در سوگ و رثای پیری از پیران طریقت آزادی و برابری
. مجاهد کبیر محمد علی جابرزده انصاری
زهر در کامم خبر ، “قاسم ” به تن گشته جدا
شکر حق را عارفان ! در هر دو شادی و عزا
رفت اندر هستی دیگر که نامش نیستی ست
پیر دیگر پشت این هستی بشد از پیرها
پرده بین نیستی و هستی ، بصیر او نک ، نه من
نیستی هستی ز هستی که نبیند دیده ها
شمعی و پروانهای بر گردش از خاطر گذشت
سوخت چون پروانهای نامد صدا زان آشنا
سوزش دردی درونم سوخت خواندم زیر لب
مرحبا ! مردانگی ،عهد و وفا اندر وفا
تاب ناورد ار تن و رفته ست گر در مهر خاک
تن جدا شد ، جان وی اینجاست با ما جا به جا
سالها در راه بود و بار رنج خلق کش
مرد مردان شانه خواهد بردن صدق و فدا
بود ” قاسم ” ، بخش کردن صبر و همت کار وی
مانده دستی خالی ار ، نی بوده از اهل وفا
چون شبح میرفت او از دیدهام فارغ ز درد
قاسم بار وفا بین من و تو ، حبذا
راز بار سخت مردم بردنش کردم سؤال
گفت : من نه ، ما بدار ! آسان شود هم بر شما
سرّ ایثار و فدا و صدق بگشا !؟ گفت پیر
عشق به آزادی و انسان بشکند هر سدّ را
ناله کردم : چیست آزادی ، گشا دل ! چیست عشق
گفت : وحدت ، بیش وحدت ، پیر گرداند ترا
مرغ اندیشهام به پیش ” پیر پیران ” پر کشید
اشکبار از پشت پیرش بود و دستان بر دعا