه دلشان می‌خواهد مثل شب‌های گذشته تجمع کنند و دوش به دوش هم شعار سر بدهند اما امکانش وجود ندارد. چند جوان موتور سوار با سرعت از کنار لباس‌شخصی‌ها عبور می‌کنند و یکی از آنها وقتی مطمئن می‌شود فاصله مناسب برای فرار را رعایت کرده است فریاد می‌کشد: «هر شب که نمی‌توانید اینجا بیاستید. وقتی شما بروید ما دوباره بر می‌گردیم.» سپس گاز می‌دهد و ناپدید می‌شود.

پانصد متر پایین‌تر از لباس شخصی‌ها و پلیس‌های ضد شورش خبری نیست. چند جوان دور هم جمع شده‌اند و سیگار می‌شکند. یکی از آنها می‌گوید بیایید همینجا شروع کنیم. دیگری می‌گوید: «اینترنت اعلام کرده آن طرف. مردم نباشند فایده نداره.» دیگری می‌پرسد چکار کنیم؟ بمانیم یا برویم؟ کسی جوابی برای این سوال ندارد. یکی از آنها که روی زمین نشسته و حال گرفته‌ای دارد می‌گوید: «به خدا هیچی نیستند. همه اش الکی است.باتوم گرفته‌اند دستشان فکر می‌کنند زورشان زیاد است. هزار نفر یکجا جمه شده بودند. یک نارنجک داشتیم می‌انداخیتم وسط‌شان شهر مال ما می‌شد.» و ادامه می‌دهد: «شعار دادن خالی دیگه فایده نداره. باید کار درست و حسابی کرد.»