شایعات هدایتشدهای که پیرامون کنفرانس گوادالوپ در رسانهها انتشار یافت، هجوم تبلیغاتی طراحیشدهای بود که نشان دهد غرب به صورت یکپارچه و متحد از شاه بریده است
گردهمایی محرمانه سال ۱۹۷۹ سران چهار کشور آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان در جزیره گوادالوپ (مستعمره فرانسه) که رسما از چهارم ژانویه آغاز شد و چهار روز ادامه یافت، با وجود گذشت ۴۵ سال از زمان برگزاری، همچنان در پرده ابهام قرار دارد و به دلیل در دست نبودن مدارک مستند و روشن، برای رسیدن به واقعیت شماری از هدفهای اصلی و اعلامنشده کنفرانس، فقط با کنار هم گذاشتن قطعههای بریدهبریده معما میتوان تا حدودی به نتیجه رسید و به بخشی از انگیزههای واقعی شرکتکنندگان در کنفرانس و توافقهای احتمالی اعلامنشده بین آنها پی برد.
نظریه غالب، شبیه به آنچه در زمان انتشار گزارشهای برگزاری کنفرانس نیز مطرح شد، بر این است که پشت درهای بسته اجلاس یادشده، علاوه بر مسئله ایران و شاه ایران که بدون تردید حادترین و بااهمیتترین موضوع بحث سران چهار کشور بزرگ بود، در مورد مسائل دیگری، مانند قیمتهای جهانی نفت، خطر توسعه نفوذ اتحاد شوروی سابق در حوزه خلیج فارس پس از کودتا در افعانستان و استقرار ارتش سرخ در این کشور، ادامه حضور اسرائیل در سرزمینهای اشغالی، افزایش خشونت در آفریقای جنوبی، بحران کلمبیا و وضعیت سیاسی شکننده در ترکیه، نیز بحث و تبادل نظر شده بود.
نخستین روز کاری کنفرانس، شنبه بود که از صبح به بحث پیرامون روابط شرق و غرب گذشت، ولی بنا به یادداشتهای شخصی کارتر، او احساس کرد هلموت اشمیت، صدراعظم آلمان، بدخلق است.
اشمیت سخنان کوتاه خود را به چائوشسکو، رئیس جمهوری رومانی، اختصاص داد و از «سیاستهای احمقانه او در قبال اتحاد شوروی انتقاد کرد و در پایان، او را با شاه ایران مقایسه کرد، طوری که آن دو را به هم شبیه میدید.
این مقایسه ناشیانه صدراعظم آلمان، نشانه روشنی بود بر اینکه کشورهای اروپایی نه شناخت درستی از رفتارها و طرز فکر شاه ایران داشتند، نه علاقهای به شخص او. طرز فکر آنها از مندرجات مطبوعات اروپایی و آمریکایی مایه میگرفت و غالب مطبوعات نیز از مدتی پیش تحتتاثیر موج لیبرالی و تفکر جناح چپ اروپا قرار داشتند.
شرکتکنندگان حاضردر جلسه به اظهارات صدراعظم آلمان واکنش نشان ندادند و این خود نشانه موافقت آنها با اظهارات اشمیت و رسیدن به این نتیجه بود که «شاه ایران خودبزرگبین است و در نهایت به زیر کشیده خواهد شد».
قبل از پایان جلسه صبحگاهی، اشمیت و ژیسکاردستن از کودن شدن برژنف، رئیس جمهوری و رهبر اتحاد شوروی، گفتند و بعد همراه همسرانشان به ویلای «کرئول» برای صرف نهار رفتند؛ انگار خانوادگی به تعطیلات سال نو مسیحی رفته باشند.
اسناد ماموریت محرمانه ژنرال هایزر علیه شاه
کارتر در یادداشتهای خود در مورد کنفرانس گوادالوپ از مهارت امی، دخترش، در شنا و غواصی نوشته و لذتی که از صرف غذا میبردند، در حالیکه طی آن روزها ایران در آتش میسوخت و سرنوشت یک کشور بزرگ در شرف تغییری تاریخی بود.
کارتر همچنین نوشت که سران شرکتکننده حمایت اندکی از شاه نشان دادند:
«با من موافق بودند که در ایران باید دولتی غیرنظامی مستقر شود [البته نه دولت غیرنظامی بختیار و دولت شاه که فیالحال مستقر بود!]، … ارتش باید حفظ شود و صدمه نبیند.» آنها متفق القول بودند که شاه باید در اولین فرصت کشور را ترک کند.
