خانه / مقالات / یادواره‌ای از حماسه های خاموش : نسرین السادات محمودی

یادواره‌ای از حماسه های خاموش : نسرین السادات محمودی

سید عبدالله محمودی


من نسرین السادات محمودی فرزند سید عبدالله محمودی می خواستم جنایاتی را که رژیم آخوندی در حق خانواده ما مرتکب شده افشا کنم .
پدرم سید عبدالله محمودی در زمان شاه هوادار گروههای سیاسی بود که بر علیه رژیم گذشته فعالیت میکرد . شغل پدرم دبیر دبیرستان بود و بعد از انقلاب هم علیه بی عدالتی در سیستم آموزشی فعالیت داشت . در آذر ماه سال 1359 پدرم همراه با معلمان نورآباد ممسنی علیه یکی از مزدوران رژیم که بعنوان رئیس آموزش و پرورش انتخاب شده بود و سعی داشت همه
نیروهای انقلابی در سیستم آموزشی اعم از مجاهدین و دیگر گروهها را پاکسازی کند و فقط نیروهای وفادار به رژیم را سر کار بیاورد دست به اعتراض زدند و در جلوی آموزش و پرورش تجمع کردند. که نیروهای وحشی کمیته وارد عمل شدند و معلمان بی دفاع را به رگبار بستند که در این میان 6 نفر شهید و 16 نفر زخمی شدند. یکی از معلمان به اسم حمزه قربانی که دوست خانوادگی ما بود به شهادت می رسد و پدرم از این جریان جان سالم بدر می برد.. پدرم در همان ایامی که رژیم خمینی کشتار وحشیانه نیروهای مجاهدین و مخالفین را شروع کرده بود خیلی از نیروهایی که در خطر دستگیری و یا اعدام بودند را کمک می کرد تا به یک منطقه امنی بروند. که از آنها می توان در مورد کمک به دائیم برای خروج از ایران و یکی دیگر به اسم ع. ح نام برد. ولی رژیم ضد بشری که تحمل شنیدن هیچ ندای حق طلبانه ای را ندارد پدرم را از کار برکنار کردند . و بعد او را دستگیر کرده و به دو سال زندان محکوم کردند. بعد از زندان پدرم برای امرار معاش دست به تاسیس یک شرکت ساختمان سازی زد که بعد از مدتی کارش رونق گرفت ولی رژیم جنایتکار که تاب تحمل دیدن وضع پدرم را نداشت “با فرستادن یک نفوذی سپاه به شرکت همه کارهای پدرم و فعالیتهایش را کنترل کرده و برایش پرونده سازی کردند. که در نهایت پدرم را در سال 1383 دستگیر کردند و کارهای ساختمانیش که سه واحد بزرگ با 90 درصد رو به اتمام را از او مصادره کرده و او را زیر بدهکاری سنگینی قرار دادند . پدرم در زندان دهانش را بخاطر بی عدالتی هایی که درحقش شده بود دوخت . تا اینکه در یک مرخصی از زندان فرار کرد و برای بیش از 10 سال متواری بود . ولی باز از طریق کنترل تلفنش که گهگاهی با من تلفنی صحبت می کرد. ردیابی کردند و او را در سال 1393 مجددا دستگیر کردند. ولی اینبار او را ابتدا در سلول زندانیان خلافکار و قاتلین انداختند که بسیار از این بابت آسیب روحی دیده بود. بخاطر رهایی از این وضعیت دهانش را مجددا می دوزد ولی آنها بجای رسیدگی او را در سلول انفرادی انداختند و ممنوع الملاقات کردند. . من یعنی نسرین السادات محمودی که شنیدم پدرم دهانش را دوخته چندین بار از طریق وکیلم” م . س “خواستم که بگذارند پدرم را ببینم شاید بتوانم از اینکار منصرفش کنم ولی هر بار اجازه نمی دادند. یک بار که برای گرفتن ملاقات پیش قاضی رفته بودم و گفتم بگذارد با پدرم که دهانش را دوخته صحبت کنم چون ممکن است اتفاقی برایش بیافتد.: با کمال بی شرمی گفت هر اتفاقی برایش افتاد که افتاد خواست دهانش را ندوزد!


