قاسم سلیمانی ۲۲ سال فرمانده سپاه قدس ایران بود، اما تنها حدود ۷ سال انتهایی زندگیاش به چهرهای رسانهای در ایران و غرب تبدیل شد. زمانی او در افغانستان نقشههای نظامی را در اختیار آمریکاییها گذاشت تا با طالبان بجنگند و سپس در پی سقوط صدام در عراق به شیوهای کجدار و مریز با آمریکاییها همکاری کرد تا حکومت فعلی این کشور را سر کار بیاورند.
اما در نهایت سطح درگیری میان سپاه قدس با آمریکا و متحدانش در منطقه چنان بالا رفت که این فرمانده ارشد ایرانی با فرمان مستقیم دونالد ترامپ رئیس جمهوری آمریکا در نخستین ساعات بامداد سوم ژانویه ۲۰۲۰ در فرودگاه بغداد هدف پهپاد آمریکایی قرار گرفت.
چهره ناشناخته
به روایت آمریکاییها پس از سخنرانی “محور شرارت” جورج بوش پس، مذاکرهکننده ایرانی به کراکر میگوید سلیمانی از خشم به خودش میپیچد و با این اتفاق موقعیتش به خطر افتاده است
به روایت آمریکاییها پس از سخنرانی “محور شرارت” جورج بوش پس، مذاکرهکننده ایرانی به کراکر میگوید سلیمانی از خشم به خودش میپیچد و با این اتفاق موقعیتش به خطر افتاده است
توجه بیشتر رسانههای غربی به نقش قاسم سلیمانی زمانی آغاز میشود که با وخامت اوضاع دولت اسد در جریان ناآرامیهای سوریه، سلیمانی و نیروهای سپاه قدس نقشی روزافزون در درگیریهای این کشور و کمک به حفظ حکومت اسد پیدا میکنند.
یکی از مهمترین مطالبی که در مورد سلیمانی در نشریات غربی منتشر شده، گزارشی مفصلی در شماره ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۳ مجله نیویورکر است. هر چند در آن زمان کمتر کسی در میان مخاطبان رسانههای انگلیسیزبان اسم سلیمانی را شنیده است، ولی دیپلماتها و نظامیان آمریکایی از سالها پیش از میزان نفوذ واقعی او در سیاست منطقهای ایران باخبر و به طور غیرمستقیم با او در ارتباط بودند.
در فیلم مستند “فرمانده در سایه: مغز متفکر نظامی ایران” که در سال ۲۰۱۹ از شبکه بیبیسی پخش شد، چهرههایی چون رایان کراکر (سفیر سابق آمریکا در عراق)، دیوید پترائوس (فرمانده نیروهای آمریکایی در عراق) و آرتور مککریستال (فرمانده عملیات ویژه ارتش آمریکا) از تجربیات خود در نبرد و مذاکره با نیروهای تحت امر سلیمانی میگویند.
“مغز متفکر”، “کاریزماتیک”، “حرفهای و کارآمد” و البته “اهریمنی و شیطانصفت” شماری از توصیفاتی است که این دیپلماتها و فرماندهان نظامی ارشد آمریکا در مورد سلیمانی به کار میبرند.
اما تاکید اصلی هر دوی این روایتها بر عنصر ناشناختگی قاسم سلیمانی است، و هر چند در سال ۲۰۱۹ سلیمانی دیگر به اندازه سال ۲۰۱۳ برای رسانههای غربی ناشناخته نیست، ولی راوی مستند تحقیقی بیبیسی همچنان در ابتدای آن در مورد سلیمانی میگوید: “با این که دهههاست سرنخ تحولات خاورمیانه را پشت صحنه در دست دارد، بیشتر افراد نامش را هم نشنیدهاند.”
مقامهای دولت ترامپ و برخی رسانهها پس از ترور سلیمانی در فرودگاه بغداد که از سوی گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل هم غیرقانونی خوانده شد، تلاش کردند او را “تروریستی” در ردیف بنلادن معرفی کنند. اما نگاهی دقیقتر به گفتههای دیپلماتها و مقامهای نظامی و اطلاعاتی آمریکا در گفتگو با رسانهها، تصویری پیچیدهتر از او ترسیم میکند.
