خانه / آموزه ها / جنگ جهانی اول؛ رویدادی مرگبار و ویرانگر :بهمن مهرداد

جنگ جهانی اول؛ رویدادی مرگبار و ویرانگر :بهمن مهرداد

 

نیروهای پیاده‌نظام اتریش در سنگرهای جنگ جهانی اول

صد سال از پایان جنگ جهانی اول می‌گذرد. این جنگ یکی از رویدادهای تاثیرگذار قرن بیستم بود که قربانیان پرشمار گرفت و ویرانی‌های گسترده بر جای گذاشت. در نتیجه‌ی این جنگ سه انقلاب روی داد و چهار امپراتوری فروپاشیدند.

واپسین دهه‌‌های قرن نوزدهم تا پایان جنگ جهانی اول را در تاریخ‌نگاری مدرن معمولا «عصر اوج امپریالیسم» می‌نامند. قدرت‌های بزرگ اروپا در این دوره بخش‌های گسترده‌ای از قاره‌‌های آفریقا و آسیا را اشغال و به مناطق تحت نفوذ سیاسی و اقتصادی خود تبدیل کرده بودند. رقابت این قدرت‌ها برای «تقسیم جهان»، از همان دوره به منازعه‌ها و ایجاد توافق‌ها و پیمان‌های نظامی آشکار و پنهان بر ضد یکدیگر انجامیده بود.

بنابراین وضعیت بحرانی و تنش‌آلود حاکم بر اروپا در آستانه‌ی جنگ جهانی اول، تصادفی نبود. قدرت‌های بزرگ اروپا یعنی آلمان، فرانسه، روسیه و بریتانیا در ابعادی بی‌سابقه به نظامی‌گری روی آورده و با یارگیری نظامی در برابر هم صف‌آرایی کرده بودند. بدبینی، بی‌اعتمادی متقابل، روحیه‌ی جنگ‌طلبی و غلیان‌های ناسیونالیستی، آمیزه‌ی انفجاری خطرناکی ساخته بود و اروپا عملا به انبار باروتی می‌ماند که در انتظار یک جرقه است.

جبهه‌بندی‌ها و صف‌آرایی‌ها

هر یک از قدرت‌های بزرگ اروپا در پی منافع و علایق خود بودند و اهداف بلندپروازانه‌ای را در سر می‌پروراندند. دستیابی به این اهداف می‌بایست سیمای اروپا را پس از پایان جنگ دگرگون کند. «آلفرد گراف فون شلیفن»، ژنرال پروسی، در سال ۱۹۰۵ برای آلمان قیصری طرحی استراتژیک ریخته بود که می‌بایست در صورت بروز جنگ در اروپا از قوه به فعل درآید. مطابق این طرح آلمان به دلیل موقعیت کانونی خود در قلب اروپا، در صورت بروز جنگ می‌بایست همزمان در دو جبهه‌ی غرب و شرق وارد جنگ شود. این نقشه پیش‌بینی کرده بود که در چنین حالتی آلمان باید در مرحله‌ی آغازین در حملاتی برق‌آسا و غافلگیرکننده نخست ارتش فرانسه را شکست دهد و از کار بیندازد و سپس همه‌ی نیروی نظامی خود را برای مقابله با روسیه متوجه جبهه‌ی شرق کند. خطر این استراتژی این بود که آلمان برای حمله به فرانسه نخست باید کشورهای کوچک همسایه یعنی بلژیک و هلند را اشغال و بیطرفی آنها را نقض می‌کرد و این مساله طبعا پای قدرت دیگر اروپا یعنی بریتانیا را نیز به جنگ باز می‌کرد.

