در میان انبوه درد و دریغها و دود و سوزهایی که پس از مرگ رفسنجانی از مرکز و قلب ارگانهای سرکوبگر رژیم تا حاشیههای گوناگونش در داخل و خارج کشور برخاست، یکی عبرتانگیزتر از همه بود. مصدر سوز و دود یادشده، کسی است که در ابتدای دهه ۶۰ فعالیتهای گسترده اطلاعاتی به سود سپاه و کمیتهها و دادستانی رژیم در سرکوب و کشتار مجاهدان و مبارزان و آزادیخواهان ایران داشت؛ اما تاریخمصرفش در داخل کشور به سررسید و آخوندها او را به خارجه «قی» کردند. ازآنپس رسانههای خبری «ارباب بیمروت دنیا» او را به نام «فعال سیاسی» به صحنه میآورند، ولی خود بهروشنی آگاهند که او تنها «آلت فعل» ابراز نگرانی در مورد سرنگونی و دلسوزی برای بقای رژیم است و از هر «فعل» دیگری جز این عاجز است. تازهترین کار این «فعال» سوگواری برای رفسنجانی بود که بهزعم او طی چند دهه در رأس این رژیم «بسیار تغییر کرده بود»، افزود:
«از رفسنجانی تقدیر میکنم… جامعه ما به گفتگو و حفظ اعتماد مردم نیازمند است… در بحران سال ۸۸ رفسنجانی متوجه شد که اگر رابطه مردم با حاکمان گسیخته شود، هم به زیان خود حاکمان خواهد بود و هم [به زیان] کشور و این بود که برگشت و این برگشت قابلتقدیر است… اگر بقیه رهبران جمهوری اسلامی هم از او درس بگیرند، کشور ما در این خاورمیانه آتشگرفته میتواند بهسلامت بهسوی آینده گام بردارد». باآنکه در همان صحنه به وی یادآوری شد که «تنها دگرگونی کوسه ریختن دندانهایش بوده»، اما وی از «فعالیت» در جهت وظیفه خود بازنماند و جنایتهای خمینی و رفسنجانی و خامنهای و دیگر سران رژیم را به گردن مخالفان رژیم و آزادیخواهان انداخت و در پوشش «جامعنگری» و «قضاوت منصفانه» گفت: «در انقلاب مجموعه نیروهای سیاسی هنوز به آن شناخت نرسیده بودند که گوهر آزادی را درک کنند و با اعتماد به یکدیگر وارد صحنه سیاسی شوند… و تشییع [جنازه] رفسنجانی امید به بهبود را در دل ما زنده میکند… طرفین بدون چوب و چماق درصحنه حاضر شدند و حرف خودشان را زدند و اتفاقی هم نیفتاد…[امید به اینکه] گرد هم آمدن از دو سو و به هم پیوستن بر مزار یک کس… روزنهای برای مردم ما باز کنند که همدیگر را بفهمند و بازگردند… و ستمگران بیایند برای آنها که در خاوران خفتهاند، دعای خیر بخوانند»!!(گفتگو با بی.بی.سی فارسی پس از مرگ رفسنجانی). هر ایرانی که در تحولات سیاسی دهههای اخیر دستی داشته یا چشم و گوشاش به این رخدادها باز بوده، از نام و نشان صاحب این حرفها بینیاز است؛ اما برای روشن شدن اینکه با مرگ رفسنجانی این «یارو» الآن در چه مختصاتی است. به بخشی از نوشتهیی در حدود دو دهه پیش دوباره بنگرید: ـــــــــــــــــــــ (۱) «یتیم ار بگرید که نازش کشد؟ – وگر خشم گیرد که بارش برد؟»(سعدی) ـــــــــــــــــــ در جستجوی پدرخوانده! به دنبال مرگ کیانوری، نزدیکان و بهویژه مریدانش حرفهایی زدند که بیش از آنکه به کیانوری مربوط باشد، وضع «عبرتانگیز» خودشان را آشکار مینمود… ه او میخواست پیش ببرد، بهعنوان بخشی از واقعیت، چنان تصویر و تحلیل میکرد و چنان با فاکتها میآراست… مثلاً تولید چیزی بهنام “خط امام” با ۵ مولفهٌ ضد امپریالیستی، مردمی، عدالت پژوهانه و آزاداندیشانه… متد آقای کیانوری به نظر من بسیار نزدیک است با متدهای آقای رفسنجانی… تأثیر مثبت او در آموزشی بود که در چگونگی تولید واقعیت و در چگونگی برخورد با آن در کار تحلیل سیاسی و سیاستگذاری در ایران رواج داد…» (رادیو آزادی ۲۶ آبان ۷۸، گفتگو با فرخ نگهدار). آیا جز این است که فرخ نگهدار بعد از مرگ کیانوری، دارد با این مقایسه، خودش را بهعنوان پسرخوانده رفسنجانی برای رژیم آخوندی لوس میکند؟ در دنیای وارونهیی که دروغگویی و رنگ کردن خرمهرههای حوزهٌ علمیه بهعنعبرتانگیزترین نمونه را اما… (فرخ نگهدار) عرضه کرد و در سوگ مراد و مرشد خود گفت: «جنبهٌ مثبت کار او روش تازهیی است که او در کار تحلیل سیاسی در کشور ما رواج داد، روشی که تا آن زمان کمتر در جامعهٌ ما رواج داشت. مطابق این روش اندیشهیی را کوان رهبران ملی ـدموکراتیک با ۵ مشخصهٌ کذا، «تولید واقعیت» است، جز «مشکل ارزانی» دردی باقی نمانده است؛ بنابراین چرا فرخ نگهدار بازهم باید رنج فراق و غربت از آخوندها را در خارجه به جان بخرد؟…(نشریه مجاهد شماره ۴۷۰ – سهشنبه ۲۳ آذر ۱۳۷۸-صفحه ۱۰). |
برچسبهاپویا صمدی