همکاری با آمریکا در افغانستان
رایان کراکر، دیپلمات بلندپایه آمریکایی و سفیر پیشین این کشور در عراق، یکی از منابع دست اولی است که در هر دو گزارش مورد مراجعه قرار گرفته است. کراکر یک هفته پس از حملات یازده سپتامبر برای مذاکره با دیپلماتهای ایرانی راهی ژنو میشود، فرستادگانی که به گفته کراکر مستقیم به “حاج قاسم” جواب پس میدادند.
حمله القاعده به آمریکا در یازده سپتامبر، ایران و آمریکا را در برابر دشمنی مشترک به نام طالبان به هم نزدیک کرد. روی کار آمدن دولت اصلاحطلب محمد خاتمی در تهران هم فضای سیاسی را برای نزدیکی دو کشور مساعد کرده بود.
سلیمانی از سال ۱۹۹۸ فرمانده سپاه قدس بود و پیش از آن هم در مرزهای شرقی ایران مسئولیت داشت و با گروههای مجاهدین افغان که علیه طالبان میجنگیدند، در ارتباط بود. همین امر شناخت نسبتا دقیقی از نیروهای طالبان و تحرکات نظامیشان به او میداد. به خصوص آن که در پی کشتار دیپلماتهای ایرانی در مزار شریف در تابستان ۱۹۹۸، ایران و طالبان تا آستانه یک جنگ تمام عیار هم رفته بودند.
کراکر روایت میکند که در مقطعی از گفتگوها، مذاکرهکننده ارشد ایرانی نقشهای حاوی آرایش و محل استقرار نیروهای طالبان را به کراکر نشان میدهد و میگوید: “به نظر ما بهتر است اول اینجا را بزنید، و بعد هم اینجا و اینجا. دلیلش هم اینجاست.” کراکر میپرسد که آیا میتواند از این اطلاعات یادداشت بردارد، و مذاکرهکننده ایرانی جواب میدهد: “میتوانی نقشه را با خودت ببری.” آمریکاییها هم در مقابل، محل اختفای یکی از همدستان القاعده در مشهد را به طرف ایرانی اطلاع میدهند. دیپلمات ایرانی به کراکر میگوید: “حاج قاسم از همکاریمان خیلی راضی است.”
روند همکاریهای نزدیک میان ایران و آمریکا در افغانستان که از کانال سپاه قدس و سلیمانی انجام میشد، در ماههای نخست پس از سقوط طالبان هم ادامه پیدا کرد. اما سخنرانی جرج بوش در ۲۹ ژانویه ۲۰۰۲ که در آن از ایران در کنار عراق و کرهشمالی به عنوان جزیی از “محور شرارت” نام برد، همه چیز را زیر و رو میکند.
برای رایان کراکر که در آن زمان قائممقام سفیر آمریکا در کابل بود، مانند بسیاری دیگر از دیپلماتهای ارشد آمریکایی، مضمون این سخنرانی غیرمنتظره بود. چنان که کراکر به گزارشگر نیویورکر میگوید، فردای این سخنرانی، او طرف مذاکرهکننده ایرانی را در دفتر سازمان ملل در کابل میبیند. مذاکرهکننده ایرانی به کراکر میگوید سلیمانی از خشم به خودش میپیچد و با این اتفاق موقعیتش به خطر افتاده است. او به کراکر میگوید با وجود ریسک سیاسی بسیار سنگین، سلیمانی در فکر تحول کامل در نوع روابط با آمریکاییها بوده است. کراکر میگوید: “یک کلمه در یک سخنرانی، مسیر تاریخ را تغییر داد.”
