«ناصر رضایی»، جوان ۲۵ ساله شاعر پیشه کُرد در فردیس کرج زندگی میکرد.
ناصر رضایی یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۸ حدود ساعت ۵:۴۵ عصر با برادرش «منصور رضایی» تماس میگیرد و از اوضاع کرج و در جریان بودن اعتراضات میگوید.
برادر ناصر میگوید برادرش معترض بود اما به شیوهای مسالمتآمیز در اعتراضات مشارکت داشت و اصولا طبع شاعرانه و مدنی او اجازه نمیداد جز از راه مسالمتآمیز خواستههایش را طرح کند یا شعارهایش را سر بدهد.
«کار مادرم شده است گریه و زاری کردن و پدرم عکس ناصر را در آغوش گرفته است و هر روز صبح میرود سر خاک ناصر. خانواده با این فاجعه دارد از هم میپاشد. حال و روز همسرش هم همین است. جنازه ناصر را ساعت ۱۱ شب به خاک سپردیم.»
«ناصر رضایی»، جوان ۲۵ ساله شاعرپیشه کُرد، در «فردیس» کرج زندگی میکرد. این شاعر جوان حدود ساعت پنج و ۴۵ دقیقه عصر یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۸ با برادرش «منصور» تماس میگیرد و از اوضاع کرج و در جریان بودن اعتراضات میگوید. منصور میگوید برادرش معترض بود اما به شیوهای مسالمتآمیز در اعتراضات مشارکت داشت و اصولا طبع شاعرانه و مدنی او اجازه نمیداد جز از راه مسالمتآمیز، خواستههایش را طرح کند یا شعارهایش را سر بدهد.
۱۵ دقیقه بعد برادرش منصور که دلواپس او بوده است، به ناصر زنگ میزند تا خبر تازهای بگیرد. اما به جای برادرش، کسی دیگر موبایل را پاسخ میدهد: «گفت ناصر تیر خورده و گلوله به چشم راستش اصابت کرده است. گفت نفس نمیکشد و من دارم میبرمش بیمارستان قائم، خودتان را برسانید.»
خانواده رضایی ساکن شهر «قروه» در استان کردستان هستند. منصور و پدرش «ابراهیم» بلافاصله عازم کرج میشوند. در طول مسیر، منصور با شماره کسی که داشته ناصر را به بیمارستان میرسانده است، تماس میگیرد و از حال برادرش میپرسد: «آخرین باری که با این آقا صحبت کردم، گفت من وسایل ناصر را تحویل بیمارستان دادم و رفتم و دیگر خبری ندارم. یک جورایی داشت به ما میگفت ناصر از دست رفته است.»
پدر و برادر ناصر حدود ساعت ۱۰ شب به مقابل بیمارستان قائم در کرج میرسند و میبینند آنجا غلغله است. مردم زیادی پشت در بیمارستان انتظار میکشیدند اما درهای بیمارستان بسته بوده و جز آمبولانس و کادر درمانی، نمیگذاشتهاند کسی داخل شود. آمبولانسها مرتب میآمده و میرفتهاند: «ساعت شش صبح روز دوشنبه ۲۷ آبان دوباره برگشتیم بیمارستان. داخل رفتیم و پیگیری کردیم. حدود ساعت هفت صبح به ما گفتند پیکر ناصر به سردخانه بهشت سکینه در شهریار منتقل شده است، بروید آنجا پیگیری کنید. به آنجا رفتیم. پس از مقداری کاغذبازی، حدود ساعت پنج غروب پیکر ناصر را تحویل گرفتیم.»
در برگههایی که آقا ابراهیم، پدر ناصر امضا میکند، از او تعهد گرفته بودند که مراسم خاکسپاری و ترحیم فرزندش بیسروصدا و ساده برگزار شود و تشییع جنازه برای او برگزار نکنند. خانواده پیکر ناصر را همان ساعتی که به قروه میرسند، به خاک میسپارند: «ما حدود ساعت ۱۱ شب همان روز دوشنبه ناصر را به خاک سپردیم. فقط خانواده و بستگان خودمان بودند. در مسجد هم برایش مراسم گرفتیم و کسی مزاحمتی ایجاد نکرد.»
برخی مسوولان با خانواده ناصر رضایی تماس میگیرند و میگویند قصد دارند او را «شهید» اعلام کنند. آنها همچنین به این خانواده میگویند اگر مایل باشند، میتوانند برای شناسایی قاتل عزیز جانباخته خود شکایت کنند: «چه گونه میخواهند قاتل را شناسایی کنند؟ آنجا نه کسی پیش او بوده است و نه در آن شلوغی میشود چیزی را شناسایی کرد. ما از آنها فقط یک چیز خواستیم؛ به آنها گفتیم ما هیچ کاری با شما نداریم، شما هم دست از سر ما بردارید. چون میدانیم دستمان به جایی بند نیست و نمیتوانیم هیچکاری بکنیم. ما قصد نداریم شکایت هم بکنیم. از کی شکایت کنیم؟ چه کسی باعث این زدن بوده است؟ این شکایت باید مخاطبی داشته باشد.»