عدم پویایی لازم در دیپلماسی آلمان قیصری در اوایل قرن بیستم، باعث نزدیکی فرانسه و روسیه شده بود. بریتانیا نیز به دلیل بیم از قدرت‌یابی آلمان در قلب اروپا و با توجه به نظامی‌گری گسترده‌ی این کشور که بویژه در گسترش ناوگان دریایی و ساختن زیردریایی‌های جنگی تبلور می‌یافت و قدرت بی‌چون و چرای دریایی بریتانیا را به معارضه می‌طلبید، به فرانسه و روسیه نزدیک شده و عملا اتحادی سه‌گانه در برابر آلمان قیصری در حال شکل‌گیری بود. بدین‌سان تنها متحدی که برای آلمان قیصری باقی می‌ماند، امپراتوری اتریش ـ مجارستان یا همان «پادشاهی دانوب» بود که به‌رغم بلندپروازی خود در بالکان، به دلیل ترکیب چندملیتی خود، جزو قدرت‌های درجه اول و پایدار اروپا به شمار نمی‌رفت.

فرانسه که در قرن نوزدهم در زمان ناپلئون سوم از آلمان شکست خورده و مناطق آلزاس و لورن را به این کشور واگذار کرده بود، در وهله‌ی نخست به دنبال بازپس‌گیری این مناطق بود، اما افزون بر آن به منطقه‌ی «زارلند» و کل مناطق باختری رود راین نیز نظر داشت. بریتانیا به مستعمرات آلمان و تسخیر آنها چشم دوخته بود اما می‌دانست که بدین‌منظور نخست باید ناوگان دریایی آلمان را که از اوایل قرن بیستم گسترش بی‌سابقه‌ای یافته بود منهدم و تسلط خود بر آب‌های جهان را قطعی کند. بریتانیا همچنین هدف همیشگی خود یعنی «برقراری توازن در اروپا» از گذرگاه تضعیف همزمان دو قدرت رقیب یعنی فرانسه و آلمان را دنبال می‌کرد و نمی‌خواست پس از پایان جنگ یکی از این دو قدرت برتری بی‌چون و چرا داشته باشد.

در این سال‌ها قدرت امپراتوری عثمانی و توان تاثیرگذاری آن بر حوادث بزرگ رو به زوال بود. از این رو امپراتوری اتریش ـ مجارستان در پی تحکیم مواضع خود در کشورهای بالکان بود. روسیه‌ی تزاری نیز با توجه به ضعف امپراتوری عثمانی، در کشورهای بالکان در پی تحکیم منافع خود بود و قصد داشت با تسلط بر تنگه‌های بسفر و داردانل، آبراه‌های ورود به مدیترانه را برای خود تضمین کند. بدین‌سان به نظر می‌رسید که رویارویی میان روسیه و پادشاهی اتریش ـ مجارستان اجتناب‌ناپذیر باشد.

ولیعهد اتریش و همسرش در سارایووا هدف تیراندازی قرار گرفتند

جرقه‌ای به انبار باروت

در تاریخ ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ جرقه‌ی جنگ جهانی اول زده شد. فرانتس فردیناند، ولیعهد امپراتوری اتریش ـ مجارستان، و همسرش که برای دیداری به بوسنی سفر کرده بودند، در سارایوو هدف گلوله‌ی یک ناسیونالیست صرب قرار گرفتند و هر دو جان باختند. در سراسر اروپا کارزار رسانه‌ای بزرگی بر سر این حادثه آغاز شد که بوی انتقام‌جویی و جنگ‌طلبی می‌داد. نظامیان اتریش که اهداف جنگی در سر می‌پروراندند و در پی گسترش نفوذ خود در بالکان بودند، صربستان را مسئول این حادثه‌ معرفی کردند و خواهان مجازات این کشور شدند. در ماه ژوئیه آلمان پشتیبانی نظامی خود از پادشاهی اتریش ـ مجارستان را اعلام کرد. اتریش به پشتگرمی این اقدام به صربستان اولتیماتوم داد که عوامل پشت پرده‌ی ترور را هر چه زودتر تحویل دهد، وگرنه باید عواقب این ماجرا را بپذیرد. اما صربستان که از سوی روسیه‌ی تزاری پشتیبانی نظامی می‌شد به این خواسته بی‌اعتنایی کرد.

