کاهنان عصر ابتذال چگونه اوضاع را عادی جلوه میدهند؟
یکی از برنامههایی که اخیرا در شبکه نمایش خانگی و از طریق فیلیمو پخش میشود، مسابقهای با عنوان «جوکر» است که توسط احسان علیخانی و سیدحامد میرفتاحی کارگردانی شده و بازیگرانی همچون امین حیایی، سام درخشانی، امیرمهدی ژوله، بیژن بنفشهخواه، غلامرضا نیکخواه، هومن حاجیعبداللهی، امیر کاظمی و سهیل مستجابیان در آن بازی میکنند.
کل ماجرای این مسابقه است که این بازیگران در خانهای مجهز که هر گونه امکاناتی هم دارد، یکدیگر را بخندانند و هر کس توانست دیگری را بخنداند، یعنی توانسته یکی از رقبای خود را حذف کند.این گزارش در حقیقت نقد فضایی مبتذل و وقاحتی است که چنین برنامههایی ایجاد میکند و تحلیل رفتار اسپانسرهایی است که از جیب مردم تغذیه میکنند، اما درکی از واقعیت جامعه ندارند و در سختترین شرایط زندگی مردم این سرزمین پولهایی بیحساب و کتابی خرج میکنند که معمولا هم منشا آن مشخص نیست. برای اینکه بدانیم از چه سخن میگوییم، بگذارید چند آمار را با هم مرور کنیم.
بر اساس آمارهایی که حتی مورد تایید نهادهای داخلی و دولتی ایران ارائه شده، در چند سال اخیر قدرت خرید مردم ایران بیشترین سقوط را در سراسر تاریخ مدرن ایران داشته است. تمام آمارهای اقتصادی نشانگر این واقعیت هولناک هستند که ایرانیان در سه سال اخیر به شدت فقیر شدهاند.ایران با وجود منابع فراوان طبیعی و هشتاد و چهار میلیون جمعیت به رتبه ناامیدکننده ۵۱ در اقتصاد جهانی تنزل کرده است؛ یعنی مثلا کشور ترکیه بدون داشتن منابع نفتی مانند ایران، چهار برابر ایران تولید ناخالص داخلی دارد. درآمد سرانه ایرانیان با کشورهایی همرده شده که مثال فقر در کتابهای اقتصادی هستند.
«سرانه تولید ناخالص داخلی» در ایران در سال ۲۰۲۰ میلادی، حدود ۲ هزار و ۳۰۰ دلار محاسبه شده، یعنی تقریبا برابر با کشورهایی مانند «جزایر سلیمان»، «غنا»، «نیجریه» و «کنگو».برای پی بردن به عمق فاجعه باید به کشورهای دیگر نگاه کنیم. درآمد سرانه شهروندان در کشورهای مانند «تونس» (حدود ۳ هزار و ۳۰۰)، «جیبوتی» (۳ هزار و ۴۰۰ دلار) و «لیبی» (۳ هزار و ۷۰۰ دلار) همگی در این مقایسه چندین رتبه بالاتر از ایران قرار دارند. این در حالی است که «سرانه تولید ناخالص داخلی» برای شهروندان کشورهایی مانند «ترکیه» (حدود ۸ هزار و ۵۰۰ دلار) «گرجستان» (۴ هزار و ۲۰۰ دلار) و حتی «لبنان» (حدود ۴ هزار و ۹۰۰ دلار) بسیار بالاتر از ایرانیان است.
وقتی این واقعیت تلخ اقتصادی را همراه با مشکلاتی، چون خشکسالی و بحران مدیریت آب، کمبود دارو و ملزومات اولیه زندگی و حیات، سرکوب نیروهای معترض و منتقدان وضع موجود اعم از معلمان و دانشجویان و کارگران، بحران همهگیری کرونا، بسته شدن فزاینده کنش سیاسی و آزادیهای اجتماعی، یکدست سازی کامل حکومت و سقوط تاریخی ارزش پول ملی در نظر بگیریم، میتوانیم تخمین بزنیم که مردم ایران زیر چه فشاری طاقتفرسایی هستند.
