ژاپن تسلیم شده بود، حاصل کار دو میلیون کشته و کشوری شبیه به یک مخروبه بود. با آنکه ژنرال «داگلاس مکآرتور» در کشتی میسوری امضای تسلیم را از ژاپنیها گرفته بود اما با گذشت یک ماه از استقرار در پایتخت این کشور، هنوز امپراتور «هیروهیتو» را ملاقات نکرده بود. سرنوشت محاکمهٔ وی و پایان دادن به سیستم امپراتوری یا بقای امپراتوری را بر عهدهٔ ژنرال مکآرتور گذاشته بودند.
مکآرتور از مقامات ژاپنی خواست که مقدمات دیدار از امپراتور را فراهم کنند. پاسخ ژاپنیها منفی بود اما وقتی مکآرتور با عصبانیت اعلام کرد که: «این دستور ژنرال برنده به امپراتور بازنده است و دیدار باید در دفتر من صورت بگیرد» آنها هم کوتاه آمدند و مسؤل تشریفات دربار را نزد مکآرتور فرستادند. شروط دربار برای ملاقات، اینها بودند: «امپراتور خداست و کسی از مقامات دونپایه حق حضور در جلسه را ندارد، هیچ عکسی از دیدار گرفته نشود، و ژنرال آمریکایی اجازهٔ دست دادن با امپراتور و لمس او را ندارد…»
امپراتور که وارد اتاق شد، مکآرتور با او دست داد و سپس دست روی شانهٔ او گذاشت و به سمت عکاس هدایتش کرد، بعد، از آن دو نفر عکسی گرفته شد. امپراتور مقدسی که میلیونها نفر به خاطر او به کام مرگ رفته بودند حالا شبیه دانشآموزان مؤدب و حرفگوشکن شده بود. مذاکره پشت درهای بسته اتفاق افتاد.
امپراتور در آن دیدار از جا برخاسته بود و در برابر مکآرتور تعظیم کرده و خواهش کرده بود تا به ملت او فرصت دوباره برخاستن بدهد و تنها او را مجازات کند. مکآرتور دست او را صمیمانه فشرده بود و در نهایت کاری کرد که نظام امپراتوری بدون محاکمه، نماد ژاپن برقرار بماند تا ملت ژاپن بتواند با احساس اتحاد و الهام از نماد سنتی و مورد احترام امپراتوری ژاپن، بار دیگر روی پاهایش بایستد، در عوض امپراتور باید فردای آن روز در نطقی به مردم ژاپن چند کلمهٔ ساده میگفت:
«من خدا نیستم، من هیروهیتو هستم و بابت اشتباهاتم متاسفم!»
«میشینوما هیروهیتو» بین سالهای ۱۹۲۶ تا ۱۹۸۹ امپراتور ژاپن بود و تا قبل از پایان جنگ جهانی دوم وی را پسر آسمان میخواندند. در زمان حکومت وی، ارتش ژاپن، منچوری را اشغال کرد. او با «آدولف هیتلر» و «بنیتو موسولینی» پیمان اتحاد بست و با آغاز جنگ جهانی دوم دستور حمله به مستعمرات انگلستان و فرانسه در جنوب شرقی آسیا را صادر کرد. همچنین در سال ۱۹۴۱ فرمان بمبباران غافلگیرانهٔ بندر پرلهاربر آمریکا را صادر کرد…
.