خانه / مقالات / یک شاعر, یک نامه, یک پیام: حمید نصیری (ح.اختر)

یک شاعر, یک نامه, یک پیام: حمید نصیری (ح.اختر)

بازخوانی آخرین نامه میساک مانوکیان، شاعر ارمنی‌تبار
و از قهرمانان شهید مقاومت فرانسه علیه فاشیسم هیتلری

در سال1944 نازیهای هیتلری بیست و سه نفر از رزمندگان ارتش مقاومت فرانسه را در پاریس تیرباران کردند. بعد هم حسب المعمول برای عبرت سایرین در آفیشی که به دیوارها چسباندند, تصویر سلاحهای ضبط شده از رزمندگان, عکسی از عملیات از ریل خارج کردن قطار و تعدادی از مثلاً قربانیان این حادثه را منتشر کردند. البته از پیش روشن بود که دلسوزی دایه های مهربانتر از مادر نازیها نه از روی انسان دوستی که برای ترساندن سایرین است. پیام چکمه پوشان هیتلر این بود که هرگونه مقاومتی را با مشتی آهنین و جوخه دار و تیرباران پاسخ خواهند داد.

رهبر تیرباران شدگان, شاعری ارمنی از دیار «ایروان»به زبان ارمنی به نام میساک یا به فرانسه «میشل مانوکیان» بود. به همین دلیل هم این گروه به نام گروه «مانوکیان» معروف شد. میشل مانوکیان با شجاعت در برابر نازیها مقاومت کرد و با نثار خونش تبدیل به یک قهرمان ملی فرانسویان گردید.

یازده سال بعد در بزرگداشت این 23شهید آفیشی منتشر گردید. عکس ده تن از شهیدان که همگی غیر فرانسوی (لهستانی, مجاری, ایتالیایی و اسپانیایی) بودند در آفیش به چاپ رسیده و در کنار عکسها, شعری از لویی آراگون شاعر پر آوازه و عضو فعال مقاومت فرانسه, در گرامیداشت خاطره آن قهرمانان دیده می شود.

میشل مانوکیان نامه ای در آخرین ساعات حیاتش نوشته که حاکی از عمق عشق به زندگی و فداکاری و از خودگذشتگی این انسان والاست. شعر آراگون که با الهام از نامه میشل و به نام «آفیش سرخ» سروده بود و در آن استادانه از برخی جملات نامه مانوکیان گنجانده است, در سال 1959 توسط لویی فِره خواننده چپ فرانسوی اجرا شد و به یک ترانه جاودانه درآمد.

چندی پیش به مناسبتی نامه میشل مانوکیان راکه خطاب به همسرش «ملینه» است, ترجمه میکردم. نامه ای که یک صفحه بیشتر نیست, اما به اندازه یک کتاب درس در خود ذخیره دارد. نامه مانوکیان با ابراز عشق و دوست داشتن به همسرش آغاز می شود, اما با حفظ لطافت و سادگی نوشتار, شکل یک مانیفست کوتاه و اعلام مواضع به خود می گیرد و با ظرافتی کم نظیر, درسی تاریخی به دست خواننده می دهد. درسی از فداکاری و ایستادگی آمیخته از حس عشق و انساندوستی که چنان در جان و روان انسان رسوخ می کند که نمی توان لحظه ای بدون تحسین از این انسان بزرگ به سطر بعدی نامه اش رسید. با خواندن این سطور حسی غریبی در وجودم به غلیان آمد. حسی مشترک. انگار که از یک تبار و قبیله ایم. همان ایستادگی صُلب در برابر دشمن و همان بخشش و چشم پوشی در برابر خطاکاران. از یک طرف مرگ آنچنان در اندیشه او «ناچیز» است که تنها «مانند یک حادثه ای است که در زندگی رخ می دهد», از سوی دیگر آنقدر در بخشش و گذشت فراخ سینه است که حتی برای قاتلانش نیز پیشاپیش امان می خرد که: «من مخالف این هستم که برخی از آنها ولو اینکه مستحق باشند, مجازات شوند». در حالی که با تمام وجود به زندگی و زنده بودن عشق می ورزد و حتی با یک نگاه به خورشید, «زیبایی» و رمز «دوست داشتن» را کشف می کند, اما با اراده ای زیباتر از دوست داشتن و دلبستگی به «زندگی» بی درنگ می خروشد: «می گویم که خدا حافظ زندگی».