ناگفته پیداست تبعات این سقوط تاریخی بیش از همه بر دوش طبقات پایین جامعه است. در حالی که حدود پنجاه میلیون نفر از شهروندان ایران زیر خط فقر زندگی میکنند و حدود ۶۰ میلیون نفر در ایران یارانهبگیر هستند، زندگی لاکچری نوکیسگان و رانتخواران و طبقات بالایی همچنان با وقاحت در شبکههای مجازی و عرصه عمومی نمایش داده میشود و دستگاههای ایدئولوژیک در تلاشند که اوضاع را عادی جلوه دهند و بحران ساختاری کشور را به سطوح فردی تقلیل دهند و جملاتی از این دست را بازتولید کنند که «اگر اوضاعتان خراب است مقصر خودتانید» یا «کافی است به انسانهای موفق نگاه کنید تا بفهمید مشکل از اشخاص است نه ساختارها.» یا مهملاتی شبیه این جمله «بیل گیتس از انباری شروع کرد، تو چرا نمیتوانی؟»
در واقع تاکید بر برنامهها و شوهای سلبریتیمحور، بخشی از ایدئولوژی گفتمان مسلط است که بهواسطه آن سعی دارد رابطهای خیالین بین فرد و محیطش بسازد و اوضاع را طبیعی و حتی خوب جلوه دهد. پیرو همین منطق است که برنامههایی ساخته میشوند که بناست موفقیت و شادمانی را بفروشند. این برنامهها کارشان مارکتینگ خوشبختی و شادی است و بناست با فروش رویای شادمانی، فرد را با فاجعهای که در آن به سر میبرد بیگانه کنند.
کافی است نگاهی به عناوین مختلف شوها و کتابها و محصولات صنعت-فرهنگی این سالها بیاندازید؛ «چگونه پولدار شویم»، «راز موفقیت با خودکاوی»، «حال خوب»، «مستند راز»، «خندوانه» و… که همگی بر محور چنین ساختار ایدئولوژیکی شکل گرفتهاند و در وحدتی گفتمانی با حاکمیت، «امر واقع» را سرکوب و پنهان میکنند.
به گزارش رویداد۲۴ در چند سال اخیر صدا و سیما و دیگر دستگاههای ایدئولوژیک بویژه صداوسیما تاکید ویژهای بر خنده میکنند. بدیهی است که در چنین شرایطی که امید و آیندهای وجود ندارد و شرایط عینی ذهن و روان شهروندان ایرانی را له کرده، خندیدن به وضعیت موجود تا چه اندازه ابلهانه است.
درست در چنین وضعیتی برنامهای، چون خندوانه یا جوکر ساخته میشود که در آن تلاش میشود به خنده شکلی «خصوصی» بدهند یا نهایتاً آن را ابزاری برای مبارزه با افسردگی قلمداد کنند و آن را از حوزه عمومی به خلوت افراد بکشانند.
این برنامهها مدام درباره فواید خنده ولو به اجبار و از روی اکراه داد سخن میدهند و مجریهای لوس و خنکشان هوار میکشند «ما حالمون خوبه» و از این قبیل حرکات مهوع انجام میدهند. در صورتی که خنده چیزی فراتر از این چیزهاست و مانند اغلب احساسات بنیادین انسان، امری جمعی است و به محیط وی بازمیگردد. احتمالا برای مجری برنامه که فرزندش را در کانادا به دنیا میآورد و برای هر اجرا دستمزدهای نجومی میگیرد، خندیدن به وضع موجود اتفاقا بهترین کنش است زیرا او از این وضعیت سود سرشاری به جیب میزند و طبیعی است که باید به ریش دیگران بخندد و بگوید «مردم ایران ما شما رو خیلی دوست داریم»
در سریال جوکر هم مشابه همین اتفاق رخ میدهد و سلبریتیهایی که درکی از وضعیت جامعه ندارند، دور هم جمع میشوند و به شکلی لوس قرار است جوری ادا در بیاورند که خودشان نخندند اما مخاطب به آنها بخندد!! در حالی که در واقعیت اتفاقا ماجرا کاملا وارونه است؛ یعنی مردم باید نخندند و سلبریتی باید به مردم بخندند!
اتفاقا واقعیت دیدگاههای این چنینی زمانی هم بیرون میزند و و نگاه واقعی آنها را به جامعه نشان میدهد؛ مثل زمانی که فیلیمو برای تبلیغ خود بلیبوردهای بزرگی را بر دوش کارگران خود قرار داده بود و آنها را به خیابانهای شهر تهران میفرستاد تا با ظاهری شبیه کولبران برایش تبلیغ کنند؛ حرکتی که در واقع افول انسانیت بود اما واقعیت درونی منطق سرمایه را نشان میداد؛ چنانچه در تاریخ همواره این اتفاق رخ داده و بازار به شکلی شرمگینانه از مشکلات طبقات نیازمند کسب درآمد کرده است؛ مثل زمانی که گروهی در انتقاد به وضعیت بیخانمانها و لباسهای مندرس آنها، لباس پاره پوشیدند تا نقد خودشان را نشان دهند، اما مدتی بعد شرکتهای مد و فشن دست به کار شدند و طرح لباس پاره به عنوان مد روز به بازار فرستادند. زمانی دیگر برخی چهرهها در انتقاد به وضعیت بیخانمانها، موی خود را بلند کردند تا نشان دهند بیخانمانها چگونه نمیتوانند به آرایشگاه بروند، اما مدتی بعد همان گروههای مد بار دیگر به مدد آمدند و این بار موی بلند و در هم ریخته را از طریق سلبریتیهای خود به عنوان مد جدید بازار معرفی کردند.