صورت جلسهای که بریتانیاییها از مذاکرات گوادلوپ تهیه کردهاند، جزئیات بیشتری را افشا میکند.
نسخه بریتانیایی مذاکرات میگوید:
«در جریان بحثهای کلی توافق عمومی وجود داشت که شاه باید تا چند روز بعد ایران را ترک کند.
رئیس جمهوری کارتر فکر میکرد که با منتفی شدن موضوع انتصاب ارتشبد فریدون جم به وزارت جنگ، حالا احتمال حل بحران بیشتر است.
در هر حال، باید این واقعیت را میپذیرفتیم که هر دولت بعدی در ایران، قدرت کمتری در برابر اعراب خواهد داشت و احتمالا روابط دوستانهتری با اتحاد شوروی برقرار خواهد کرد.»
جمعبندی بریتانیاییها از بحران ایران و موضوع شاه، دردناکتر از نگاه و رفتار کارتر به موضوع نبود، چرا که ایران در آن زمان روابط کاری گستردهای با اتحاد شوروی داشت.
ولی در مورد ارتشبد جم، این گمانه درست است که در صورت تصدی وزارت جنگ، و به این شرط که فرماندهی قوا به او واگذار میشد، در غیاب شاه اقدام خیانتبار قرهباغی، رئیس ستاد ارتش، مبنی بر تسلیم ارتش رخ نمیداد و
شاید توطئه غرب برای فروپاشی ارتش و تغییر رژیم در ایران هم به نتیجه نمی رسید.
در گوادالوپ، والری ژیسکار دستن، رئیس جمهوری فرانسه، از تصمیم خود برای پذیرایی از خمینی در خاک خود، بهرغم فعالیتهای سیاسی و سخنرانیهای او که آشکارا ناقض مقررات حاکم بر روادید مسافرتی خمینی بود، دفاع کرد.
کارتر در این زمینه نوشت: «والری اطلاع داد که پیشتر تصمیم گرفته بود خمینی را از خاک فرانسه اخراج کند، ولی بنا به خواست شاه تصمیم گرفت او را در فرانسه نگه دارد و نگذارد او به عراق یا لیبی یا جای دیگری برود و دردسرهای بیشتری برای شاه فراهم کند.»
ظاهرا والری فراموش کرده بود که خمینی به علت اخراج از عراق به دستور صدام، و بعد از اقامت کوتاهش در کویت، در فرانسه مورد پذیرایی قرار گرفت و بازگشت او به عراق امکانپذیر نبود.
رهبران غربی و نمایندگان سیاسی آنها که در تهران مکرر از شاه میخواستند از سرکوب معترضان پرهیز کند، حالا که شیرازه کار را گسیخته میدیدند، شاه را برای نرمش بیش از حد و از دست دادن مهار امور سرزنش میکردند.
ظاهرا آنها درک نمیکردند که حفظ ارتش، تنها در صورت حفظ شاه در ایران امکانپذیر بود و اگر آنها حتی زبانی از شاه پشتیبانی، و صمیمانه به او توصیه میکردند که در کشور بماند و دولت او اصلاحات را ادامه دهد، ارتش ایران از هم نمیپاشید؛ در حالیکه سران غرب دقیقا خلاف چیزی را میگفتند که برای ایران میخواستند.
از چهار شرکتکننده در کنفرانس گوادالوپ، حتی یکی از آنها متعلق به جناح راست یا محافظهکار نبود.
کارتر متاثر از سیاستهای لیبرالی حزب دمکرات،
ژیسکاردستن آزرده از شاه به دلیل آنچه غرور و نخوت شاه میدانست ،
کالاهان، نخستوزیر بریتانیا از حزب کارگر، و اشمیت هم از حزب سوسیالدمکرات آلمان بود.
در جریان برگزاری کنفرانس، سران چهار کشور غربی ظاهرا به این نتیجه رسیدند که «در آن شرایط برای حفظ شاه راهی وجود ندارد و در صورتی که او در قدرت بماند، جنگ داخلی در ایران تشدید میشود و احتمال مداخله نظامی شوروی در کشور افزایش مییابد».
متفاوت با خواستههای ظاهری سران کشورهای شرکتکننده در کنفرانس گوادلوپ، نگرانی آنها از بابت مداخله نظامی شوروی در ایران یاوهسرایی بود و ایران نه شبیه افغانستان بود که دستبسته تسلیم مسکو شود، و نه شوروی در وضعیت بحرانزدهای که در افغانستان به آن دچار شده بود، توان چنین لشکرکشی به ایران را در خود میدید.