گفتم که وقتی نامه میشل مانوکیان را می خواندم حس کردم که از یک قبیله و تباریم. این حس غریب را در نامه های بجا مانده از ستارگان پر فروغ قتل عام شده در سال 67 که کم و بیش از نظر نحوه اعدام و قساوتی که برآنها رفته بود, شرایط مشابهی داشتند, چشیده بودم. حسی که گاه آنقدر نزدیک بودند که در آفرینش کلمات هم از یک جوهر جان گرفته اند. به این فراز نامه میشل مانوکیان نگاه کنید: «تا چند ساعت دیگر, در این جهان نخواهم بود. ما در ساعت 15 بعد از ظهر امروز  اعدام می شویم. این مانند یک حادثه ای است که در زندگی ام رخ می دهد». و حالا اولین سطر نامه مجاهد شهید ملیحه اقوامی: «من ملیحه اقوامی ساعت 3 بعد از ظهر دادگاه رفتم و حکم اعدام به من ابلاغ شد. الان ساعت 5 بعد از ظهر است که برای اعدام می روم.

حدیث مرد مؤمن با تو گویم      که چون مرگش رسد خندان بمیرد»

حالا فراز دیگری از نامه مانوکیان و بخشی از نامه مجاهد شهید اشرف معزی یکی دیگر از ستارگان قتل عام شده را بخوانید. میشل مانوکیان: « من به همراه 23 نفر دیگر با افتخار و سربلندی و به عنوان مردی با وجدان آسوده می میرم. من مطمئن هستم که خلق فرانسه و تمام مبارزان راه آزادی خاطرات ما را گرامی خواهند داشت». اشرف معزی: «به مادرم بگویید, شبها که به آسمان می نگرد, من یک فانوسم و در تکرار فصل ها. بهاری که در تفنگ می شکفد. اینک من خود پروازم».

بی گمان, نه آنموقع که مانوکیان در آستانه اعدام بود حتی چنین تصوری به ذهنش زده بودکه در بیش از نیم قرن بعد زنان و مردان جوانی در آنسوی قاره اروپا, چنین صحنه ای را به آزمایش می کشند, نه ملیحه اقوامی و اشرف معزی درسی که میشل مانوکیان از خود بجا گذاشته بود را, خوانده بودند. اما ببنید, وقتی هدف انسانی یعنی پای آزادی انسان در میان باشد, گامها چگونه جا پای یکدیگر می گذارند و طپش قلبها چقدر یکسان و یک صداست. دیگر نه جغرافیا می شناسد نه زمان, نه جنس می شناسد نه سن, نه نژاد می شناسد و نه مذهب.

آنچه می ماند اراده انسانی است که در هر دو طرف چنین نیروی شگرفی را ایجاد کرده و «حس ها» را یکی کرده است و چنین آفرینشی در کلمات رقم زده که در فرم اینقدر به هم نزدیک و در محتوا اینقدر یکی می شوند. نامه میشل مانوکیان مانیفست تقابل دو اندیشه متضاد است. از یک سو اندیشه میشل و نسلی که او یکی از بیشمارانش بود و در مقابل آن هیتلر با همه دار و دسته و داغ و درفشش. کما اینکه در این سو نیز ملیحه اقوامی و اشرف معزی و نسلی که آنها از ستارگانش بودند و خمینی, خامنه ای, خاتمی و لاجوردی سوی مقابلش. یک سو زوال و تشییع یک اندیشه ای که مرگ را چون کابوسی هولناک به عنوان بالاترین ابزار تسلیم بکار می گیرد, از سویی اما, پویایی و حیات آفرینی اندیشه دیگر که مرگ را برای زندگی و آزاد زیستن انتخاب می کند.

با این همه به نظر من, بالاترین فراز نامه مانوکیان این نیست که گفتم. بلکه فراز بالابلند نامه آنجاست که خط سرخی با «خائنان» می کشد. این همان کسی است که پیشاپیش قاتل خویش را هم می بخشد و از همه بخاطر خطاهای ناکرده اش طلب عفو و بخشش می کند, اما این چنین در مقابل این یکی می ایستد: «بجز آنهایی که خیانت کردند و خود را بخاطر نجات جان شان فروختند و آنهایی که ما را فروختند».

وقتی این سطر نامه مانوکیان را می خواندم, بی اختیار آخرین صحنه فیلم اسب کهر را بنگرید در مقابل چشمانم به نمایش درآمد. فیلمی که اولین بار در سنین کودکی دیده بودم ولی هیچگاه نتوانسته بودم تصمیم نهایی قهرمان فیلم را که به  بهای زنده ماندش مربوط می شد, درک کنم. در آخرین شات فیلم, وقتی قهرمان در محاصره دشمن است, تنها یک گلوله در سلاحش باقیمانده بود. از یکسو دشمن تا دندان مسلح قدم به قدم نزدیک می شود, در طرف دیگر خائن خود فروخته ای که در حال فرار و لابد سرمست از نتیجه عمل ننگینش بود. چند بار لوله سلاح را بین دشمن و خائن چرخاند, در حالیکه بیننده تصور می کرد, آخرین گلوله را به دشمن شلیک میکند, اما لوله سلاح را به طرف خائن گرفت و با شلیک تنها گلوله او را از پای  درآورد و بلافاصله خود به دست دشمن به رگبار بسته شد. گمان می کنم همین میشل مانوکیان با همه عواطف انسانی که در سطر سطر نامه اش موج می زند, اگر با صحنه ای مشابه اما واقعی, روبرو می شد, تکلیف خود را روشن کرده است.

