نادرشاه؛ فرزند شمشیر و اخرین فاتح مشرق زمین…ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯿﻤﻨﺪﯼﻧﮋﺍﺩ

.



به نادرشاه افشار و فرزند شمشیر افتخار کنید و سر تعظیم فرود آورید…

نادرشاه متولد ۱۰۶۷ شمسی کلات نادری و مقتول ۱۱۲۶ در قوچان که جمعا دوازده سال!! پادشاه ایران بود. او از مشهورترین پادشاهان ایران، پس از اسلام است…

بی‌گمان نالایق‌ترین پادشاه صفوی و ایران در درازای تاریخ، نهمین پادشاه صفوی، شاه سلطان حسین بود که تمام زندگی خود را صرف عقاید مذهبی کرد و کل کشور ایران را به باد داد…!!

سرانجام حکومتش بدست محمود افغان سرنگون وبعد از مرگ محمود، قدرت در ایران بدست اشرف افغان افتاد، در طول مدت حکومت ننگین افغان‌ها، ایران توسط افغان‌ها، روس‌ها و ترکان عثمانی اشغال و ایرانیان سخت‌ترین، خفت‌بارترین و هولناک‌ترین شرایط را تحمل می‌کردند…!

تا اینکه “نادرشاه فرزند شمشیر و اخرین فاتح مشرق زمین” سر برآورد…

“اشرف افغان” و لشکریانش پس از شکستی خفت‌بار از نادر و سپاهیانش در اصفهان و دامغان به قندهار و هرات گریختند، نادر در پی آنان قندهار را محاصره و بسیاری از لشکریان افغان را کشت و تارومار کرد، حدود ۸۰۰ تن از افسران و جنگجویان افغان به دهلی گریختند و به دربار “محمدشاه” پناهنده شدند، نادر چندین بار تقاضای استرداد آنان را نمود…

درباریان هندوستان نه تنها ترتیب اثری ندادند و بلکه آخرین فرستادگان نادر را نیز گردن زدند، زیرا معتقد بودند نادر شجاعت، سپاهی آماده و توانایی جنگ با ارتش پرشمار و قدرتمند هندوستان را ندارد، اما نادر فرزند شمشیر، تمامی محاسبات دربار محمدشاه را بهم ریخت، هندوستان را فتح و افسران افغان را در دهلی به دار آویخت، سپس محمدشاه امان خواست، نادر در قبال کلید خزانه سلطنتی، هندوستان و محمدشاه را رها کرد و فاتحانه با غنائمی ارزشمند همچون دو الماس کوه نور و دریای نور و دیگر جواهرات پرشمار به ایران بازگشت…

نادرﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ترکیه ﺍﺧﻄﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ هرچه سریع‌تر ﺗﺮﮎ کنند، ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ گستاخانه ﺷﻌﺮ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﺩﺭ می‌فرستد:

ﭼﻮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻗﺸﻮﻧﻢ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮐﻨﯽ
ﺳﺤﺮﮔﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﮐﻨﯽ
ﺍﮔﺮ ﺁﻝ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺣﯿﺎﺗﻢ ﺩﻫﺪ
ﺯﭼﻨﮓ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﻧﺠﺎﺗﻢ ﺩﻫﺪ
ﭼﻨﺎﻧﺖ ﺑﮑﻮﺑﻢ ﺑﻪ ﮔﺮﺯ ﮔﺮﺍﻥ
ﮐﻪ ﯾﮑﺴﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻥ

و ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ می‌نویسد:

ﭼﻮ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﻮﺩ
ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺯ ﭘﯿﺸﺶ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺷﻮﺩ
ﻋﻘﺎﺏ ﺷﮑﺎﺭﯼ ﻧﺘﺮﺳﺪ ﺯ ﺑﻮﻡ
ﺩﻭﻣﺮﺩ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺩﻭﺻﺪ ﻣﺮﺩ ﺭﻭﻡ
ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﯾﺰﺩﺍﻥ ﺩﻫﺪ ﺭﻭﻧﻘﻢ
ﺑﻪ ﺍﺳﮑﻨﺪﺭﯾﻪ ﺯﻧﻢ ﺑﯿﺮﻗﻢ

ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭ ﻧﺒﺮﺩﯼ ﺳﻬﻤﮕﯿﻦ ﺍﺭﺗﺶ قدرتمند “ﺗﻮﭘﺎﻝ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﭘﺎﺷﺎ” ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ترکیه ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻢ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﻭ ﺧﺎﮎ ﻭﻃﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺮﮐﺎﻥ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ متجاوز ﺑﺎﺯﭘﺲ ﮔﺮﻓﺖ…

بدون تردید ﭘﺲ ﺍﺯ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘۀ ﻗﻔﻘﺎﺯ، ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺖ ﺳﻬﻤﮕﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺭﺗﺶ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ تخته ﺳﻨﮕﯽ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺳﻔﺮﻩﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﮑﻪﺍﯼ ﻧﺎﻥ ﻭ ﭼﻨﺪ ﭘﯿﺎﺯ نهاده بودند، ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ فرمان ﺩﺍﺩ ﺳﻔﯿﺮ ﺭﻭﺳﯿﻪ “ﮔﺎﻟﯿﺘﺰﯾﻦ” ﺭﺍ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﺭﺗﺶ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭﺵ آﻭﺭﺩﻧﺪ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ می‌کرﺩ ﺑﻪ ﺻﺤﻨﻪ ﻧﺒﺮﺩ ﻭ ﮐﺸﺘﻪﻫﺎﯼ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:

آﻗﺎﯼ ﮔﺎﻟﯿﺘﺰﯾﻦ، ﺳﺮﯾﻌﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ متبوع‌تان ﺍﻃﻼﻉ ﺩﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺗﺶ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ هرچه سریع‌تر ﺗﺮﮎ ﮐﻨﺪ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺗﻤﺎمی سپاهیان‌تان ﺭﺍ از دم تیغ گذرانده ﻭ ﺍﺟﺴﺎﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ می‌ریزم…

ﮔﺎﻟﯿﺘﺰﯾﻦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺧﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﺎن روز ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻠﮑﻪ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﻧﻮﺷﺖ:

“ﻧﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﻥ می‌داد!
چه بسا این مرد قادر است روسیه و حتی اروپا را به تصرف درآورد، ﺻﻼﺡ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ هرچه سریع‌تر ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﻨﯿﻢ…”

ﺍﺭﺗﺶ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﭘﯿﺮﻭ ﺁﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺩﺭ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ یک‌ماه ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺟﻨﮕﯽ ﺗﺮﮎ کرد…

بن مایه “جنگ کرنال” و “ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺮﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ”، ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯿﻤﻨﺪﯼﻧﮋﺍﺩ
ملتی که تاریخ کشورش را نداند، سزاوار بردگی‌ست…

.