بدین‌سان در تاریخ ۲۸ ژوئیه‌ی ۱۹۱۴ امپراتوری اتریش ـ مجارستان به صربستان اعلان جنگ داد. در پی آن روسیه‌ی تزاری نیز در پشتیبانی از صربستان به اتریش ـ مجارستان اعلان جنگ داد. آلمان قیصری که جز طرح «شلیفن» نقشه‌ی استراتژیک دیگری نداشت و به قدرت نظامی خود سخت مطمئن بود، در پی متحد خود اتریش ـ مجارستان وارد جنگ شد و در تاریخ اول اوت به روسیه و سه روز پس از آن به فرانسه اعلان جنگ داد. یک روز پس از اعلان جنگ آلمان، بریتانیا نیز در دفاع از هم‌پیمانان خود، روسیه و فرانسه، به آلمان اعلان جنگ داد. بدین‌سان دو جبهه‌ی نیروهای «متفقین» (آنتانت) و «متحدین» (دولت‌های محور) در برابر هم قرار گرفتند. این جنگ به سرعت مرزهای اروپا را درنوردید و ابعاد جهانی به خود گرفت. تنها در عرض چند هفته کشورهای استرالیا، کانادا، زلاندنو و ژاپن به سود «متفقین» و کمی بعد امپراتوری عثمانی به سود «متحدین» وارد جنگ شدند.

اعلان جنگ در پایتخت کشورهای اروپا به دلیل تبلیغات گسترده‌ای که از ماه‌ها پیش توسط دولت‌های این قاره به راه افتاده بود، غالبا با استقبال مردم و غلیان احساسات ناسیونالیستی همراه شد. بسیاری این جنگ را تعیین تکلیف نهایی برای پایان تنش در اروپا و حتی نوعی «رهایی» می‌پنداشتند. همه‌ی دولت‌های درگیر جنگ با تبلیغات بی‌سابقه به مردم خود القا کرده بودند که جنگ در عرض چند ماه به پایان می‌رسد و سربازان تا فرارسیدن «عید کریسمس» به خانه بازمی‌گردند.

فضای ناسیونالیستی چنان نیرومند بود که در پارلمان آلمان حتی حزب سوسیال دموکرات هم با فروش قرضه‌های جنگی دولتی برای تامین مخارج جنگ موافقت کرد. همه‌ی احزاب از محافظه‌کار گرفته تا چپ تصمیم گرفتند در زمان جنگ اختلافات را کنار بگذارند و از دولت حمایت کنند. اما تنها گذشت چند ماه کافی بود تا معلوم شود که همه‌ی وعده‌های جنگی سرابی بیش نیست و جنگ جهانی اول می‌رود تا با توجه به کاربرد جنگ‌افزارهای مدرن، کشتگان و مجروحان پرشمار خود و نیز رنج و فلاکت گسترده‌ی مردم غیرنظامی، همه‌ی جنگ‌های پیش از خود در تاریخ را در سایه قرار دهد.

پس از موفقیت‌های نسبی اولیه‌ی ارتش آلمان در جبهه‌های شرق و غرب، جنگ پس از چند ماه به جنگ‌های موضعی و سنگر به سنگر و جنگ در خاکریزها و نهایتا جنگی فرسایشی تبدیل شد. جنگ‌افزارهای مدرن باعث شدند که اشکال کلاسیک حملات گسترده‌ی نظامی، کارایی خود را از دست بدهند. حیرت‌آور است اگر در نظر بگیریم که جبهه‌ی غرب به‌رغم شمار فراوان قربانیان آن و کاربرد ابزار و ادوات گوناگون جنگی، تا سال ۱۹۱۸ یعنی سال پایان جنگ، تغییر چندانی نکرده بود. از این رو طرف‌های جنگ بر تلاش‌های دیپلماتیک خود برای جذب متحدان تازه افزودند که پیوستن بلغارستان به جبهه‌ی «متحدین» و نیز ورود ایتالیا به جنگ به نفع «متفقین» نتیجه‌ی آن بود.