در نهایت یک بار به من ملاقات دادند که برای آخرین بار او را دیدم. در این ملاقات گفت دخترم اطلاعات سپاه از من میخواهد که با آنها همکاری کنم و به من گفتند اگر همکاری کنی نه تنها شرکتت را بهت بر میگردانیم بلکه کارهای پر درآمدی به تو میدهیم . پدرم در جواب به آنها گفته بود که من نمی خواهم از دیگران بعنوان نردبان ترقی خودم استفاده کنم و بدین وسیله دست رد به سینه مزدوران زدند و حاضر به خیانت نمی شود. و همین هم باعث شد که در نهایت او را از بین ببرند . پدرم در آخرین بار یک تماس تلفنی با من داشت و گفت دخترم قوی باش و احتیاط کن و شاید دیگر تو را نبینم ! من که نمی دانستم چه اتفاقی در انتظار پدرم است. تا اینکه یک ماه بعد از این تماس پدرم را در زندان مسموم کردند و به شهادت رساندند . وقتی خبر را شنیدم شوکه شدم چون پدرم سالم بود و از این اتفاق بشدت افسرده شدم. با برادرم بدنبال علت مرگ پدرم بودیم. در یک سند که ابتدا در زندان جسد را معاینه کرده بودند دسترسی پیدا کردیم که قید شده بود “مرگ پدرم مشکوک است “و این سند موجود است. بخاطر همین برادرم که پزشک است از استرالیا به ایران آمد و برای دنبال کردن علت مرگ به پزشک قانونی مراجعه کرد . که در آنجا به برادرم گفتند که سم در بدنش پیدا شده و برادرم کبودی در یک طرف بدن او را دیده بود. ولی فردای آنروز گفتند که مرگ پدرم بر اثر سکته بوده و یک مرگ طبیعی است و اجازه دنبال کردن و کالبد شکافی به ما ندادند و در روز خاکسپاری هم لباس شخصی ها حضور داشتند که برادرم با یکی از آنها درگیر شد . بعد از این جریان من بشدت افسرده بودم قبلا هم مادرم پریوش فرهمند را از دست داده بودم. دیگر هیچ امیدی به زندگی نداشتم و تصمیم به خودکشی گرفتم چند بار اقدام کردم ولی چون شوهرم می دانست مرا کنترل میکرد و از این کارم جلوگیری می کرد.تا اینکه دائیم پرویز با من تماس گرفت و گفت “بجای خودکشی سعی کن از آرمان آنها دفاع کنی و هدفشان را زنده نگه داری”. بعد از آن تصمیم گرفتم هر طور شده علت مرگ پدرم را پیدا کرده و آن را افشا کنم. از قبل وکیل “م . س” کار پدرم در زندان را دنبال می کرد . از طریق این وکیل خواستم که این جریان را دنبال کند .ولی هر بار وکیل که میخواست کاری انجام بدهد هم او را تهدید می کردند و هم مرا تلفنی تهدید می کردند که چرا این جریان را دنبال میکنیم. و مرتب از من میخواستند که سکوت کنم ولی من که دچار کابوس شده بودم و شبها خواب می دیدم که پدرم از من کمک میخواهد و من کاری نمی توانم برایش انجام دهم. تصمیم گرفتم زندگیم را همسو با آرمانهای پدر و مادرم کنم و در این راه از هیچ کوششی دریغ نخواهم کرد. بخاطر این از شما و همه سازمانهایی که در پی افشای جنایات رژیم هستند میخواهم در این راه مرا یاری دهند. و در موارد بعدی کارهایی که سپاه بر سر خانواده مادریم و دائیی هایم و مادرم که همه در ارتباط با مجاهدین بودند آوردند را برای افشای این جنایتها برایتان ارسال خواهم کرد.
نسرین السادات محمودی