بختیار به نظام مشروطه عقیده داشت و اعتقاد داشت که حکومت پهلوی اصلاحپذیر است..
سال ۵۷ که تب انقلاب سراسر ایران را فراگرفته بود و کسانی که عمر خود را صرف مبارزه برای دستیابی به آزادی و دموکراسی کرده بودند
تنها راه نجات را در انقلاب میدیدند
و آنهایی هم که انقلاب را چاره دردها و مشکلات کشور و ملت نمیدانستند،
عافیت خویش را در ساکت ماندن دیده بودند،
تنها یک صدا بود که هموطنان خود را از عواقب خشونت و براندازی برحذر میداشت.
شاپور بختیار، آزادیخواهی که حتی دوران تحصیل خود در فرانسه را وقف مبارزه موفق با فاشیسم کرده بود و با مبارزه خشونتآمیز غریبه نبود،
چاره کار را در قانونمندی میدانست.
او سرسپرده نظام پادشاهی نبود
اما به نظام مشروطه به هر شکلی اعتقاد داشت و حکومت آن زمان ایران را اصلاحپذیر میدانست،
با اینکه همراهان دیرینهاش او را از ادامه این راه باز میداشتند و پس از آنکه پافشاری او را دیدند، طردش کردند….
بختیار در آن شرایط بحرانی خطر کرد و مسئولیت خطیر اداره کشور را پذیرفت،
مسئولیتی که موفقیت در آن نامحتمل بود.
در زمانی که کسانی هم که بویی از سیاست نبرده بودند تشخیص میدادند که بخت موفقیت بختیار از ناچیز هم ناچیزتر است،
بسیار بعید به نظر میآید که خود او که مویش را در سیاست و مبارزه سفید کرده بود چنین تشخیصی نداده باشد.
شک نیست که بختیار هم مانند هر سیاست پیشه دیگری بلندپرواز بود و برای خود در آینده و تاریخ ایران نقشی میدید…
شاید میخواست منجی ایران باشد. ..
اما آیا آن قدر از واقعیت دور بود و حس تشخیص نداشت که یک عمر مبارزه و آبرو و حیثیت و در نهایت جان خود را فدای سی و هفت روز صدارتی کند که خودش هم میدانست به احتمال زیاد راه به جایی نخواهد برد؟
او احتمالا بهتر از هرکس دیگری میدانست که طوفان انقلاب او را هم خواهد برد، اما قبول مسئولیت کرد تا بلکه بتواند در آخرین لحظه آن
راه حلی را که از نظر او به نفع کشور و ملت ایران بود عملی کند و به زعم خود ایران را از افتادن به ورطه هولناک خشونت و استبدادی از نوع دیگر نجات دهد.
او می دانست که سیاستمدار عاقل کسی است که بتواند در زمان مناسب عقب نشینی کند اما این را هم می دانست که سیاستمداران موفق کسانی هستند که در صورت لزوم خطر میکنند.
در زمانی که “اصلاحات” واژه زیاد آشنا و مطلوبی در فرهنگ سیاسی ایران نبود و حتی برنامه های اصلاحی نظام پادشاهی “انقلاب” خوانده میشد،
خیلیها بختیار را یک اصلاحطلب واقعی میدانستند…
از نظر آنها او از تغییرات، حتی در نوع نظام،
ابایی نداشت اما میخواست که هرگونه تغییری در چارچوب قانون و از طریق صندوق رأی و در انتخابات آزاد صورت گیرد…
امروز “اصلاحات” و “اصلاحطلبی” جای خود را در فرهنگ روزمره ایران باز کرده است…
اصلاحطلبان دینی با اینکه در شرایط فعلی صدایشان به جایی نمیرسد، اجرای قانون را با فریاد طلب میکنند.
غیر دینیها هم که میگویند یک بار انقلاب و براندازی برای هرکشوری کافی است و ملتها تاب تحمل عواقب بیش از یک بار خونریزی و هرج و مرج ناشی از انقلاب را ندارند، از آنها حمایت میکنند.
اما در سال ۵۷ تعداد دگراندیشان و روشنفکرانی که بصورت علنی از اصلاحطلبی بختیار حمایت کردند از تعداد انگشتان دست هم کمتر بود.
حتی کسانی هم که تا آن روز با او همرزم و همپیمان بودند، در آن ایام بحرانی، چند ماه وزارت اسمی و سپس
دربه دری و در بعضی موارد زندانی و کشته شدن را به پشتیبانی از قانون و حمایت از اصلاحات ترجیح دادند.
به احتمال زیاد بسیاری از آنانی که هنوز در قید حیاتند از تصمیمی که در آن زمان گرفتند خرسند نیستند و شاید احساس پشیمانی کنند
اما سئوالی که برای خیلیها مطرح است این است که چطور میتوان قبول کرد که تمام کسانی که امروزهمچنان برای درمان دردهای ایران نسخه میپیچند،
در دوران انقلاب اشتباه کنند و چه تضمینی هست که این اشتباهها بار دیگر تکرار نشود و مهمتر اینکه چرا باید ایرانیها همچنان به آنها اعتماد داشته باشند؟