اتحاد احزاب آلمانی در پارلمان این کشور تا آغاز سال ۱۹۱۶ بیشتر دوام نیاورد و به دلیل اختلاف‌نظرهایی که بر سر روند جنگ و اهداف آن وجود داشت فرو پاشید. احزاب راست و میانه از نقشه‌های ژنرال‌های محافظه‌کار آلمانی مانند پاول فون هیندن‌بورگ و اریش لودندورف پشتیبانی می‌کردند که بدون دستیابی به موفقیت‌های جنگی ملموس، با بلندپروازی همواره اهداف جنگی تازه‌ای را مطرح می‌ساختند. اما حزب سوسیال دموکرات آلمان به این نتیجه رسیده بود که باید بر تلاش‌های دیپلماتیک برای دستیابی به صلح افزود و هر چه زودتر به جنگ پایان داد.

جنگ فرسایشی

جبهه‌ی غرب به گستردگی ۷۰۰ کیلومتر شاهد یک جنگ فرسایشی مرگبار میان آلمان و فرانسه بود. آلمان در آوریل ۱۹۱۵ برای نخستین بار در جنگ از گاز سمی کلر استفاده کرد. فرانسه نیز این حمله را با گاز سمی پاسخ داد. شمار قربانیان حملات با جنگ‌افزار شیمیایی ۷۰ هزار تن برآورد می‌شود. این حملات همچنین نیم میلیون مجروح بر جای گذاشت. موفقیت‌های نظامی آلمان در جبهه‌ی شرق بیشتر بود و توانست در سال ۱۹۱۵ پروس شرقی را از ارتش روسیه پس بگیرد و ورشو و برست لیتوفسک را نیز تسخیر کند. اما در همین سال ورود ایتالیا به جنگ به سود متفقین، آلمان و متحدانش را با دشمن تازه‌ای در جنوب روبرو ساخت.

ویلهلم دوم، آخرین قیصر آلمان در میان ژنرال‌های ارتش آلمان هیندنبورگ و لودندورف

برای نشان دادن فرسایشی شدن جنگ جهانی اول، فقط کافیست به دو مصاف بزرگ در جبهه‌‌های غرب و یک مصاف در جبهه‌های شرق اشاره کنیم که جزو خونین‌ترین و پرتلفات‌ترین نبردها بودند. نیروهای نظامی آلمان در تاریخ ۲۱ فوریه‌ی ۱۹۱۶ هجوم گسترده‌ای را برای تسخیر استحکامات فرانسه در «وردان» آغاز کردند. طرفین در نبردی چند ماهه، مترمربع به مترمربع در این منطقه‌ی‌ جنگلی جنگیدند و قربانی دادند. خط مقدم جبهه چند بار با تغییراتی کوچک جلو و عقب شد، اما سرانجام این استحکامات به تسخیر ارتش آلمان درنیامد. ۳۳۸ هزار آلمانی و ۳۶۴ هزار فرانسوی در این نبرد جان باختند. مصاف «وردان» بعدها به نماد بیهودگی جنگ جهانی اول تبدیل شد.

دومین مصاف بزرگ و خونین در غرب در کنار رود «سم» در شمال فرانسه روی داد. این مصاف که اول ژوئیه سال ۱۹۱۶ آغاز و در ماه نوامبر همان سال پایان یافت، پیشروی زمینی اندکی برای نیروهای متحد فرانسه و بریتانیا به همراه داشت، اما شمار کشتگان و مجروحان و مفقودان آن بیش از یک میلیون نفر بود و باید آن را یکی از خونین‌ترین و پرتلفات‌ترین مصاف‌های جنگ جهانی اول دانست. در این نبرد برای نخستین بار از تانک استفاده شد.

از سوی دیگر، در همان سال در جبهه‌ی شرق ارتش روسیه توانست در تهاجم گسترده‌ی موسوم به «بروسیلوف»، نیروهای نظامی اتریش ـ مجارستان را به عقب‌نشینی وادارد، اما هزینه‌ی این موفقیت نظامی را با نزدیک به یک میلیون کشته و زخمی پرداخت. این رویدادها نشان می‌داد که میدان‌های جنگ جهانی اول در اروپا یک کشتارگاه واقعی انسانی است.

