در سن ۱۷ سالگی- دانشجوی سال اول دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران- هر روز صبح که از خیابان آنروز شاه و امروز جمهوری – از آن آپارتمان شریکی با دو دانشجوی دیگر- پیاده به سوی دانشگاه پیاده می رفتم- با مشاهده یک خانه دو طبقه ویران شده وهمچنان ویران مانده ازسال ۱۳۳۲- ۱۹۵۳ میلادی- اغلب توقف کرده و غمی ژرف و جانکاه تمامی جسم و روانم را چنان در خود میگرفت که گاهی اگر دست بدامان قطره اشکی یا ناسزای گزنده ای به زبانهای لری و لکی – که پر از این قبیل واژه هاست- نمیشدم تا ساعت ها- سر کلاسهای سخت و دشوار- نمیتوانستم تمرکز خود را سرپا نگهدارم.
آن خانه خانه دکترمحمدمصدق – پدر تاریخی ملت بزرگ ایران با تمدنی چند هزار ساله بود- که بعد از هجوم جاهلان و قداره بندهای استخدامی سازمان سیا و ام آی سیکس- تحت رهبری سرکرده چاقوکش های قداره بند مانند شعبان جعفری و روحانیون مرتجع به رهبری ابولقاسم کاشانی- رهبر عقیدتی خمینی و خامنه ای و رفسنجانی و محمدخاتمی و احمدی نژاد و روحانی- و سربازان سرلشکر فضل الله زاهدی- کودتاچی منحوس که برای همیشه در تاریخ ایران منفور و ملعون است- به این خانه برای دستگیری مصدق ما یورش و سپس آنرا ویرانه میکنند.
سالها بعد وقتی از صحنه جانکاه عصر انروز ۲۸ مرداد- عکسی مستند وتاریخی از ورود ژنرال خائن زاهدی بهمراه آخوند کاشانی برای بازدید این خانه ویران را دیدم- اشک و یک مثنوی از ناسزاهای لری ولکی درمان نکرد و نکرد و هنوز هم نکرده است- مگر روزی که ببینم که مردم ایران- بهمراه رهبران مقاومت جدی و سازمانیافته ایران- بر کاخ جماران و بیت ویران شده خامنه ای حاضر شده و این بار ویرانی کاخ دیکتاتوری را به تصویر و به عکاسی بکشند. همان کاخی که مجاهدین از آن به زیبایی به عنوان بیت العنکبوت اسم می برند.
و وقتی که هفته پیش شنیدم که جواد ظریف- دلقک- دیپلمات خامنه ای و روحانی – برای دفاع از رژیم آخوندها- این رژیم جاهل قاتل ظالم و ایرانسوز- را به دولت ملی مصدق کبیر و مخالفت با آن را به کودتای ۲۸ مرداد و سقوط مصدق کبیرمان تشبیه میکند و برجام نا فرجام را با ملی شدن صنعت نفت مقایسه میکند تا بخیال واهی خودش رقت و همدردی برانگیزد- آن قطره اشک ها- که باز در نوبت حضور و نزول ایستاده بود- به قهقه ای بزرگ و پرطنین و ناسزاهای دیگری به زبان های لری و لکی تبدیل شد. ناسزاهایی که این بار بسیار غنی سازی شده بودند!!.
این دلقک- دیپلمات خودش را به فراموشی زده است که امام دجالش که نوچه کاشانی بود، از اینکه مصدق از ”مردم” یعنی شاه و اربابانش سیلی دریافت کرده است، ابراز شادمانی میکرد.
درهمان حال وقتی اسناد محرمانه سرلشگر زاهدی را – دیدم.
که با امضا خود چاقوکشان زاهدی و دم دستگاه آخوند کاشانی منتشر شده و حاوی رسید وجوه سرسام آوری درآن دوران است که از سازمان سیا و دم دستگاه کرمیت روزولت- فرمانده سیا در تهران- نقدا گرفته اند تا در سازمان دادن کودتا کمک کار باشند.
از قدیم میگفتند کوه به کوه نمیرسد اما آدم به آدم میرسد. حالا باید گفت جنایتکاران و وطن فروشان به هم میرسند. از یکطرف ظریف که خودش از فرزندان خلف شعبان بی مخ و آخوند کاشانی است خودش را به مصدق می چسباند و از طرف اردشیر زاهدی پا به گور، وطن فروش عینا فرزند وطن فروش در وصف رژیم آخوندی و فواید آن برای ایران داد سخن میدهد.
و سرانجام وقتی داستان این دلقلک زشت خو و بسی زشت تر خنده رو- این جوادک را شنیدم.- با خودم چند سناریوی تاریخ را برای غنی سازی طنز تاریخ در ذهن ردیف کردم:
– آل کاپن قاتل و قاچاقچی و راهزن- برای اثبات حقانیت و معصومیت خود وسازمان مافیایی اش- خودش را با آبراهام لینکلن شهید مبارزه نژاد پرستی در امریکا شبیه سازی میکند!.
– جک دو ریپر- جنایتکار قتل های زنجیره ای در تاریخ مدرن انگلستان- برای کسب سمپاتی و همدردی به شهادت هزاران هزار پروتستان درمهمانی و جشن خونین سن بارتلمی در پاریس رفرانس میدهد!.
– ناتورم گودسه –قاتل مهاتماگاندی- برای توجیه معصومیت خود افکار عمومی را به قتل عام امردسر پنجاب هند که صدها مبارزاستقلال هند در یک میدان تیرباران شدند ارجاع میدهد!.
– و بالاخره اصغرقاتل، یک قاتل زنجیره ای کودکان در حواشی تهران، برای کسب رقت و سمپاتی در دادگاه، قضات و هیئت منصفه را به شهادت مازیارابن قارن و بابک خرمدین حواله میدهد!!.