برگی از تاریخ خاطرات ابراهیم یزدیِ :
در سال ١٣٧١ که به ایران آمده بودم به دیدن مرحوم مهندس بازرگان رفتم و صحبت از جنگ ایران و عراق شد
از ایشان پرسیدم ؟
آیا واقعا نمیشد از وقوع این جنگ پیش گیری کرد؟!
مهندس خاطره تلخ و ناراحت کننده ای را در این زمینه نقل کردند که دانستن آن برای مردم ایران و آیندگان و قضاوت ، خالی از لطف نیست :
۵ ماه قبل ازحمله صدام حسین به ایران ، چندین بار در سخنرانیها از جمله در ٣٠فروردین ١٣۵٩ تیتر بزرگ صفحه اول روزنامه کیهان این بود :
“امام ارتش عراق را به قیام بر علیه صدام حسین دعوت کرد”.
در اوایل اردیبهشت ١٣۵٩ شورای انقلاب از من خواستند برای رسیدگی به مسئله مهمی جلسه شورا را تشکیل دهیم،
وقتی به جلسه رفتم دیدم آقای دعائی سفیر ایران در عراق نیز در جلسه حضور دارد
گفتند آقای دعایی گزارشی دارند.
آقای دعایی گفت:
در چند ماه اخیر هر چند روز یکبار مرا به وزارت امور خارجه عراق احضار و با ارائه مدارک زیادی به تلاش و کوشش رهبر ایران برای اخلال و ایجاد تفرقه و آشفتگی در عراق اعتراض میکنند،
اما هفته گذشته صدام حسین خودش مرا احضار کرد و پس از اعتراض شدید نسبت به دخالتها و تهدیدها گفت :
دیگر این وضع برای من و مردم عراق قابل تحمل نیست ، شما بروید تهران و به آقای خمینی بگویید :
من اولین دولتی بودم که جمهوری اسلامی را تائید و به رسمیت شناختم ،اگر مایلند خود من [ صدام ] شخصا به ایران میآیم تا با مذاکره اختلافات را حل کنیم
و اگر مایل نیستند با من مذاکره کنند یک هیات عالی رتبه به ایران میفرستم
و یا شما یک هیات برای مذاکره به عراق بفرستید تا اختلافات حل شود
چون در صورت ادامه این وضع در عراق بحران بوجود میاید و مطمئن باشید که ناگزیر به ایران حمله نظامی خواهم کرد.
شورای انقلاب تصمیم میگیرد که آقای دعایی به همراه مهندس بازرگان و دکتر بهشتی برای تعیین تکلیف به دیدار رهبر انقلاب بروند
در این دیدار ابتدا آقای دعایی شرح کامل ماجرا و تهدید صدام را بیان میکند و رهبر انقلاب در پاسخ به او میگویند :
“محلش نگذارید” !!!؟
سپس مهندس بازرگان به استدلال میپردازد که باید توجه کرد که امروز موقعیت ما در جهان به علت انقلاب چندان مطلوب نیست و اگر گرفتار جنگ شویم همه از طرف مقابل حمایت خواهند کرد،
از این گذشته وضعیت ارتش ما به علت اعدام های بسیاری از فرماندهان ارشد آن خوب نیست و به کلی فاقد روحیه لازم برای جنگیدن است
و سلاح های ما هم همه آمریکائی است
بنابر این منطقی و واجب است از وقوع هرگونه جنگ احتمالی پیشگیری کنیم.
این به نفع ملت ماست و باید چهره واقعی اسلام را در منطقه به جهان نمایش دهیم تا مردم دنیا بدانند که جنگ طلب نیستیم .
رهبر انقلاب ( خمینی ) محکم و صریح دوباره میگویند :
گفتم که محلش نگذارید. ارتش عراق باید بر علیه صدام قیام کند !
مجددا دکتر بهشتی شروع به استدلال میکند که آیتالله خمینی تحمل نمیکنند و از جای خود برمیخیزند و برای بار سوم میگویند:
*گفتم که محلش نگذارید ما انقلاب را باید صادر کنیم به هر قیمتی که باشد
(راه قدس از کربلا میگذرد)
و به طرف درب حرکت میکنند،
آقای دعایی که خیلی ناراحت شده بود میگوید:
آقا من دیگه نمی توانم به بغداد بروم…!
خمینی پس از درنگ و تامل کوتاهی با پرخاشگری و عصبانیت رویشان را به طرف آقای دعایی برگردانده میگویند :
*وظیفه و تکلیف شرعی است به تو میگویم که باید بروی و نباید محلش بگذاری !*
این را گفنند و بدون اینکه منتظر پاسخ شوند از اتاق بیرون رفتند …
در مسیر بازگشت به شورای انقلاب آقای دعایی در حالی که گریه میکرد میگوید :
به خدا قسم او [صدام] حمله خواهد کرد و هیچکس کاری نمیتواند بکند!!!؟
*مدتی بعد عراق به ایران حمله کرد واسمش را گذاشتن *« جنگ تحمیلی !!!؟ »*
در صورتی که جنگ را ما به صدام تحمیل کردیم و او ناچار برای حفظ نظام و حاکمیت عراق مجبور به حمله شد .
بعد از کشته و زخمی شدن نزدیک به یک میلیون ایرانی و خسارت بیش از صدها میلیارد دلار و ویرانی شهرها و شهید شدن پدران و فرزندان هر دو طرف و نوشیدن جام زهر
امام خمینی فرمودند:
*“جنگ یک نعمت بود”…!!!
*و این بود نتیجه اسلام ولایت فقاهتی که دو کشور اسلامی را به ویران کده ای تبدیل کرد و اکثر مردمش را به فقر و فلاکت کشاند.