ایران در آن زمان، و پیش از اجرای توطئه شوم فروپاشی ارتش شاهنشاهی که با طراحی و مداخله مستقیم عوامل آمریکا اجرا شد، بزرگترین قدرت نظامی منطقه محسوب میشد و علاوه بر عضویت در پیمان نظامی پنججانبه «سنتو» و داشتن پیمان دفاعی دوجانبه با آمریکا، دارای ظرفیتهای نظامی برجسته متکی بهخود بود که هر کشور متجاوز، از جمله شوروی، را از اقدام علیه تمامیت ارضی آن بازمیداشت.
افغانستان و جغرافیای آن کشور، در مجاورت آسیای مرکزی و مرزهای جنوب شرقی اتحاد شوروی سابق، موضوعی بود کاملا متفاوت با موقعیت و پهنای جغرافیایی ایران و اگر فروپاشی روسیه ۱۰ سال پس از اشغال نظامی افغانستان بیدفاع رخ داد، در صورت تدارک تلاشی مشابه با اشغال افغانستان، علیه ایران، به دلیل گسترش غیرعادی تعهدات در ۱۵ جمهوری عضو، کشورهای کمونیستی اروپای شرقی و کشورهای اقماری مانند کوبا و کره شمالی، امکانات آن در قیاس با ظرفیتهایی که در اختیار داشت، نامتوازنتر میشد ، و در صورت افزایش فاصله بین اقدامات لازم و امکانات موجود ، سقوط امپراتوری کمونیستی میتوانست بسیار زودتر رخ دهد.
افزون بر این، در یک سند طبقهبندی «بسیار محرمانه» که سفارت آمریکا در تهران در زمان روی کارآمدن بختیار در زمستان ۱۳۵۷ تهیه کرده، آمده است که «احتمال ضعیفی برای حمله به ایران از جانب یک قدرت خارجی وجود دارد»، و این ارزیابی نیز با ابراز نگرانی سران غرب در مورد خطر تهاجم نظامی روسیه علیه ایران در صورت باقی ماندن شاه در کشور، مغایر است.
اظهارات غرب در مورد نگرانیهای ناشی از تشدید جنگ داخلی در ایران در صورت باقی ماندن شاه در قدرت، نیز حرف پوچی بیش نبود، چرا که به شهادت وقایع اتفاقیه در ایران، شورشهای داخلی با الهام از اخباری از کنفرانس گوادالوپ میآمد، بلافاصله موجب تشدید بیسابقه نا آرامیهای داخلی، بهخصوص در تهران شد.
در واقع، شایعات هدایتشدهای که پیرامون کنفرانس گوادالوپ در رسانهها انتشار یافت، هجوم تبلیغاتی طراحیشدهای بود که نشان دهد غرب به صورت یکپارچه و متحد از شاه بریده است، و از این راه، ضمن تضعیف روحیه ارتش برای پایداری و مقاومت، شورشیان را برای برداشتن گامهای آخر تشویق کند.
در مورد احتمال شدت گرفتن جنگ داخلی به دلیل باقی ماندن شاه در قدرت، غرب باز هم دروغ میگفت و کوچکترین نگرانی در این مورد نداشت، چرا که یک سال پس از به قدرت رساندن حکومت مذهبی مورد پشتیبانی خود در ایران، جنگ با عراق روی داد و هشت سال طول کشید و برای ایران بیش از یک میلیون نفر تلفات باقی گذاشت که به هیچ وجه با تلفات جنگ داخلی مورد ادعای آمریکا قابل مقایسه نبود.
پیش از آغاز جنگ عراق و ایران، برژینسکی بیش از دو سفر محرمانه به منطقه داشت و گفته شد که مشاور امنیت ملی کارتر در اردن و عربستان با صدام حسین ملاقات و مذاکرات محرمانه داشته است.
در آن زمان، عراق بزرگترین قدرت نظامی کشورهای عربی به شمار میرفت و اسرائیل، ارتش صدام را خطری متوجه امنیت خود میدید و البته در صورت دستنخورده ماندن ظرفیتهای ارتش ایران، تصاحب این نیرو به دست یک رژیم افراطی توسعهطلب اسلامی میتوانست خطر بسیار بزرگتری برای تلآویو باشد.
ولی جنگ هشتساله دو کشور، به نیروهای نظامی آنها به شدت صدمه زد و خطر امنیتی علیه اسرائیل هم از میان برداشته شد.