به این ترتیب برجسته کردن سبک زندگی سلبریتیها قرار است برای مردم آیینهای از «کاهنان عصر ابتذال» باشد و «معیار» کنش و زیبایی و دیگر امور انسانی به واسطه آنچه مخاطب در سلبریتیها میبیند، بازتولید شود. بیخود نیست که سلبریتیها اخیرا وارد تبلیغات آبمیوه و روغن نباتی و سس مایونز و فرش و این قبیل چیزها شدهاند؛ آنها بنابر منطق رسانه، معیار سلیقه خوب و انتخاب عالی هستند و کالایی برای تایید کالاهای تولید بازار.
فردین علیخواه درباره برنامههایی، چون خندوانه و جوکر چنین مینویسد: «حالا به سراغ خنده آمدهاند. از بدن تغییر مسیر دادهاند و به سراغ تک تک اندامهای آن آمدهاند. به هر حال سلبریتیها خرج و مخارجشان زیاد است. حالا میخواهند برای نحوۀ خندیدن جامعه هم «طرح و الگو»ی معیار تعریف کنند. به فکر جامعه بودن تا کجا؟ از نظر اینان خندۀ باکلاس و آلامد آن خندهای است که سلبریتیها بر صورت دارند. خندۀ دیگران، یعنی خندۀ آدمهای خارج از طبقۀ سلبریتی، دلربا، جذاب و افسونگر نیست، چطور بگویم؟ یعنی زشت است، یعنی وقتی میخندند زشت میشوند! خنده فقط خندۀ سلبریتیها. از این به بعد اگر کسی میخندد باید نگران باشد که آیا نحوه لبخند زدن و خندیدنش باکلاس و مطابق معیار بازار است یا نه؟ و سلبریتیها با همدستی برخی پزشکان این نگرانی را در شما برطرف خواهند کرد.»
اتفاقا در تبلیغات تلویزیونی هم همین منطق بازتولید میشود و سبک زندگی سلبریتیمحور بسط داده میشود. تصویر یک خانواده خوب، خانوادهای با یک یا دو فرزند است که موی مرد کمی جوگندمی است و ته ریش دارد و بچه هم با کله فرفری و زن هم با دندان سفید و ردیف یخچال و پودر رختشویی و بستنی و … را تبلیغ میکند و عجیب آنکه تکرار این «تصویرسازی» باعث میشود این نوع انسانها به عنوان خانوادههای موفق در واقعیت نشان داده شوند و به این ترتیب سلبریتیها در پیوندی ناگسستنی با بازار (تبلیغات) سبکی از زندگی را بازنمایی میکنند که هیچ ارتباطی به واقعیت موجود ندارد. در مهوعترین آن بازیگری با یخچالش درد دل میکند و آرامش درونی او زمانی است که آن مارک یخچال خاص را در خانه دارد.
تمام این فضاسازیهای تبلیغاتی یکجا در برنامه جوکر وجود دارد و برای نمک زدن به آن یکی حاضر میشود شلوار کردی و زیرپوش هم بپوشد و در آن فضای لاکچری بنشیند و نقشش را بازی کند! همه اینها در برنامه جوکر با خانه و و لوازم شکیل و لاکچری و غذاها و انسانهای نایس بدون مشکل همراه میشوند و در حالی که میلیونها نفر در ایران به غذا و دارو و نیازهای اولیه دسترسی ندارند، اینها بحران وضعیت را به سطوح فردی میبرند و نمایشی مجلل از سبک زندگی و الگویی برای شادی و خنده برای مخاطبین میسازند.
وضعیت بغرنجتر آنکه وقتی ایرج ملکی یکی دیگر از لمپنهای همین عرصه به عنوان میهمان به برنامه آمده بود، بقیه نگاهی از بالا به پایین داشتند که گویا آنها «هنرمندان عرصه روشنفکری» هستند و این سوال برایشان پیش آمده بود که چرا با این میهمان در یک درجه قرار گرفتهاند و هر کدام واکنشی هیستریک به ماجرا داشتند و مثلا از روی ترحم ملکی را انسان خوبی توصیف میکردند که کارهایش را دیدهاند، حال آنکه هر دو اینها در محتوا تفاوتی با یکدیگر ندارند و هر دو محصول همان الگوی ابتذال و بیریشه هستند.
