ــ 23 ــ
ملایی دون پایه حکومتی زد به سر دخترش که :
ــ ضعیفه یک وجبی ! پشم بز شیطان افتاده روی پیشانیت ، بپوشانش
مادر درآمد که :
ــ چرا می زنی تو سر دخترم ؟ اینجا که غیر از ما انس و جن دیگری نیست
ملا توپید به مادر :
ــ ضعیفه ناقص عقل ! نمی دانی آدم از دخترها و پسرهای روحانیون و مقامات در تهران و خارج کشور چه ها می شنود که اگر عمامه برسر نداشتم ، دو شاخ گوزن از سرم بالا بود. من چند ماه دیگر به چه اطمینان او را بفرستم خارج ؟
دختر خشمگین گفت :
ــ اونقدر به ما زنان ضعیفه ضعیفه گفتید تا آخر یک زن پیدا شد که هم ضعیفتان کرد و هم عذاب روح و جانتان شد.
ملا با یک تو سری دیگر گفت :
ــ ای منافق زده ! … وای به ما .
ــ 24 ــ
پسرکی دم غروب نشسته بود روی سکوی خانه . پاسداری از راه رسید . پسرک را شیطنت گرفت :
ــ سرکار ! می گن یک مجاهد این دور و برا پیدا شده
پاسدار گفت :
ــ مواظب باش در نره تا من برم تفنگم رو بردارم بیام
پسرک گفت :
ــ هفت تیر که برقدت هست
ــ نه … اینا تفنگ هم کمشونه
و پا بدو گذاشت. پسرک از خنده روده بُر شد.
ــ 25 ــ
چند جوان زرنگ زبل که یکی شان در تقلید صدای دیگران مهارتی کافی داشت ، تصمیم گرفتند که شبانه رژیم را فیلم کنند.
ــ الو .. الو .. دفتر مرکزی سپاه ؟ برادران عجله کنید ، بنا به گزارش موثقی که به ما رسیده ، منافقین بخشی از تهران پارس را به اشغال خود درآورده اند. با بلندگوی دستی مردم را به شورش می خوانند… کلی از اهالی دور و برشان جمع شده اند. زن ها کل می زنند و مردها هورا کشان علیه مقدسات نظام الهی شعار می دهند. برادران آب دستتان هست زمین بگذارید و با نیروهای ویژه منطقه را محاصره کنید.
ــ حاج آقا علوی ! چطور به ما گزارشی نرسیده ؟
ــ آقا از خودتان بپرسید نه از ما … وضع فوق العاده اعلام کنید و آماده باش سراسری تهران بدهید .
خودتان مابقی قضیه را با خوش ذوقی حدس بزنید .
ــ 26 ــ
ملایی شیشه اتومبیل را پایین آورد تا آدرسی را از چند نفر که ایستاده بودند بپرسد. به زهرخند نگاهش کردند
ملا گفت :
ــ حضرت عباسی من از حکومتی ها نیستم ، نشانه عوضی ندهید
یکی گفتش :
ــ دمت گرم که نیستی . تا دیر نشده از این لباس بیا بیرون .
ــ 27 ــ
جوان به پدر آخوندش گفت :
ــ طرف مرغ یکپا شده . قسم و آیه که بیشتر ندارد. همین هم کاسه کوزه ها فروخته و سه دانگ خانه اش را گرو گذاشته است
ملا گفت :
ــ پسرم ! مردم متقلب شده اند … دروغ می گویند. زیر بارش نرو تا تمام و کمال بدهد
زن ملا که ناظر بود ، شوهر را گفت :
ــ حاج آقا ! مال حرام به ما نمی آید ، کوتاه بیا
ملا جوابش داد :
ــ زن ! چهل سال است که داری نان حرام می خوری … هنوز نفهمیدی چرا اینقدر چاق و چله ، جوان ماندی ؟ یادت رفته که چشم می آوردیم و می بردیم که بنده خدایی بمیرد تا منبری نصیب شود .
ــ 28 ــ
مجلس خانوادگی به سفره یی رنگین گرم بود . صدای نفس نفس می آمد و خدا را شکر. ملای حکومتی برادر زاده سرهنگ پاسدارش را گفت :
ــ عموجان ! شکر نعمت ما آخوندها را از یاد نبر
پاسدار خنده یی به تمسخر کرد و گفت :
ــ حاج آقا را باش … اگر ما نبودیم همه تان را آب برده بود.
زن ملا به تریش قبایش برخورد :
ــ اگر امام راحل نیامده بود و آخوندها نبودند تو حالا تصدیق کلاس نهم هم نداشتی . دانشگاه سپاه دیدی و حالا سرهنگ منتظر سردار شدن هستی . کمی حیا و تو چشم داشتن جلو عموی خود بد چیزی نیست .
مادر پاسدار توپید که :
ــ حاج خانم ! تند نرو . امام راحل شد . حالا رو نگاه کن ، دیگه هیچ نگو. پاسدارا هستند که آخوند ها رو نگه داشتند.
ملا که لقمه در دستش معطل مانده بود ، داد کشید :
ــ استغفرالله ! آمدیم خانه برادر زاده تا ناهاری ترکمون کنیم … پاک زهرمارمان شد. انگار هوا دستتان نیست که از دست یک زن پناه برخدا باید به نوه ترسوی رضا خان پناه ببریم . بابا جان ! وقت این حرف ها نیست . امروز باید بیشتر از قبل آخوند و پاسدار دستی بهم برآرند که فرقی ز هم ندارند… حاجیه زینت السادات ! اگر ته دیگ شیرین پلو هست ، شکم بیچاره ما را دست گیر شو
پسر ملا :
ــ پس صلوات و ختم مباحث مخل هضم غذای لذیذ .