تا پیش از قطع دیدارهای دو طرف، کراکر حتی در مورد احتمال حمله قریبالوقوع آمریکا به عراق هم با مذاکرهکننده ارشد ایرانی حرف میزند و پیشنهاد همکاری مشابهی مانند افغانستان را مطرح میکند. طرف ایرانی میگوید ایران در مورد عراق هم مانند افغانستان آماده مذاکره است و عراق هم مانند افغانستان، جزئی از حوزه مسئولیت قاسم سلیمانی محسوب میشود.
با وجود بسته شدن راههای همکاری مستقیم پس از سخنرانی “محور شرارت” بوش، در ماههای اولیه پس از حمله آمریکا به عراق در بهار ۲۰۰۳ و سقوط صدام، همکاری غیرمستقیم ایران و آمریکا برای تشکیل “شورای حکومتی عراق” ادامه پیدا میکند. رایان کراکر که برای کمک به شکلگیری این شورا به عراق فرستاده شده، از طریق سیاستمداران عراقی که مرتب برای مشورت به تهران سفر میکنند، به طور غیرمستقیم با سلیمانی برای انتخاب اعضای این شورا مذاکره میکند. کراکر میگوید: «تشکیل این شورای حکومتی در اساس نتیجه مذاکره تهران و واشنگتن بود.”
اما با افزایش تدریجی خشونتها و خارج شدن کنترل اوضاع عراق از دست نیروهای ائتلاف تحت رهبری آمریکا، سیاست ایران در این کشور هم از مذاکره به مقابله تغییر میکند. از این جا به بعد تماسهای سلیمانی و نیروهای تحت امرش با آمریکاییها، اغلب به پیامهای کوتاهی محدود میشود که از طریق سیاستمداران کرد و شیعه عراقی رد و بدل میشود.
اما نقطهعطف رابطه سپاه قدس با نیروهای آمریکایی در عراق، از سال ۲۰۰۴ و هنگامی شکل میگیرد که انبوهی بمبهای کنار جادهای پیشرفته با قابلیت نفوذ به خودروهای زرهی به عراق سرازیر میشود. آمریکاییها که میگویند ۲۰ درصد تلفات جنگیشان در عراق بر اثر این بمبهای کنار جادهای پیشرفته بوده، انگشت اتهام را به سوی ایران و سپاه قدس میگیرند. استنلی مککریستال فرمانده وقت نیروهای ویژه ارتش آمریکا میگوید: “برای ما هیچ تردیدی وجود نداشت که این بمبها از کجا میآیند. حتی محلهای ساختشان در ایران را هم میدانستیم. این بمبها صدها سرباز آمریکایی را کشتند.”
با این وجود روابط ایران و آمریکا در عراق هم به کلی خصمانه نبود، چرا که هر دو طرف حامی دولت تحت کنترل سیاستمداران شیعه در این کشور بودند.
در سالهای نخست پس از سقوط دولت صدام، ماموریت اصلی ژنرال مککریستال و نیروهای ویژهاش مبارزه با گروههای شورشی سنی بود، و همچون دیگر فرماندهان نظامی آمریکایی در عراق، تمایل چندانی برای تحریک نیروهای نزدیک به ایران و تشدید درگیریها نداشت. اما در ماههای پایانی سال ۲۰۰۶، پس از انفجار حرم عسگری در سامرا که مدفن امامان دهم و یازدهم شیعیان است، و تشدید درگیریهای فرقهای، این رویکرد تغییر میکند و مککریستال یگان ضربتی برای کشتن و دستگیری نیروهای نزدیک به ایران و عوامل سپاه قدس در عراق تشکیل میدهد. از این زمان به بعد، قاسم سلیمانی به هدفی بالقوه برای نیروهای آمریکایی تبدیل میشود.
از تعقیب و گریز تا ترور
در این دوره چند برخورد به تدریج سطح درگیری بین عوامل سپاه قدس و نیروهای آمریکایی را بالا میبرد.