ورود آمریکا به جنگ و انقلاب روسیه

دو رویداد در سال ۱۹۱۷ برای سرنوشت جنگ جهانی اول تعیین‌کننده بود: ورود ایالات متحده آمریکا به جنگ و پیوستن این کشور به جبهه‌ی متفقین و انقلاب در روسیه. وودرو ویلسون، رئیس‌جمهوری آمریکا، از سال ۱۹۱۵ تلاش‌های خود را برای پایان دادن به جنگ در اروپا آغاز کرده بود. آمریکا در آغاز در جنگ اعلان بی‌طرفی کرد و ویلسون طرحی ۱۴ ماده‌ای برای دستیابی به صلح تدوین نمود. در ماه مه ۱۹۱۵ یک زیردریایی آلمانی، کشتی مسافربری انگلیسی به نام «لاسیتانیا» را غرق کرد. در این حادثه هزار و ۱۹۸ سرنشین و خدمه‌ی کشتی جان سپردند که ۱۳۹ تن از آنان شهروندان آمریکایی بودند. اگر چه آلمان پس از این حادثه حمله با زیردریایی‌های خود را متوقف کرد، اما این حادثه به تیرگی روابط میان آمریکا با آلمان انجامید. هنگامی که آلمان در ژانویه ۱۹۱۷ به دلیل محاصره‌ی دریایی بریتانیا جنگ زیردریایی‌های خود علیه کشتی‌های این کشور را از سر گرفت و کل آب‌های جهان را جزو قلمرو جنگی اعلام کرد، آمریکا روابط دیپلماتیک خود را با این کشور قطع کرد و در تاریخ ۶ آوریل ۱۹۱۷ به آلمان اعلان جنگ داد.

دومین رویداد مهم و تاثیرگذار در جنگ جهانی اول، انقلاب در روسیه بود. وضعیت فلاکتبار مردم روسیه که از ادامه‌ی جنگ ناشی بود، در فوریه‌ی ۱۹۱۷ باعث انقلاب در این کشور شد و تزار نیکلای دوم در پتروگراد از قدرت کناره‌گیری کرد. اما دولت موقت انقلابی که زمام امور را به دست گرفته بود قصد نداشت به جنگ پایان دهد. در ماه ژوئیه‌ی همان سال تهاجم گسترده‌ی ارتش روسیه علیه دولت‌های محور در جبهه‌ی شرق با ناکامی و شکست دیگری همراه شد. همین امر چشم‌انداز پایان جنگ و دستیابی به صلح را تیره ساخت. بلشویک‌ها به رهبری لنین که با شعار «صلح و نان» در شوراهای کارگران و سربازان نفوذ زیادی پیدا کرده بودند، از فرصتی تاریخی استفاده و در ماه اکتبر همان سال قدرت دولتی را تصاحب کردند. آنان با فشار مردم روسیه که از جنگ خسته شده بودند، بلافاصله با آلمان وارد مذاکرات صلح شدند که نتیجه‌ی آن پیمان صلح برست لیتوفسک بود. در این پیمان دولت‌های متحدین اراده‌ی خود را به روسیه تحمیل کردند. حکومت نوبنیاد شوروی پذیرفت که اوکراین و فنلاند را به عنوان کشورهای مستقل به رسمیت بشناسد و از ادعای ارضی نسبت به کشورهای بالتیک و لهستان دست بردارد. روی هم روسیه یک و نیم میلیون کیلومتر مربع از خاک خود با جمعیتی بالغ بر ۶۰ میلیون نفر و بخش عظیمی از صنایع خود را که در اوکراین متمرکز بود از دست داد.

