پریشب مگس گفت با خرمگس
که: شد وقت رفتن، هوا هست پس
کمی بو بکش دور و اطراف را
ببین بوی اِمشی و پیف پاف را
بهرجا که یک دانش آموز هست
تو میلرزی از احتمال شکست
بیا تا که با همدگر بپّریم
به سوراخ امنی پناه آوریم.
چنین داد پاسخ به او خرمگس:
کجا میروم یک میلیمتر پس؟
ندیدی که وادادن و پسروی
چه ها کرد با دوده پهلوی؟
وگر وضعمان بد شود بیش از این
کنم آنچه را کردهام پیش ازین
از این بیشتر گر خطر حس کنم
شکایت ازین جسم ناقص کنم!
دوباره فغان و دوباره فریب
دوباره ننه من غریبم غریب.
مگس گفت: من با همه کودنی
موافق نباشم بدین خودزنی
که این شیوه دیر است در آن زمان
جوانان نخواهند دادت امان …
هنوز این سخن را نکرده ادا
که آن خرمگس جست ناگه ز جا
بگفتا: نزن زِر که باید پرید
ببین بچهای با مگس کش رسید!