حامد بهداد در یک برنامه سینمایی میگفت «ما خودِ خودِ مردمیم، اسم مزخرف سلبریتی را از روی ما بردارید.» اما یکی نبود به او بگوید شما دقیقا کدام مردم هستید؟ کدام مردم شانس این را داشتند که در میانه کرونا به آمریکا بروند و واکسن بزنند و برگردند؟ کدام مردم سالانه درآمد میلیاردی دارند؟ کدام مردم فقط برای یک تبلیغ و عکس روی بیلبورد چند صد میلیون دستمزد میگیرند؟
آنچه در طی این سالها از اخبار رسمی و غیر رسمی درباره دستمزد سلبریتیها درز کرده، به ما نشان میدهد که کار آنها در عادیسازی وضعیت بیپاسخ نمیماند و سازمانهایی مانند صداوسیما با بودجههای سر به فلک کشیده و به واسطه اموال عمومی از خجالت آنها در میآیند. این همه در کشوری رخ میهد که عدالت و مستضعفین در راس مطالبات آن قرار داشت.
اینجاست که میتوان از تئودور آدورنو فیلسوف آلمانی وام گرفت و نشان داد چگونه فرهنگ تبدیل به صنعتی در دست سلبریتیهایی شده که منطق بازار در آن حرف نخست را میزند؛ منطقی که بر این پایه وضع شده که هر فرهنگی که بتواند پول بیشتری خلق کند، اعتبار بیشتری مییابد. فعلا کیسه پرنشدنی صاحبان سرمایه و «ستارهمربع»های ایران از جیب مردمی پر میشود که سختترین شرایط اقتصادی قرار گرفتهاند و با چهرههایی همچون مهران مدیری و احسان علیخانی و رامبد جوان و حامد آهنگی و شهاب حسینی و پژمان جمشیدی و محمدرضا گلزار و … بازتولید میشوند و در زنجیرهای عجیب یکدیگر را هم پشتیبانی میکند. یکی از آنها برنامهای میسازد و بقیه را دعوت میکند و چند ماه بعد یکی دیگر از همین لیست مجری میشود و این بار او میزبان بقیه میشود و در همه آنها هم به شکلی عجیب قرار است خنده به عنوان دوای درمان باشد و همه با وظیفه خنداندن مردم ناشاد در حال انجام وظیفه هستند!! حال آنکه خنده و شادی، نه امری فردی که موضوعی کاملا اجتماعی و عمومی است؛ به این معنا که هیچگاه اخلاقی نیست از صبح تا شب افرادی با صدها مشکل اقتصادی را دید اما بگوییم اشکالی ندارد، ما میخندیم تا حال بقیه خوب شود! این دقیقا همان کاری است که سریالهایی همچون جوکر و خندوانه و دورهمی و شبآهنگی و همرفیق و سایر محصولات مبتذل اینچنینی انجام میدهند و در نهایت فضایی ایجاد میشود که گروههای مرجع جامعه، نه نخبگان کشور که سلبریتیها سینما و تلویزیون هستند که جامعه را بدل به یک کُل بیدغدغه و بیهویت میکند که دغدغهاش تنها خندیدن به یک استوری و پست باشد و آنقدر لمپنیسم رواج داده شود و سطح طنز در حدی نازل و مبتذل و وقیحانه شود، که سریال جوکر، حلوا حلوا شود!
اتفاقا حاکمیت هم از چنین فضایی بدش نمیآید، چراکه برای آنها بهتر آن است که در دورهای که ناکارآمدی به اوج رسیده، بهتر است منتقد وضعیت مثلا مهران مدیری باشد که قرار است با ظاهری جدی همه چیز را به سخره بگیرد و نقد را از معنا تهی کند، نه آنکه چهره متخصص وضعیت را واکاوی کند و تبدیل به مرجع نقد شود.
همین گروه سلبریتی هم معمولا در انتخابات پای کار هستند و در ستادهای انتخاباتی اصلاح طلب و اصولگرا حاضر میشوند و نوید آینده بهتر را با کاندیدای خودشان میدهند، بی آنکه درکی از واقعیت جامعه داشته باشند. آنها زمانی منتقدند که موقعیت فردی خودشان در خطر قرار بگیرد.