اواخر پاییز و اوایل زمستان سخت و سرد سال 1359 در زندان اوین بود که با اکرم رضایی(آذر اکرمی) بعد از شکنجههایش در کوههای اوین در بهداری اوین آشنا شدم. اون دوران رژیم مرا بعد از شکنجه مفصل در کرج، از قبل راهی بهداری اوین کرده بود و اکرم نیز بعد از تحمل شکنجهایی که در سرمای کوههای اوین به او روا داشته بودند، با دست و پاهایی یخزده، سرخ، ورم کرده و بیحس، با دردی جانکاه که فریادش را بلند کرده بود، به بهداری آورده شد. پاسداران زن، اکرم را روی زمین میکشیدند، در همین اثنا، کچویی و چند پاسدار اوباش هم به بند ما آمده بودند.
کچویی در پی فریادهای دردآلود اکرم، به بالای سر او رفته و هر فحش و بدوبیراهی را نثار اکرم و مجاهدین میکرد. اکرم با دیدن کچویی، صورت در صورت او شده و دلیرانه فریادش از درد شکنجه را توی صورت کچویی بیان میکرد. او به کچویی با فریاد میگفت: ای بدبخت توبه نامه نویس، شماها باز در زندان اوین، دانشجوی مجاهد خلق را به زیر شکنجه کشیدها ید”، ای تف بر روی شما باشد.
یک مورد مشخص در مورد اکرم را بایستی بازگو کنم، برخورد اکرم با شخص کچویی بود. کچویی وقتی ما هواداران سازمان را میدید انگار تعادلش را از دست میداد، و پشت سر هم شروع به فحش دادنهای وقیح به ما و سازمان میکرد. بعد از یکی دو برخورد بین کچویی و اکرم که در سلول پیش آمده بود، کچویی از اکرم یک بیم خاص داشت، چون اکرم توی صورت کچویی یک جمله فحاشی کچویی را با ده جمله افشاگرانه جواب میداد. یعنی کچویی مات و مبهوت از توضیحات و سرعت عمل حرفهای اکرم میشد و واقعا توان جواب دادن به اکرم را نداشت، بطوریکه این مردک حقیر از مقابله کردن با اکرم بطور خاص بیم داشت و دوری میکرد.
اکرم مدتی شدیدا از درد شکنجه رنج میبرد، تا اینکه آرام آرام وضعیت پاهایش کمی بهتر شدند ولی متاسفانه از درد کمر و سرماخوردگی که به یک برنشیت کهنه راه برد، برای همیشه رنج میبرد. اون دوران دارو و درمان چندانی نداشتیم. حتی یادم هست که ریه های اکرم چرک کردند و مشکل قلبی برایش پیش آورد. کچویی کمی بعد با اینکه حال اکرم واقعا خوب نبود، او را برای اذیت بیشتر دوباره به سلولهای سرد دیگری برد.
مقابله و دفاع اکرم از سازمان در جواب دادن به جلادانی مثل کچویی برای من بسیار آموزنده بود. در آن دوران هیچ وقت مقابله دلاورانه اکرم را با پاسداران شکنجه گر را فراموش نخواهم کرد. یادم میآید که وقتی اکرم را روی تخت بهداری خواباندند، کچویی مهربان شده و آرام به سراغ اکرم آمده و به او پیشنهاد نوشتن توبه نامه میداد که اکرم با آن حال خرابش هر طور بود بالاتنه را بالا کشیده و میخواست که با پا توی سینه کچویی بکوبد تا دهان او را ببندد که در همین لحظه پاسداران کچویی چند نفره بخاطر حرکت و جسارتی که اکرم داشت، اکرم را به زیر مشت و لگد گرفتند، اما اکرم اصلا کوتاه نمیآمد.