توهم کودتای نظامی علیه دولت بختیار هم کاملا بیپایه بود و ارتش علاقهمند و آماده بود که در اجرای فرمان شاه برای پشتیبانی از دولت، همه ظرفیتهای خود را بهکار بندد، اما بختیار تا لحظهای که از اعلامیه بیطرفی ارتش ( تسلیم و فروپاشی آن) با شگفتزدگی مطلع شد، از اعمال قدرت نظامی علیه شورشیان پرهیز کرد.
موضوع پشتیبانی ارتش از دولت بختیار را سپهبد مهدی رحیمی، فرماندار نظامی تهران، چند روز پیش از پایان کار در محل شهربانی که مقر فرمانده حکومت نظامی هم بود، در پاسخ به اشاره من به تیتر درشت روزنامه کیهان که چند روز بعد از ورود خمینی، نوشته بود «توطئه کودتای رحیمی»، مورد تاکید قرار داد: « من سربازم و فرمانده من دستور داده از دولت قانونی کشور (بختیار) پشتیبانی کنم.» مهدی رحیمی این جمله را در پاسخ ابراهیم یزدی در شب نخست پس از اسارت به دست شورشیان، طی بازجویی تلویزیونی و چند ساعت پیش از تیرباران شدن، مورد تاکید قرار داد.
آمریکا کاملا از موضوع پشتیبانی ارتش از دولت بختیار مطلع بود.
تنها طرح امنیتی که در آن زمان وجود داشت و عقبه آن طولانیتر از آغاز دولت ۳۷ روزه شاهپور بختیار بود، طرح موسوم به «خاش» بود که در اختیار شاپور بختیار نیز قرار گرفته بود و در اجرای آن میباید ۶۰۳ تن از رهبران شورشیان و اطرافیان خمینی دستگیر، و به شهر خاش تبعید میشدند.
بر اساس طرح خاش که کمترین شباهتی به کودتا نداشت، قرار بود اجازه ورود هواپیمای خمینی به ایران داده شود و هواپیمای او بعد از ورود به آسمان ایران، با اسکورت جتهای جنگنده نیروی هوایی، به جزیره کیش برده شود.
بختیار حتی تا ساعت ۲۳ و از هم پاشیده شدن شیرازه ارتش و دولتش، به اجرای طرح خاش رضایت نداد و برخلاف ادعای دروغ دولت کارتر، ارتش هرگز طرحی برای مبادرت به کودتا علیه دولت بختیار نداشت.
از جمله دلایل بیمیلی بختیار به مبادرت به دستگیری رهبران شورشیان، که مشابه بود با اقدام قبلی و ابلهانه دولت نظامی ازهاری در آبان ۵۷ و دستگیری مقامهای ارشد خودی، مانند امیرعباس هویدا و هوشنگ نهاوندی، این بار رهبران مخالفان دستگیر و تبعید میشدند، که ظاهرا فشار دولت فرانسه مانع از انجام این کار شد.
به موجب روایات شفاهی که مرحوم سیروس آموزگار، سپهبد مقدم، رئیس ساواک ، که روابط نزدیکی با روضهخوانها داشت و بعد از به قدرت رسیدن شورشیان هم به دست همانها اعدام شد، موضوع قصد دستگیری نزدیکان خمینی و رهبران شورشیان و تبعید آنها به شهر خاش را به اطلاع مهدی بازرگان رساند که در تهران با خیال آسوده زندگی میکرد، و بازرگان هم خمینی را از جریان مطلع کرد.
سپس خمینی موضوع را به فرانسویها گزارش داد و دولت ژیسکار دستن که مانند دولت کارتر در واشنگتن و کالاهان در لندن، به رفتن شاه و آمدن «بدون اما و اگر» خمینی کمر بسته بود، بختیار را تحت فشار گذاشت تا از بازداشت و تبعید رهبران شورشیان خودداری کند.
در آن روزها شاه مرتب از مراکش با فرماندهان ارتش در ارتباط بود و بعد از فروپاشی ارتش هم کوچکترین نشانهای از وجود طرحی برای کودتای نظامیان علیه بختیار بهدست نیامد.
دولت کارتر در این مورد دروغ میگفت.
ژنرال هایزر طی اقامت یکماهه در تهران به دیدن بختیار نرفت و روزی تهران را ترک کرد که طرح خروج شاه از ایران به نتیجه رسیده، و برنامه فروپاشی ارتش ایران روی ریل قرار گرفته بود.
کارتر روز سهشنبه از گوادلوپ به واشنگتن برگشت و گفت : «ما بعد از آنکه به این نتیجه رسیدیم که شاه قادر به عمل قاطع نیست، او را رها میکنیم.»