خانه / اخبار مهم روز / گرفتار میان دو ارتش؛ یک میلیون آوارۀ ادلب جایی برای رفتن ندارند

گرفتار میان دو ارتش؛ یک میلیون آوارۀ ادلب جایی برای رفتن ندارند

بگذارید «همه با هم بمیریم»؛ این سخن یک زن سالمند سوری است که در جریان جنگ ۹ سالۀ این کشور سه پسرش را از دست داده و اکنون به تنهایی از چهار نوۀ خود مراقبت می‌کند.

این مادر بزرگ ۵۶ ساله که زاهدا الحسین نام دارد یکی از صدها هزار سوریِ گرفتار در ادلب است؛ سرزمینی که به گفتۀ سازمان ملل در آنجا یک فاجعه انسانی در حال وقوع است.

زاهدا الحسین می‌گوید که هر روز دعا می‌کند و از خدا می‌خواهد تا همگی با هم بمیرند. او مجبور شده است پس از حملات نیروهای دولتی سوریه تحت حمایت جنگنده‌های روسیه به استان ادلب برای بازپس گیری مناطقِ تحت کنترل شورشیان، به همراه نوه‌هایش روستایشان را ترک کند تا به مکانی امن پناه ببرد.

زاهدا الحسین یکی از ۹۴۸ هزار نفری است که از اول دسامبر تا کنون در پی درگیری‌های ادلب آواره شده‌اند و بخش عمدۀ آنها را نیز زنان و کودکان تشکیل می‌دهند.

بنا بر گزارش صندوق کودکان سازمان ملل، یونیسف، تنها در جریان حملات سه‌شنبۀ گذشته در استان ادلب ۱۰ مدرسه و کودکستان هدف قرار گرفته‌ و دست‌کم ۹ کودک و سه معلم کشته شده‌اند.

این حملات از هر دو سوی جبهه انجام می‌شود. با تقویت استعداد نظامی ارتش بشار اسد در ادلب، ترکیه نیز با فرستادن صدها سرباز و خودروی نظامی، بر حضور خود در این منطقه از خاک سوریه افزوده است.

با تشدید این درگیری‌ها، آوارگان بیشتری به سمت شمال سوریه و مرزهای ترکیه می‌گریزند. اما مرزهای شمالی از سال ۲۰۱۵ میلادی بر روی پناهجویان بسته است.

زاهدا الحسین می‌گوید: «نمی‌دانم اگر نیروهای سوریه این مناطق را پس بگیرند چه بر سر ما می‌آید… بشار اسد فرزندانم را کشته و سوریه را نابود کرده است.»

ادلب که زمانی با باغ‌های زیتونش معروف بود، قبل از آغاز آخرین موج درگیری‌ها حدود ۳ میلیون نفر را در خود جای داده بود. اما اکنون از این درختان به عنوان سرپناه استفاده می‌شود و بنا به اعلام دبیرکل سازمان ملل، حدود ۲ میلیون و هشتصد هزار نفر از ساکنان این مناطق به‌ شدت نیازمند کمکهای بشردوستانه هستند.

زاهدا الحسین هم اکنون با نوه‌هایش در اردوگاهی است که در نزدیکی جاده‌ای منتهی به مرزهای ترکیه دایر شده است. هر روز بر شمار آوارگان این اردوگاه افزوده می‌شود و زاهدا الحسین از دیگران خوشبخت‌تر است که می‌تواند شب‌ها را به همراه نوه‌هایش زیر یکی از چادرهای اردوگاه سپری کند.

بر اساس آخرین برآوردهای سازمان ملل، در حال حاضر بیش از ۴ میلیون غیرنظامی در شمال‌غرب سوریه حضور دارند که بیش از نیمی از آنها مجبور شده‌اند برای چندمین بار خانۀ خود را رها کرده و برای نجات جانشان آوارگی را برگزینند.

حدود ۸۰ درصد از آوارگان جدید زنان و کودکان هستند و جان افراد مسن نیز در خطر است. بسیاری مجبور شده‌اند در خانه‌های افراد دیگر یا ساختمان‌های متروکه، حتی در زیر درختان ساکن شوند تا به این ترتیب برای مدتی از حملات در امان بمانند.

با نزدیک شدن خط مقدم به مناطق مسکونی ادلب، ساکنان دو شهر سرمدا و الدانا در حال ترک خانه‌هایشان هستند

سالی توماس، هماهنگ کنندۀ پروژه ادلب در سازمان غیردولتی پزشکان بدون مرز می‌گوید: «سرعت تشدید تنش‌ها و نزدیک شدن خطوط مقدم به خانه و کاشانۀ غیرنظامیان شگفت‌انگیز است و آنها را مجبور می‌کند تا بسرعت هرچه دارند را رها کنند و بگریزند.»

صدام الجبل، نوجوانی ۱۲ ساله است که با مادر و سه خواهر و بردار کوچکترش به غاری پناه برده‌اند که پیش‌تر برای نگهداری دام‌ها استفاده می‌شد. او روزها وقتش را صرف جستجو در میان زباله‌ها می‌کند تا کاغذ و پلاستیکی برای سوزاندن بیابد. این تنها راه آنها برای گرم نگه داشتن خود و تنها وسیله برای پخت و پز است.

سالی توماس می‌گوید: «خانواده‌ها چاره‌ای ندارند و هرچه را بتوانند پیدا کنند، در دمای انجماد ماه فوریه برای گرم شدن می‌سوزانند. به‌ تازگی همۀ اعضای یک خانواده‌ به دلیل آنکه موادی سمی را برای گرم شدن خود آتش زده بودند، در خواب خفه شدند.»

سازمان ملل هفته گذشته گزارش داد که بسیاری از کودکان در سرما یخ زده‌اند. یونیسف نیز می‌گوید که اگرچه نمی‌تواند تعداد دقیق آوارگان جان باخته در سوریه را تعیین کند، اما تحقیقات این سازمان نشان داده دست‌کم ۷۷ کودک در دور جدید تشدید درگیری‌ها در شمال‌غرب سوریه کشته یا زخمی شده‌اند.

آمار افرادی که از ابتدای این جنگ ۹ ساله تا کنون کشته شده‌اند، بی‌شمار است. زندگی و آیندۀ آنهایی که زنده ماندند نیز کاملا ناروشن است. فدیا، نوۀ ۱۱ سالۀ زاهدا الحسین یکی از این کودکان بی‌آینده است که به دلیل جنگ و درگیری درسش را رها کرده و دوران کودکیِ تلخ و کوتاه و پرخطری را سپری می‌کند.

فدیا می‌گوید: «کاش می‌توانستم به مدرسه بروم. دلم برای دوستانم تنگ شده است. می‌خواهم با آنها بازی کنم و از زندگی لذت ببرم.»

فدیا که پدرش در حملات موشکی کشته شده و مادرش دوباره ازدواج کرده است، مشکل بینایی نیز دارد. اما این خانواده در این وضعیت جنگی نه راهی برای درمان او یافته و نه توان پرداخت هزینه‌های درمان را دارند.

این آوارگان آرزو دارند که بار دیگر به روستاهایشان برگردند و مشغول کشاورزی و باغبانی شوند.

داستان زندگی زاهدا و فدیا، نمونه‌ کوچکی از داستان تلخ زندگی مردمانی است که قربانی معادلات و اختلافات سیاسی رهبران کشورهای منطقه‌ای و فرامنظقه‌ای شده اند، حاصل یک عمر تلاش خود را رها کرده‌اند و به زور سرنیزه و از ترس گلوله‌باران‌های بی‌امان تن به آوارگی داده‌اند.