آلمان پس از این پیمان توانست بخش اعظم نیروهای خود را متوجه جبهه‌ی غرب کند و به تهاجم گسترده‌ی تازه‌ای امید بست. در آغاز نیز به موفقیت‌های اندکی دست یافت. اما ورود ایالات متحده آمریکا با حدود دو میلیون سرباز تازه‌نفس به همراه ادوات مدرن به جنگ و پشتیبانی از متفقین، کار آلمان و متحدانش را بسیار دشوار ساخته بود. از تابستان ۱۹۱۸ با پیوستن هر چه بیشتر سربازان آمریکایی به جبهه‌های غرب، موازنه‌ی قوا تدریجا بر هم خورد و تهاجم گسترده‌ی متفقین، آلمان را به عقب‌نشینی واداشت. ارتش آلمان در وضعیت فاجعه‌باری گرفتار شده بود. در تاریخ ۲۹ سپتامبر ۱۹۱۸ ژنرال لودندورف و ژنرال هیندن‌بورگ فرماندهان ارتش آلمان در جبهه‌‌های غرب اعتراف کردند که پیروزی نظامی در جنگ برای آلمان دیگر میسر نیست. آنان به دولت آلمان پیشنهاد کردند که هر چه زودتر مذاکرات برای آتش‌بس با متفقین را آغاز کند.

تحولات در اتریش ـ مجارستان با این روند همزمان شد و به آن شتاب بخشید. این امپراتوری که کشوری چند ملیتی بود، در نتیجه‌ی شکست در جنگ جهانی اول فروپاشید. در ۲۸ اکتبر ۱۹۱۸ جمهوری چکسلواکی استقلال خود از این کشور را اعلام کرد. در تاریخ اول نوامبر مجارستان نیز اعلام استقلال کرد. تلاش‌های کارل اول، پادشاه اتریش، برای نجات سلطنت بی‌فایده بود. متفقین از اتریش خواستند که پایان پادشاهی دانوب را اعلام کند. دولت موقت در وین در تاریخ ۳ نوامبر شرط متفقین را پذیرفت و قرارداد آتش‌بس را امضا کرد. در تاریخ ۱۲ نوامبر، یک اجلاس ملی موقت در وین، تاسیس جمهوری اتریش را اعلام کرد.

امضا پیمان آتش‌بس در کومپین

جامعه‌ی آلمان نیز در غلیان و آبستن تحولات انقلابی بود. به دلیل وضعیت فلاکتبار ناشی از جنگ و در پی قیام ملوانان کیل که حاضر به ورود به جنگ با ناوگان بریتانیا نبودند، امواج اعتصاب عمومی و تظاهرات توده‌ای سراسر آلمان را فراگرفت. ویلهلم دوم، قیصر آلمان، از سلطنت کناره‌گیری کرد و به هلند گریخت. امور دولت به حزب سوسیال دموکرات آلمان واگذار شد که نیرومندترین حزب پارلمان آلمان بود. بدین‌سان قدرت «پارلمانتاریزه» و راه برای آتش‌بس هموار شد، زیرا یکی از شرط‌های متفقین این بود که طرف آلمانی مذاکره‌کننده باید نماینده‌ی مردم آلمان باشد. قرارداد آتش‌بس در تاریخ ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ در یک واگن قطار در جنگل‌های «کومپین» واقع در شمال فرانسه امضا شد و آلمان ناگزیر بود همه‌ی شرط‌های متفقین را بپذیرد.

جنگ جهانی اول هشت تا ده میلیون قربانی نظامی و شش تا هفت میلیون قربانی غیرنظامی بر جای گذاشت. شمار مجروحان این جنگ حدود ۲۰ میلیون نفر برآورد شده است. در نتیجه‌ی جنگ جهانی اول، سه انقلاب در روسیه و آلمان روی داد و چهار امپراتوری بزرگ، یعنی نظام تزاری در روسیه، نظام قیصری در آلمان، پادشاهی دانوب در اتریش ـ مجارستان و نیز امپراتوری عثمانی فروپاشیدند. این فروپاشی‌ها باعث پیدایش شماری کشورهای تازه شد و سیمای اروپا را دگرگون کرد.