نخست دستگیری محسن چیذری، فرمانده عملیاتی سپاه قدس، در منزل عبدالعزیز حکیم توسط کماندوهای آمریکایی است که در دسامبر ۲۰۰۶ اتفاق میافتد و نشانگر شکستن قانونی نانوشته و عبور از خط قرمزی است که پیش از این نیروهای آمریکایی تمایلی به زیر پا گذاشتن آن نداشتند. چیذری با درخواست نوری مالکی نخستوزیر وقت عراق، آزاد میشود و به ایران برمیگردد. ولی سفیر آمریکا به مالکی میگوید بار بعدی که اعضای سپاه قدس را دستگیر کنند، آزادشان نخواهند کرد.
یک ماه بعد، کاروانی حامل چند مقام ارشد سپاه قدس از مرز زمینی وارد عراق شد. نیروهای آمریکایی ورود این خودروها را زیر نظر داشتند و گزارشهایی مبنی بر حضور احتمالی قاسم سلیمانی و عزیز جعفری، فرمانده وقت سپاه پاسداران، در آن دریافت کرده بودند.
نیروهای مککریستال خط سیر این کاروان را از مرز ایران تا شهر اربیل در کردستان عراق دنبال کردند، و به رغم اقامت نهایی سرنشینان در ساختمانی که نام کنسولگری بر خود داشت، تصمیم به دستگیریشان گرفتند. نیروهای ویژه آمریکا وارد ساختمان کنسولگری ایران در اربیل شدند و پنج ایرانی را دستگیر کردند. به گفته مککریستال، هر پنج نفر دارای پاسپورت دیپلماتیک و از اعضای سپاه قدس بودند. ولی اثری از جعفری و سلیمانی در میانشان نبود. ظاهرا در نقطهای از مسیر این دو از کاروان جدا و برای اقامت به خانه امنی متعلق به مسعود بارزانی برده شده بودند.
چنان که مککریستال و پترائوس روایت میکنند، ۹ روز بعد به تلافی دستگیری نیروهای سپاه قدس، پنج خودروی شاسیبلند مشکی با رانندههای انگلیسیزبان و کارت شناسایی و یونیفرم وارد پایگاه نیروهای آمریکایی در کربلا میشوند و یک سرباز آمریکایی را میکشند و چهار سرباز دیگر را میربایند که جسد آنها هم چند ساعت بعد پیدا میشود. عملیاتی جسورانه که به نوبه خود دور دیگری از درگیریها بین نیروهای آمریکایی و شبهنظامیان نزدیک به ایران را به همراه میآورد.
بعد از کشته شدن پنج سرباز آمریکایی در کربلا، سلیمانی از طریق جلال طالبانی رئیسجمهور وقت عراق پیامی آشتیجویانه برای سفیر آمریکا در عراق میفرستد و میگوید: “به روح خمینی قسم که من مجوز شلیک یک گلوله را هم به آمریکاییها ندادهام”. پیامی که البته آمریکاییها آن را باور نمیکنند.
با به قدرت رسیدن اوباما در سال ۲۰۰۸ و خروج نیروهای آمریکایی از عراق در سال ۲۰۱۱، سطح برخورد میان نیروهای سپاه قدس و متحدان منطقهای ایران با نیروهای آمریکایی هم به طور موقت کاهش مییابد. مسیری که با ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید و خروج آمریکا از توافق هستهای در سال ۲۰۱۸، بار دیگر در جهت عکس پیموده میشود.
در یک سال منتهی به ترور سلیمانی در بغداد، تحریمهای آمریکا و وقایعی چون درگیریهای یمن، حمله به تاسیسات نفتی آرامکو در عربستان، حمله به نفتکشها در خلیج فارس و حملات راکتی به سفارت آمریکا در عراق، درگیری سپاه قدس و متحدانش در منطقه با آمریکا بار دیگر به اوج رسید.
اما با تغییر روند سیاسی در تهران و واشنگتن و تغییر رویکرد آمریکا به منطقه با به قدرت رسیدن ترامپ، دیگر منافع مشترک چندانی برای مذاکره میان دو طرف باقی نمانده بود، و این بار راه تخاصم به ترور ختم شد.