شکفته هق هقِ من در گلوی دریاها
پُر است سینه ام از های و هوی دریاها
نمی دهم تن خود را به ساحلِ خاموش
نمی نهم قدمی جز بسوی دریاها
اگر چه قطره ام،اما نمی شوم نومید
لبالبم همه از آرزوی دریاها
رها ز چنبر ابر و همیشه باریدن
دوباره پُر کنم از خود سبوی دریاها
به لحظه لحظه ی رفتن به خویش می گویم؛
” تهی مکن دلت از خلق و خوی دریاها
مباد خسته شوی،وابمانی از این راه
که بی تو دود شود آبروی دریاها “
چه غم که باد فرو خفته و نمی توفد
همیشه چشم من و جست و جوی دریاها
همیشه زیر و بم موج و رویش توفان
همیشه می شنوم گفت و گوی دریاها