سالهای بعد در زندان یادم میآید که وضع سلامتی ریه، و قلب اکرم چنان خراب بود که زندان هیچ امیدی به زنده ماندن او نداشت. مسئولین زندان واقعا او را به بیرون زندان فرستادند که در بیرون بمیرد و خرج کفن و دفن او به گردن خانوادهاش بیافتد. اما خوشبختانه، به گفته خود اکرم، در ناباوری خانواده اکرم، او با کمک و حمایت مردمی پزشکان حامی مقاومت دوباره معالجه شده و به زندگی برمیگردد. بعد از این پروسه درمان، او مثل دیگر مجاهدان از بند رسته به منطقه اشرف در بغداد میآید و با پیوستن دوباره به سازمان به مبارزه خودش ادامه میدهد.
مدتها بعد وقتی که در ارتش آزادیخبش بودم، یک بار در شام جمعی شهر اشرف، اکرم را بعد از سالهای زندان اوین، میدیدم. در این دیدار اکرم سرحال بود. هر دو نفر ما از این دیدار با شکوه مسرور بودیم و در آن شب تا چند ساعتی با هم حرف زدیم و داستانهایمان را برای همدیگر تعریف میکردیم.
یکی دیگر از دیدارهایم با اکرم قبل و بعد از عملیات فروغ جاویدان بود. یادم هست که قبل از عملیات همدیگر را به آغوش کشیده و وعده دیدار در تهران را گذاشتیم و از هم جدا شدیم. جالب اینکه بعد از عملیات من که مجروح بودم، او را در بین بقیه مجروحان دیدم. او ترکش به سرش خورده بود و سروکله اش را بسته بودند و بطور جدّی مجروح بود.
اما یکی از جنبه های برجسته شخصیت اکرم روحیه جنگندگی او بود. او زن شیردلی بود و از هیچکسی نمیخورد. خیلی دوستش داشتم و احترام بسیاری برایش قائل بودم. اکرم هیچ وقت نمینالید و یا از درد و بیماری حرف نمیزد، اما تا دلت بخواهد از رزمآوری و پیشروی در کارها مثل یک شیر دلیر صحبت میکرد.
اکرم یک مجاهد خلق واقعی بود که او را هیچ دردی از پای نمیانداخت و در طی این سالها ندیدم که چهره ا ش گرفته باشد و یا در چشمانش امید به دیدار وطن کم شده باشد. شیر زن مجاهد خلقی که تمام وجودش ناراحتی و درد بود، اما همیشه سرپا و مسئول انجام کاری بود.
آخرین بار او را در تظاهرات اخیر برلین دیدم و حالش را پرسیدم. او هم مثل همیشه لبخندی با پیروزمندی زد و گفت که بیماریهایم تحت کنترل و در تماس با دکترها هستم. اکرم میگفت یادت باشد که هر وقت به تهران رسیدیم، با هم به سر قبر شهدایمان برویم که جشن آزادی را با آنها برگذار کنیم.
افسوس که این مجاهد قهرمان و شیر دلیر مردم ایران امروز در پی بیماری که از شکنجه های درون زندان با خودش آورده بود، جان سپرد و راهی جهان باقی شد.
اما بگذارید این را حتما یادآور بشوم که اکرم، مجاهد صدبق واقعا از صمیم دل و با تمام ذره ذره وجودش جنگ بسیار سختی را کرد تا مجاهد بماند و مجاهد بمیرد!
به نظر من او به این منزلگاه با ارزش با تمام سختیهایش نائل شد و جای هزاران هزار تبریک برای او هست. برایش اشک میریزم و سر تعظیم در برابر مقاومتش دارم.
با آرزوی آرامش روح اکرم عزیز، صمیمانه ترین تسلیت را برای خانواده محترم او دارم.
درگذشت این مجاهد والامقام، خواهرمان اکرم رضایی را از صمیم دل به مسعود و مریم عزیز و بقیه یاران مقاومت تسلیت میگویم.
نرگس شایسته(اعظم قوامی)
30 سپتامبر2019 (8مهر98)