از نظر او, به درستی کسی که خود را می فروشد, جان و روح خود را در معرض معامله قرار می دهد و هیچ چیزی که ناشی از اراده آزادش باشد, ندارد. یعنی اراده اش را هم فروخته و به کنترل دشمن سپرده است. چنین موجودات پست و حقیری اگر شایسته مجازات نباشند, هرگز مستحق بخشش نیستند.

اینک متن کامل نامه میشل مانوکیان و شعر آفیش سرخ از لویی آراگون

ملینه عزیزم, بینوای کوچولوی محبوبم,

تا چند ساعت دیگر, در این جهان نخواهم بود. ما در ساعت 15 بعد از ظهر امروز  تیرباران می‌شویم. این مانند یک حادثه‌یی است که در زندگی‌ام رخ می‌دهد. باورکردنی نیست, اما با این همه می‌دانم, دیگر هرگز تو را نخواهم دید.

چه چیزی می‌توانم برایت بنویسم؟ در حالیکه حیرانم, اما همزمان برایم بسیار روشن است. من در ارتش آزادیبخش به‌عنوان یک سرباز داوطلب متعهد بودم و در آستانه پیروزی و رسیدن به هدف خودم را فدا می‌کنم. خوشا بحال کسانی که بعد از ما زنده خواهند بود و طعم شیرین آزادی و صلح را می چشند. مطمئن هستم که خلق فرانسه و تمام مبارزان راه آزادی خاطرات ما را گرامی خواهند داشت. در این لحظه مرگ, تأکید می کنم هیچ کینه ای نسبت به مردم آلمان ندارم و هرکس که شایسته هرچه بود, دریافت خواهد کرد. ولی من مخالف این هستم که برخی از آنها ولو اینکه مستحق باشند, مجازات شوند. خلق آلمان و تمام خلقها بعد از جنگ که چندان دور نیست, در صلح و برادری زندگی خواهند کرد. خوشبختی از آن همه باد!…تأسف عمیق من از این است که نتوانستم تو را خوشبخت کنم. خیلی دوست داشتم که فرزندی از تو به یادگار می داشتم, همان چیزی که همیشه خواست تو هم بود. خواهش می کنم برای خوشحالی من و برای اینکه آخرین خواست مرا جامه عمل بپوشانی, بعد از جنگ بدون درنگ با کسی که می تواند تو را خوشبخت کند, ازدواج کن و بچه دار شو. تمام دارایی ام را مطابق وصیت به تو, به خواهرت و به برادرزادهایم می بخشم. پس از جنگ می توانی به عنوان همسرم از حقوق جنگ زدگان استفاده کنی, چون من به عنوان یک سرباز منظم در ارتش آزادیبخش فرانسه بودم.

با کمک دوستانی که می خواهند این افتخار را به من بدهند, می توانی تمام شعرها و نوشته های مرا ویرایش و چاپ کنی تا به بدست خوانندگان برسد. اگر ممکن است, خاطراتم را نزد والدینم در ارمنستان بازگویی کن. من به همراه 23 نفر دیگر با افتخار و سربلندی و به عنوان مردی با وجدان آسوده می میرم. چون شخصاً هیچ آزاری به کسی نرساندم و هر آنچه را که کردم بدون نفرت و کینه جویی بود. امروز, روز آفتابی است. در حالی به خورشید نگاه می کنم و به زیبایی طبیعت نگاه می کنم که همه چیز را دوست دارم و می گویم که خدا حافظ زندگی و خدا حافظ همه شما, همسر عزیز, و دوستان عزیزم. اگر کار خطایی کرده ام از همه شما طلب عفو می کنم, یا همه آنهایی که به من بدی کردند می بخشم, بجز آنهایی که خیانت کردند و خود را بخاطر جان شان فروختند و آنهایی که ما را فروختند.

با تمام وجود می بوسمت همچنانکه خواهرت و تمام دوستانی که از دور و نزدیک می شناختم شان. شما را در قلبم می فشارم.

خدا حافظ. دوست تو, رفیق تو, همسر تو.

ام. ام