-خواهش می کنم با دقت بخوانید خیلی نکات مهمی در آن خواهید یافت:
در یکی از روزهای بهار ۵۷ دکتر صدیقی، استاد جامعه شناسی در کلاس درس سرگرم درس بود که یکی از دانشجویان میپرسد:
«استاد! این روزها در کشور انقلابی آغاز شده است، شما چرا مثل دکتر شریعتی از انقلاب سخن نمی گویید و فقط به جزوه های خودتان چسبیدهاید؟»
استاد که انتظار چنین رفتاری را نداشت، همچنان که گوش می داد، آرایش دیگری گرفت و خطابه درس را رها کرد و گفت :
«آقای مهدوی! میتوانید بگویید آقای شریعتی و آن انقلابی که شما میگویید، چه میگویند و چه میخواهند؟»
آقای مهدوی گفت:
«استاد! آن ها همه همراه مردم و رهبران روحانی به دنبال انقلاب هستند و آزادی و عدالت میخواهند! »
استاد گفت:
« آقای مهدوی! از درون هیچ انقلابی آزادی و عدالت بیرون نیامده است، انقلابها شبیه جنگهای داخلی میمانند که اگر گروهی به گروهی دیگر پیروز شوند، آن گروه شکست خورده را سرکوب خواهند کرد و سپس هر کس که منتقد یا مخالف شان باشد، آنان را نیز سرکوب خواهند کرد تا از بین بروند؛ زیرا که همراه انقلاب نه عدالتی پدید میآید و نیز امکان ظهور آزادی!
و سپس با حالت پرسشی به آقای مهدوی نگاه کرد و گفت:
«آقای مهدوی !میدانی اگر این آقایانی که شما از آن ها نام میبرید، به حکومت برسند،چه خواهند کرد؟ من میگویم:
“آنچه اعراب و مغولها جدا جدا کردند، اینان یک جا خواهند کرد”
و همه را حتا آقای دکتر شریعتی را که من شخصا توصیه کردم در دانشگاه مشهد استخدامش کنند را نیز از تیغ خواهند گذراند.
این ها را من از روی تجارب تاریخی ایران و جهان میگویم و حتی خواهم کوشید که از وقوع چنین حادثهای پیشگیری شود.
*
غلامحسین صدیقی در آذرماه ۱۲۸۴ در محله سرچشمه تهران به دنیا آمد.
دکتر صدیقی در اسفند ۱۳۱۶ درجه دکتری را از دانشگاه پاریس دریافت کرد.
مهم ترین خدمت علمی و فرهنگی دکتر صدیقی تأسیس موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در دانشگاه تهران در ۱۳۲۷ بود که در ۱۳۵۱ به دانشکده علوم اجتماعی تبدیل شد.
او از بنیانگذاران کنگرهٔ هزاره ابو علی سینا بود.
در روزهای انقلاب، شاه به او پیشنهاد نخستوزیری داد. دکتر صدیقی از شاه خواست که از سلطنت کناره بگیرد و قدرت خود را به شورای سلطنت واگذار کند. شاه این پیشنهاد را قبول نکرد و صدیقی نیز نخستوزیری را نپذیرفت.
پس از پیروزی انقلاب مهندس بازرگان از دکتر صدیقی برای شرکت در دولت موقت دعوت به عمل آورد که مورد قبول استاد قرار نگرفت.
دکتر غلامحسین صدیقی در روز دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۷۱ در تهران در گذشت. عشق ایران آن چنان در جان او ریشه داشت که در آخرین لحظات و در زیر چادر اکسیژن فریاد برآورد: پاینده باد ایران!….
و سپس جان به جان آفرین داد.
او بزرگ ترین کاستی این ملت را چنین ترسیم کرد:
«بزرگ ترین عیب ما بیانصافی است. بیانصافی دردآور دربارهٔ دیگران».
در جای دیگری نوشت:«جامعهای شایستهٔ بقاست که در آن انسان ،ارجمند و عزیز و گرامی باشد.»
وی در بحبوحه انقلاب در مورد وضعیت آینده ایران چنین گفته بود:
«روزی خواهد آمد که شما در عرصه بینالمللی از آوردن نام ایران و ایرانی خجل و شرمسار باشید».
ما، نه به دوست، بلکه نیاز به دشمن داریم!
این یکی از تزهای معروف جوزف گوبلز، وزیر تبلیغات و روشنگری ملی حکومت آدولف هیتلر بود. گوبلز می گفت:
وقتی یک حکومت دچار ضعف مدیریتی و فساد و ناکارآمدی و فلاکت اقتصادی شود، و وقتی نتواند نیازهای ابتدایی مردمش – از قبیل نان و کار و رفاه و امنیت و اعتبار و آسایش شان – را تامین کند، با موجی از نارضایتی و خشم و اعتراض عمومی مواجه می شود و کشور به سوی انقلاب و سقوط حکومت پیش می رود .
جوزف گوبلز می گفت: در چنین حالتی، حکومت باید اذهان عمومی را به سوی یک موضوع فرعی، اما بزرگ، منحرف کند. باید وارد یک جنگ شد. حکومت باید برای ملت دشمن بتراشد. دشمنان خارجی، دشمنان داخلی. اگر دشمن واقعی پیدا نشد، حتی دشمن خیالی. باید دایماً از توطئهها گفت، از نقشه هایی که دشمنان برای ما می کشند. باید از هر فرصتی و هر حادثه ای برای راه انداختن یک جنگ تبلیغاتی استفاده کرد. باید دایماً درگیر بود، درگیر جنگ، درگیر تبلیغات علیه همسایگان، علیه کشورهای قدرتمند، علیه سازمان های جهانی. باید بحران ساخت. رمز موفقیت و ماندگاری حکومت های ضعیف در وضعیت جنگی و بحران هاست. در جنگ ها و بحران ها هست که مردم بدبختی های مالی و شغلی و شخصی و معیشتی شان را فراموش می کنند و با حکومت همدل می شوند، و این بهترین فرصت برای سرکوب منتقدین داخلی است. کشور که آرام شود، مردم طلبکار حکومت می شوند. باید کشور را دایماً در حالت جنگی نگه داشت. باید کاری ک رد که مردم وقتی به هم میرسند، دایماً از جنگ و از دشمن بگویند.
جوزف گوبلز دوازده سال وزیر تبلیغات آلمان نازی بود